پراکندهگوییهای پایان هفته ۱۵۱
۱- دو چیز هرگز یادمان نرود: چیزی که بدون ان امکان بقا نیست ممکن است به عامل نابودی و ویرانی تبدیل شود مثل آب که مایه حیات است ولی وقتی سیلاب شود میتواند ویرانگر و نابود کننده باشد؛ و آن دیگر هر آنچه که کشنده و ویرانگر باشد میتواند عامل نوآوری و شکوفایی شود مثل جنگ، بیماری بیدرمان، فقر،…که هر یک میتوانند انگیزهای برای اختراعات و اکتشافات شوند.
۲- هرگز لازم نیست که راجع به همه چیز نظر بدهیم ولی کسانی هستند که قاطعانه نسبت به هر چیز قاطعانه نظر میدهند، و هر گز لازم نیست به همه پرسشها پاسخ دهیم ولی باز در عمل افرادی را میبینیم که برای هر پرسشی پاسخی آماده دارند. چرا نمیخواهیم بفهمیم که حتی بزرگترین فلاسفه و برجستهترین اندیشمندان جهان هم نمیتوانند راجع به هر چیزی اظهار نظر قاطع کنند، و برای هر پرسشی پاسخ معقول و سنجیده داشته باشند. چرا عدهای واژه «نمیدانم» را یاد نگرفتهاند؟ چرا عدهای جمله «صلاحیت اظهار نظر در این زمینه را ندارم» را نیاموختهاند؟ واقعا چه اصراری داریم که با پاسخ به هر پرسشی و اظهار نظر قاطع در هر موردی دیگران را گمراه کنیم و جامعهای را به ویرانی و نابودی بکشانیم؟
۳- آیا حفظ کردن هر چیزی و آموزش کتابهای درسی روشهای درستی برای درک شرایط زندگی امروز است؟ آیا در کلاسهای درسی که آموزگاران به دانشآموزان اجازه پرسش و نقد گفتههایشان را نمیدهند موثر و سازنده هستند؟ آیا میتوان برای جامعهای که حاکمانش مانع آموزش اعضایش با روشهای مدرن و علمی میشوند آیندهای شکوفا انتظار داشت؟ آینده جامعه ای که حاکمان امروزش در نهادهای آموزشیاش تاکید را بر ایدیولوژی و نه علم میگذارند چه خواهد شد؟
۴- افرادی که از شرایط، فرصتها، امکانات، قدرت، و قوانین سو استفاده میکنند آگاهانه یا ناآگاهانه دیگر اعضای جامعه را به سواستفاده دعوت میکنند و جامعهای با اکثریت سو استفاده کننده شکل میگیرد که نتیجهاش بیاعتمادی همه از همه است. بیاعتمادی بین دولت و شهروندان، بی اعتمادی بین شهروندان، بی اعتمادی بین گروها، بی اعتمادی بین اعضای خانواده، بیاعتمادی بین پزشک و بیمار، بیاعتمادی بین آموزگار و دانشآموز، بیاعتمادی بین رییس و زیردست،…. بیاعتمادی یکی از بدترین بیماریهای اجتماعی است که میتواند موجودیت جامعه را به خطر جدی بیندازد.
۵- در مبارزات اهدافمان را از دشمنان، مخالفان، رقبا و دوستان حسود پنهان کنیم، آنها را در ابهام نگهداریم، علامتهای اشتباهی و گمراه کننده بدهیم، پیامهای متناقض بفرستیم، غیرقابل پیش بینی باشیم، در نیمه راه پیروزی توقف نکنیم، تا شکست کامل دشمن، مخالف و رقیب از پای ننشینیم، در طول مبارزه حتی به شیوههای گوناگون اعتمادشان را جلب کنیم، و از آنها استفاده کنیم و یاد بگیریم…. کوچکترین اشتباه میتواند بزرگترین ضربه به هدف وارد کند و به شکست قطعی منجر شود.
۶- مادام که همه چیز و همه کس را سیاه یا سفید ببینیم، شر یا خیر، دیو یا فرشته، تاریکی مطلق یا روشنایی مطلق محکوم به ایستایی در مرداب رژیم آخوندیسم هستیم و هرچه دست و پا بزنیم ره بجایی نخواهیم برد.
۷- در هر جامعهای بخشی از جمعیت را اصطلاحا قشر خاکستری میگوییم که البته در جوامع مختلف در صد قشر خاکستری از کل جمعیت فرق می کند. برای تغییرات بنیادی در بسیج کردن این قشر هر گونه تردیدی اشتباهی بزرگ است.
۸- اگر بگویم احمقها هم به احتمال قوی میدانند که چه نمیخواهند سخنی به گزاف نگفتم اما کلید پیروزی در دانستن چیزی است که میخواهیم و فعالانه در پی کسب آن هستیم. افرادی که نمیدانند چه میخواهند همیشه در حالت ایستا بسر خواهند برد در حالی که رمز پیروزی در پویایی است.
۹- نقطه آغاز تغییر تخیل، رویا، ارزو، پندار،ایده است، و در مسیر به ایستگاه بعدی یعنی گفتو گو میرسد، و فرجام این مسیر رفتار و کنش است که رویا و تخیل تغییر را به صورت واقعیت به نمایش میگذارد.
۱۰- اولویتهای زندگیمان را مشخص و برای آنها برنامهریزی کنیم. اگر برنامهریزی برای اولویتها نکنیم اولویتها چیزهایی بیهوده خواهند بود.
۱۱- کسانی که وقتشان را بطور رایگان در اختیارمان میگذارند برایمان ارزش قایلند زیرا مهمترین سرمایه زندگیشان را بدون چشم داشتی به ما میدهند و بنابراین، ما نیز موظفیم که از آنها قدردانی کنیم.
۱۲- هیچ جامعهای و هیچ انسانی بدون مشکل نیست فقط نوع و شدت مشکلات یکسان نیست. راه حل مشکلات رویارویی و مقابله با آنهاست و نه فرار و گریز از آنها. شوربختانه، هم در سطح فردی و هم در سطح جامعه کم نیستند کسانی که راه حل و چاره را در فرار از مشکلات می دانند که در واقع نه تنها چاره مشکلی که از ان فرار میکنند نیست بلکه با فرار از یک مشکل، مشکلات دیگری هم بروز می کنند. مشکلات را سرسری نگیریم، نسبت به مشکلات موجود بیتوجه نباشیم، برای حل بعضی از مشکلات به هزینه زیاد نیاز است از هزینه آن نهراسیم چون اگر انتظار داشته باشیم مشکلات به خودی خود رفع میشوند در اشتباه هستیم و در اینده ناچار خواهیم شد هزینه سرسام آوری بپردازیم.
۱۳- اگر تاکنون در همنشینی و مصاحبت و مبارزه فرقی بین آدمهای مثبت و منفی قایل نشدهایم از همین لحظه با خود عهد کنیم که دیگر هرگز با آدمهای منفی هم صحبت و همرزم نشویم زیرا همین افراد منفی ما را به سقوط و قهقرا میکشانند بدون اینکه حتی متوجه این روند تدریجی پسرفت بشویم.
۱۴- مغز انسان از قدرتی خارق العاده برخوردار است مشروط بر اینکه از خرد برای گزینش غذایی که به آن میدهیم استفاده کنیم. در گزینش فیلمهایی که تماشا میکنیم، در گزینش کتابها و مقالاتی که میخوانیم، در گزینش موسیقی و سخنرانیهایی که به آنها گوش می دهیم، در گزینش افرادی که با آنان به بحث و گفتو گو مینشینیم سنجیده و خردمندانه عمل کنبم چون اینها غذایی است که به مغزمان می خورانیم.
۱۵- در جامعهای که سانسور مطبوعات حاکم است، نهادهای آموزشی در کنترل حکومت قرار دارند، بودجه سازمانهای تبلیغاتی و مذهبی دولتی نجومی و همزمان بودجه نهادهای علمی و پژوهشی غیر مذهبی محدود است، امکانات آموزشی برای نسل مدرن بسیار محدود است، «آموزگاران و استادان» بدون داشتن سواد، تخصص، و تجربه کافی در کلاسهایی با سوژههایی متفاوت از حتی این باصطلاح اموزگاران و استادان مدعی تخصص در آن هستند انتظار ظهور نابغه در چنین جامعهای با منطق ناسازگار است.
۱۶- فقط کسانی که نمیاندیشند میتوانند مقدسات را درک کنند و حتی بپرستند. برای یک انسان اندیشه ورز باور به چیزی بنام مقدسات توهین به موجودیت و کرامت انسان است.
۱۷- یکی از نشانههای با شعور بودن خودداری از همکلامی و همگامی با ابلهان و بیخردان است.
۱۸ – هیچ فرد خردمندی در خدمت خودکامگان قرار نمیگیرد. افرادی که با ادعای خردمندی در خدمت خودکامه گانند بیخردانی هستند در لباس خردمندان. هر خردمند واقعی که در خدمت خودکامگان قرار گیرد توهینی است که به خرد انسان می کند.
۱۹- مبارزه با هرکسی و گروهی و حکومتی که در حال بازآفرینی افکار مخرب گذشته و تحجر، و مخالفت در برابر گسترش و بکارگیری اندیشههای نوین است ضرورتی انکار ناپذیر است، و سکوت به مثابه همکاری با مبلغان و هواداران تحجر است.
۲۰- هیچکسی نمیتواند در مورد همه چیز اظهار نظر دقیق کند. بهتر آن است که درباره چیزهایی که علاقه داریم دانشمان را گسترش دهیم تا بتوانیم دقیقتر و سنجیده تر در مورد موضوعات مورد علاقه مان نظر دهیم وگرنه حرف مفت و یاوه و البته گمراه کننده می زنیم.
کلیله و دمنه
«موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش ديد
به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد
ماری در تله افتاد
و زن مزرعه دار را گزيد
از مرغ برايش سوپ درست کردند
گوسفند را برای عيادت کنندگان سر بريدند
گاو را برای مراسم ترحيم کشتند
و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه میکرد و به مشکلی که به ديگران ربط نداشت فکر میکرد!»
هفته دلپذیر و خاطره انگیزی را برای شما و عزیزان تان خواهانم.
ایران هرگز نخواهد مرد!
در نهادینه کردن مرام انسانیت کوشا باشیم.
دکتر ابراهیم بی پروا