مهتدی و مأموریت نابودی ایران
پیش از ورود به موضوع، مایلم سخنی ماندگار از دکتر شاپور بختیار را یادآور شوم که در آستانهی روی کار آمدن اسلامگرایان در بهمن ۱۳۵۷ ابراز داشت که «اینها مأموریت دارند ایران را به نابودی ببرند». اندکی پیشتر هم با آگاهی کامل از آن فضای جهلزده و هیجانی در گفتگویی هشدار داد که «یک عدهای متأسفانه عادت به دیکتاتوری کردهاند؛ دیکتاتوری محمدرضا شاه را قبول کردند، دیکتاتوری آینده هم شاید مطلوب طبعشان باشد».
عبدالله مهتدی، دبیرکل حزب کومله، در اظهاراتی بیاساس مدعی شده «ایران کشوری چندملیتی است و پروژهی یک کشور، یک ملت در ایران شکست خورده است». در اینجا قصد پرداختن به پیشینهی کومله و فراز و فرود آن را نداریم، اما ابراز چنین اظهاراتی بهنوعی وقایع سال ۱۳۵۷ را زنده میکند که عدهای مدعی روشنفکری و حتی ملیگرایی (که من از آنها به میلیگرایی تعبیر میکنم) تسلیم نیرنگهای روحالله خمینی شدند.
امروزه نیز همان توطئه و اینبار در قالبی تازه ظهور کرده تا برنامهی خود را به سرانجام رسانده تا دیگر اثری از ایران و ایرانی نماند.
آقای مهتدی که با بهرهگیری از اعتراضات ضدحکومتی سال ۱۴۰۱ در ایران، توانست خود را به گروهی که در خارج از کشور رهبری اعتراضات را هدایت میکردند متصل کند، نه دلسوز ایران است نه برای هویت ایرانی ارزش قائل است. او صرفاً کشور و ملت ایران را فرش زیر پای خود فرض کرده تا از رهگذر بیداری مردم و با سوءاستفاده از ناآگاهی آنان در فضایی آمیخته به شور و هیجان، ایدئولوژی و منافع حزبی خود را به پیش ببرد.
کافی است فقط به گفتههای سخیف آقای مهتدی در «پروژه» خواندن کشوری با این پیشینهی تاریخی دقت شود تا از آنچه در ذهن خطرناک او و همفکرانش میگذرد آگاه شد.
آقای مهتدی اینبار روی تنوع قومی در ایران دست گذاشته تا بتواند با همسو کردن قومگرایان و فروپاشیخواهان، دروازهی جهنم را یک بار دیگر به روی ملت ایران بگشاید؛ جهنمی که فقط راه ورود داشته و هیچ راه خروجی از آن ممکن نیست.
باید پرسید آقای مهتدی و همسویانش چرا هیچگاه از واژهی «ملت ایران» استفاده نکرده و کشور را از زاویهی یک واحد چندملیتی مینگرند؟ از منظر علوم سیاسی نیز ملت از قوم و قومیت متمایز بوده و ملت درون خود مفهوم حاکمیت سیاسی انحصاری را دارد. از منظر حقوق بینالملل نیز ملت واحدی جمعیتی و جغرافیایی بوده که بر قلمرو و جمعیت ساکن در آن حق حکمرانی سیاسی انحصاری دارد. اما عاقبت قومیت سیاسی چه خواهد بود؟ اولین اثر آن محدودیت و سرانجام نابودی اختیارات شهروندی است بهگونهای که آزادی تردد از شهروندان سلب میشود و شاید برای پیمودن چندصد کیلومتر مجبور به دریافت مجوز ورود از چندین ایالت خودمختار شویم که هر ایالتی ساز خود را بزند. در کنار این، مرزبندی قلمروها جنجالی بوده و ناگزیر با خونریزی همراه میشود که قطعاً به اقصی نقاط کشور تکهتکهشده تسری خواهد یافت. اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود و قوم برتر دست به کوچاندن اجباری خواهد زد که تجربههای مشابه در نقاطی مانند بالکان یا عراق، پاکسازی قومی یا ژنوسید به همراه داشته است. مهمترین موضوعی در اینجا به مسلخ خواهد رفت، اصل حاکمیت قانون است که نتیجهی آن جز هرجومرج مهارناپذیر نخواهد بود.
برای آگاهی از یک جنبهی خطرناک دیگر چنین اندیشهای باید به دههی ۹۰ میلادی بازگشت و تاریخ یوگسلاوی را مرور کرد که هویتهای سیاسی و شهروندی متنوع کشمکشهای قلمرویی و کشتار به همراه داشت.
در نظام موردنظر مهتدیها، هیولای قومیت بیدار شده و مبنای تعیین قلمرو سیاسی و حکومت قرار میگیرد که در چنین شرایطی توقف این قطار دیگر در اختیار شما نیست و هر قومی خود را تحت ستم دانسته و به خود اجازه میدهد دست به اسلحه ببرد.
در همین سرزمین ایران هم کافیست به وقایع مرگبار سال ۵۸ در نقده اشاره کرد. قومگرایان و فروپاشیطلبان در این شهر با اقدامات تحریکآمیز در راستای قدرتنمایی، ترکها و کردهای شهر را به جان هم انداختند.
مرور پیشینهی چنین اقداماتی باید زنگ خطری برای گروههای مخالف جمهوری اسلامی باشد که به یاد داشته باشند هرکس مدعی مخالف با حکومت اسلامی شد الزاماً در پی نجات ایران نیست و شاید وضعیتی بدتر و البته مطلوب طبع حاکمان فعلی را طلب کند.
ایران هرگز نخواهد مرد.