تجربه هایی تاریخی که از کتاب” تجربه دولت بختیار در انقلاب بهمن۱۳۵۷ ” آموختم
در مقاله خانم لادن برومند با عنوان”بختیار، خمینی و مسئله استعفا” اولین نکته اصلی مقاله به تاکید دکتر بختیار بر اراده ملت و اهمیت شکل گیری درست اراده ملی در شرایطی دمکراتیک و آرام، با آزادی کامل احزاب و مطبوعات اشاره دارد و این منشائ تنش بین بختیار و یارانش در تعریف ملت و اراده ملت می بود و همین تفاوت دیدگاه باعث گردید که اکثریت ملی گرایان تحت نفوذ خلق گرایی چپ تظاهرات خیابانی را تجلیگاه اراده ملی شناختند. به باور من وجود چنین شرایطی لازمه انتخاب صحیح بعد از سقوط رژیم می باشد (دوران گذار). دومین نکته مقاله تفاوت پایه ایی دیدگاه بختیار در اصرار بر عدم استعفا است و آن تاکید بر اجرای صحیح قانون اساسی مشروطه است. برخلاف دیگر ملیون و اشخاص دیگر بختیار گناه را به گردن قانون نمی اندازد بلکه عدم اجرای صحیح قانون اساسی مشروطه را عامل اصلی را ریشه مشکلات می دانست و این دیدگاه پایبندی به قانون خود در شرایط حساس آن زمان مسئله بسیار ظریفی بود که دیدیم توسط بسیاری از الیت (نخبگان) جامعه آن روز آگاهانه یا ناآگاهانه مورد اهمیت قرار نگرفت و قانون اساسی مشروطه با سلطنت به اشتباه یکی در نظرگرفت شد و تعطیلی قانون اساسی مشروطه که در زمان پهلوی اتفاق افتاده بود با انقلاب 57 به کل نابود گردید. تجربه پایبندی به قانون تجربه ایی است آموزنده که عدم پایبندی و توجه به آن توسط مردم و به خصوص کنشگران سیاسی در جامعه به ویژه در شرایط حساس کنونی می تواند بسیار خطرناک باشد.
در مقاله آقای رضا دانشور با عنوان “نگاهی در شخصیت دکتر بختیار” در بخش تفاوت بختیاردر نگرش به میراث غرب به این نکته اشاره شده است که برداشت و خوانش بختیار ازدمکراسی و از غرب کاملا با بقیه متفاوت است. در واقع بختیاردمکراسی را میراثی از غرب می داند و اساس مشروطه را بر دو پایه دمکراسی غربی و فرهنگ ایرانی می داند. اشاره به این خصوصیات بختیار این تجربه تاریخی را گوشزد می کند که برای پیشرفت ایران باید آنچه که برای بشر سعادت می آورد در جای جای جهان اخذ کرد و به کار بست. دمکراسی غربی، تکنولوژی غربی و شرقی، فرهنگ ایرانی و آن چه که بتوان باآن به جامعه ایرانی بر اساس منافع ملی بر پایه اصول گفته شده در ابتدای نوشته رسید، همگی لازم و مفید می باشند. در واقع نگاهی برا اساس منافع ملی با رویکردی تعامل گونه با جهان و فرهنگ جهانی.
در مقاله آقای جواد طالعی با عنوان “پیچیدگی های دوران ۳۷ روزه نخست وزیری شاپور بختیار” اشاره صحیحی دارد به خطر توده ناآگاه که در واقع با اشاره به کتاب توده و قدرت(Masse und Macht) الیاس کانتی، توده را فقط دهان و مشتی بدون مغز می داند در واقع دهان برای فریاد کشیدن و کف براوردن و مشت برای ویران کردن هر آنچه در مسیرش قرار دارد. و در واقع استفاده ازهمین توده بود که خمینی بر موج ناآگاهی آنان سوار گردید. این تجربه درشرایط کنونی و گرایش به فرد خاصی اگرچه به دلیل بالا رفتن آگاهی مردم، کمترشده است اما نباید از آن غافل گردید به طور مثال افرادی که تحت عنوان سلطنت طلب رادیکال ( نه مشروطه خواه) حول شخص خاصی آگاهانه یا ناآگاهانه فرد گرایی را تبلیغ می کنند در واقع دیکتاتوری جدید را تبلیغ می کنند و هرگونه اظهار نظری را ذیل یک شخص مطرح می کنند هرچند آن شخص خود را دمکرات بداند. این تجربه ایست تاریخی که خطرعدم توجه به آن را باید در نظر داشت. در واقع باید با تبلیغ سیستم سیاسی درست و دمکراسی، تفکر شاه الهی های (به قول بختیار در مترادف با حزب الهی ها) را به حاشیه راند. به باور من سیستم مشروطه یک سیستم دمکراتیک است ولی اجرای درست قانون اساسی مشروطه در چنین سیستمی برای جلوگیری از ایجاد دیکتاتوری جدید بسیار مهم می باشد. تجربه آموزشی دیگر اشاره دیدار هیئت مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران با بختیار می باشد که متاسفانه مطبوعات و نویسندگاه جز عده معدودی نتوانستند از فرصت آزادی داده شده استفاده کنند و حتی به دروغ پایان اعتصابات را بدرخواست خمینی مربوط کردند. این تجربه نشان می دهد که تا چه حد عدم پایبندی به اصول در یک جامعه در شرایط حساس و آن هم توسط روشنفکران یک جامعه می تواند خطرناک باشد. البته در کنار آن اشاره به روشنفکران مستقل و با پرنسیب اشاره شده است که به باور من میزان آگاهی مردم باعث تشخیص سره از ناسره خواهد شد.
در مقاله آقای کاظم ایزدی با عنوان”ساختار کالبدی ملی و دلایل استقرار نیافتن حکومت دمکراتیک در ایران” با یک نگاه تطبیقی و با استناد به داده های آماری وضعیت اجتماعی- فرهنگی ایران را پیش و پس از انقلاب 57 مورد مطالعه قرا داده است. با مقایسه مواردی همچون جمعیت، تعداد نشریات و عنوان نشریات چاپ شده، سیمنا و تحول آن، کشاورزی و شهرنشینی و تعادل و توازن در نظام شهری به مقایسه موارد فوق در پیش و پس از انقلاب 57 پرداخته شده است و در نهایت نتیجه گیری می شود که نامتعادلی و نامتوازنی در نظام شهری کشور از موانع جدی در توسعه اقتصادی و رشد اجتماعی جامعه و دمکراتیزه کردن و مدرنیزه کردن کشورمی باشد. در واقع در این مقاله به درستی حفظ تمامیت ارضی کشور و پیش زمینه ها و بسترهای استقرار حکومت مردم بر مردم را نتیجه رشد و توسعه متوازن کشور دانسته است. این مقاله در واقع عدم موفقیت دولت بختیار به عنوان دولتی دمکراتیک را در عوامل اجتماعی – فرهنگی کشور ناشی از عدم متوازن توسعه می داند. به باور من توجه به تجربه تاریخی اهمیت درنظر گرفتن تعادل توازن و توسعه کشور در تمام مناطق آن بعد از سقوط رژیم جمهوری اسلامی برای استمرار دمکراسی و تمامیت ارضی ایران مسئله ایست اجتناب ناپذیرکه باید در نظر گرفته شود.
در مقاله آقای سیروس بینا با عنوان” ایران در گذرگاه دو دگرگونی تاریخی: قیام خودانگیخته ۵۷ و فروپاشی جهان هژمونیک آمریکا” به موضوع رابطه دیالکتیکی قیام بهمن 57 در ایران و افول همزمان نظام جهانی پس از جنگ جهانی دوم- که به نظام بین المللی وهژمونیک پاکس امریکانا موسوم می باشد اشاره شده است. دراین مقاله آقای سیروس بینا به نوعی دولت بختیار را همچون دیدگاه اکثر ملیون در سال 57 دولت حکومت کودتا و رژیم بی قانون می داند که نباید با دلیل اجرای صحیح قانون اساسی مشروطه آن راتوجیه کرد. به باور نویسنده مقاله، سقوط دولت بختیار به ناچار نه فقط به دلیل عوامل داخلی بلکه به دلیل فروپاشی مادر فراملی سیاسی (یعنی نظام هژمونیک پاکس امریکانا، 1979—1945 م.) رژیم های پوسیده در این مقطع زمانی در جهان که رژیم پهلوی نیز یکی از آنها است، می باشد. لذا سقوط دولت بختیار را نتیجه جبر شرایط قدرت های جهانی و افول سیطره سیاسی امریکا می داند. البته نقد این مقاله نیاز به اطلاعات جامع تری را می طلبد اما به باور من این دیدگاه چپ و گلوبالیستی درباره کشوری مانند ژاپن یا آلمان و یا دیگر کشورهای اروپایی که بعد از جنگ جهانی دوم و طرح مارشال در زیرچتر هژمونی آمریکا بودند چنین اتفاقی رخ نداده است که به نظر من وجود سیستم سیاسی دمکراتیک، پایداری سیاسی را تضمین نموده است چنانچه اگر در ایران فرصت بیشتری به دولت های دمکراسی خواه داده می شد مانند دولت دکتر مصدق، مطمئنا سیستم پادشاهی مشروطه پایدار می ماند. لذا فروریختن نظام پادشاهی و دولت دکتر بختیار به مثابه جزیی از ارگانیک کل را نمی توان دلیل اصلی دانست چه بسا اجزائ دیگر این ارگانیک کل همچنان پایدار و متحد هستند. از طرفی خاتمه یافتن و فسخ شدن یک طرفه قانون اساسی مشروطه و عدم ضمانت اجرایی در مقابل هیچ پادشاهی با کودتای محمد علی شاه نظر صوابی به گمان من نیست. اگر قرار باشد که قانون اساسی که با مبارزات طولانی و پیگیر اشخاصی روشنفکر نوشته شده است در هیاجانات تاریخی و به دور از شرایط آرام و آزاد فسخ شود این دلیلی است خود بر هرج و مرج بیشتر. اگر قرار باشد قانون اساسی توسط مجلس موسسان فسخ یا اصلاح شود شرایط خاص خود را نیاز دارد، که همانا قبلا در مقاله دیگر توسط خانم لادن برومند به آن اشاره شده است، یعنی آزادی و آرامش را می طلبد. در واقع من چنین می توانم تصور کنم که مطابق مقاله آقای سیروس بینا پذیرفتن نخست وزیری توسط دکتر بختیار به نوعی پذیرفتن نخست وزیری رژیم کودتا و بی قانون بوده است و بختیار نباید اینکار را می کرد و یا اگر هم اینکار را کرده در نتیجه به دلیل جبر جهانی افول هژمونیک پاکس امریکانا خواه نا خواه رژیم شاه و بالتبع آن دولت بختیار سقوط می کرد و لذا باید دولت هایی بی محتوا مانند دولت ازهاری و … در دنباله تا سقوط محتوم رژیم تشکیل می شد. با این فرض آیا ما اکنون تجربه ایی غیر از دولت دکتر مصدق برای دمکراسی داشتیم؟ بهانه ایی برای دمکراسی و تشکیل کنفرانسی که این مقالات و این کتاب از آن بیرون بیاید داشتیم؟ آیا داشتن تجربه دمکراتیک هرچند در مدت کوتاه 37 روز برای تاریخ و جامعه ایران سودمند خواهد بود یا نداشتن آن؟ آیا این خود قسمتی از تاریخ دمکراتیزه شدن ایران نیست؟ فردی که در بعد از انقلاب بدنیا آمده باشد آیا نخواهد گفت که حتی یک نفر هم در ملیون نبود که ندای دمکراسی خواهی و اصلاح طلبی سر دهد؟ به گمان من با باور به جبر جهانی و دولت رژیم بی قانون شدن، فقط تاریخی خواهیم داشت که فصل مهمی از تاریخ و تجربه دمکراسی را نخواهیم داشت. از طرفی اکنون رژیم هایی مانند رژیم جمهوری اسلامی، حکومت ونزوئلا و یا کوبا که در سیطره سیاسی هژمونی آمریکا نیستند را چگونه باید توجیه کرد؟ رژیم هایی که به خاطر ماهیت دیکتاتوری و فاسدشان ناگزیر به سقوط هستند.
در مقاله آقای میثاق پارسا با عنوان”چنگ اندازی به قدرت” به باورم این تجربه تاریخی از وقایع مبارازاتی منتهی به انقلاب 57 بدست می آید که شیوه مبارزاتی، سازماندهی و اتحاد مبارازاتی برای نیل به هدف در جهت مبارزه بسیار مهم می باشد. در این مقاله می بینیم که هرچند جبهه ملی تاریخ مبارزاتی قوی تری داشته و از تشکیلات و سازماندهی قوی تری نسبت به سایر گرو ه ها برخوردار بوده اما نتوانست در بحبوحه انقلاب ار آرمان های سیاسی خود دفاع کند و در مبارزه از رقبای مذهبی خود عقب ماند و شکست خورد. این درسی است برای مبارزان کنونی دمکراسی خواه تا سازماندهی و هوشمندی مبارزاتی شان باید چنان باشد که در سر بزنگاه گروهی ناشایست که هرچند ظاهری دمکراتیک داشته باشند به لطائف الحیل قدرت را قبضه نکنند و دوباره همان آش و همان کاسه که در نتیجه منجربه دیکتاتوری با شکلی متفاوت بشود. در پایان این مقاله با عنوان درس هایی از انقلاب ایران به خوبی موارد فوق گفته شده است. در قسمتی از مقاله آمده است، انقلاب ایران به گونه ایی روشن نشان دهنده این واقعیت بوده است که در مبارزات انقلابی، کسانی که پیشگام اند، کسانی که بار اصلی مبارزات را بر دوش دارند و کسانی که قدرت را قبضه می کنند و از دگرگونی ساختاری جامعه بهره مندمی شوند، از یکدیگر متمایزند. در ایران، روشنفکران لیبرال و چپگرا پیکار را آغاز کردند. دانشجویان، بازاریان و کارگران زحمت اصلی مبارزات را کشیدند. اما در پایان دسته ایی از روحانیون که درآغاز مرحله انقلابی، یک بخش کوچکی را تشکیل می دادند، به قدرت چنگ انداختند و از مبارزات مردمی سود بردند. به باور من در شرایط کنونی مبارزاتی جامعه ایران این تجربه تاریخی بسیار ارزشمند خواهد بود. در بخش پایانی مقاله آمده است که توجه به این نکته حائز اهمیت است که هرچند وجود یک ائتلاف گسترده برای سرنگون ساختن یک دولت ضرورت دارد، اما پس از سرنگونی حتی یک ائتلاف کوچکتر برای حفظ قدرت ممکن است کافی باشد. این تجربه در شرایط کنونی و ائتلاف ها و اتحادهایی که صورت می گیرد باید مد نظر گرفته شود. باید دید به واقع گروهی یا گروه هایی که مورد اتحاد یا ائتلاف می باشند به صورت عمیق با به باورهای دمکراسی خواهی، تمامیت ارضی ایران پایبند هستند یا خیر و یا فقط خود را در ظاهر و شکل و شعار چنین نشان می دهد؟ سوابق مبارزاتی و دمکراسی خواهی فرد و یا گروه باید مورد نظر باشد. همانطور که در مقاله گفته شده است تا قبل از به ثمر رسیدن انقلاب، خمینی شعار استقلال، آزادی و عدالت را می داد اما بعد از قبضه قدرت فقط کلمه آخر را در ظاهر حفظ کرد. در مقاله به خوبی گفته شده است که توجه به این نکته حائز اهمیت است که بعد از سرنگونی شاه، خمینی با تغییر دادن مواضع و تاکیدها در جهان بینی خود، از آزادی و استقلال، به حمایت از مستضعفان و محرومان روی آورد تا بدین وسیله پشتیبانی تنگدستان و مستمندان جامعه را جلب سازد و با توجه به تحرک سازمان های گوناگون چپ در این گروه ها اختلال ایجاد کند. تجربه تاریخی هوشمند بودن و فریب ظاهر و شعار را نخوردن در این نوشته به خوبی نشان داده شده است.
در مقاله خانم شهلا شفیق باعنوان «پیروزی اسلامگرایان در انقلاب ایران و نقش کنشگران غیر مذهبی» این سوال مهم مطرح می گردد که چرا و چگونه در انقلاب 57، نیروهای سکولار چپ و لیبرال، و به همراه آنان جامعه شهری ایران، و از جمله طبقات متوسط مدرن و روشنفکران، همدست اسلام گرایان شدند. چیزی که ما خلاف آن را در انقلاب مشروطه می بینیم و ودر واقع مشروطیت و مشروعیت در مقابل هم قرار می گیرند و نهایتا مشروعیت از مشروطیت شکست می خورد اما در انقلاب 57 این نیروها باهم متحد می گردند. به گمان خانم شفیق پاسخ این پرسش و ناکامی بختیار در مقابله با رهبری اسلامگرای انقلابی را باید در پدیده ایی تحت عنوان”مدرنیت مثله شده” جستجو کرد. مراد از این مفهوم، آنگونه نوسازندگی( مدرنیزاسیون) اقتصادی اجتماعی است که با ارزش های دمکراتیک مدرنیت همراه نیست و حقوق بشر و جهانشمولی آن را نمی پذیرد. در این مقاله می خوانیم که “مدرنیت مثله شده” در ایران به دلایل چندی پا گرفت و رشد کرد: استبداد شاه و حمایت قدرت های غربی، امت وارگی اسلام، خلق زدگی و غرب ستیزی مخالفان دیکتاتوری، جذابیت و رواج ایده های انقلابی، خاصه نیروهای ملی و چپ و روشنفکران، که در دوران پیش از انقلاب میان طبقات متوسط شهری و خاصه جوانان، نفوذی قابل ملاحظه داشتند. در بخش دیگر مقاله باعنوان” ناهنجاری های نوسازندگی بدون دمکراسی” می خوانیم که اصلاحات دوره پهلوی با گسترش صنعت، رشد شهرنشینی و زیر ساخت های اقتصادی و اجتماعی نوین، از جمله در حیطه آموزش، ارتباطات و امور اجرایی و قضایی، در جهت مدرنیزاسیون اقتصاد و جامعه ایران گام های مهمی برداشت. اما تداوم استبداد، راه مدرنیت را- که با دگرگونی ارزش های سنتی و تحول جایگاه فرد از موقعیت بنده خدا، رعیت خان و تحت امر سلطان، به مقام شهروندی همراه است- به انسداد کشانید. این ناهنجاری بزرگ ناشی از دیکتاتوری، جامعه ایران را از پشتیبانی سازوکارهای دمکراتیک و شهروندی محروم کرد، و فراگذاشتن از کشمکش ها و تنش های اجتناب ناپذیرگذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن را دچار مشکلات جدی نمود. در بخش دیگر مقاله با عنوان”امت وارگی اسلامیستی” نوشته شده است که در شرایط یاد شده، رهبران فکری وکنشگران نحله های گوناگون اسلام سیاسی ( همچون نهضت آزادی، مجاهدین خلق، شریعتی، جلال آل احمد و …) به ترویج ” اسلامی کردن مدرنیت” پرداختند و در پایان مقاله بیان می کند که این تجربه بزرگ تاریخی، درس های ارزنده ایی درباره رابطه” مذهب، هویت، مدرنیت و دمکراسی” به ما می آموزد. این مقاله نخست به ما این تجربه تاریخی را می آموزد که رشد و پیشرفت پایدار یک جامعه در گرو ترویج فرهنگ دمکراسی و بنا نهادن دمکراسی در آن جامعه می باشد چنان که دیدیم مدرنیزاسیون پهلوی بدون گسترش پایه های مدرنیت تبدیل به ” مدرنیت مثله شده” شد و نهایتا در خلاء وجود دمکراسی و فرهنگ دمکراسی دیکتاتوری مذهبی بر ایران مسلط گردید. به باور من در شرایط حساس کنونی ایران، گوشزد این مسئله بسیار مهم خواهد بود که پیشرفت اقتصادی بدون دمکراسی باعث ناپایداری در ساختار سیاسی جامعه و پیشرفت کلی آن خواهد شد. به باور من حتی کشورهایی که امروز پیشرفت های اقتصادی زیادی کرده اند همچون کشور چین و یا کشورهای عرب حوزه خلیج فارس به دلیل نداشتن سیستم سیاسی دمکرات نهایتا با خطرات فروپاشی اجتماعی روبرو خواهند بود. در واقع پاشنه آشیل پیشرفت اقتصادی این جوامع نبود سیستمی سیاسی بر مبنای دمکراسی خواهد بود. اگر کشورهای پیشرفته اروپایی و آمریکا یا کل غرب را در نظر بگیریم می بینیم که این پیشرفت اقتصادی صرف نیست که پایداری جامعه را تضمین می کند بلکه شالوده آن یعنی پایه درست سیاسی و همانا دمکراسی است که بقای جامعه ایی با پیشرفت همه جانبه و توسعه پایدار را تضمین می کند. اتحاد جماهیر شوروی به دلیل نبود ساختار سیاسی درست بر مبنای دمکراسی علی رغم قدرت نظامی و اقتصادی بالا از هم فرو پاشید. این درس را می توان در عمل از رفتار و اصرار بختیار بر دمکراسی فرا گرفت. نکته دومی که از مقاله فوق می تواند به عنوان یک تجربه تاریخی فرا گرفت یادآوری هوشمند بودن روشنفکران جامعه در یافتن راهی واقعی نه آتوپیایی و رویایی مانند امت وارگی اسلامیستی برای جامعه می باشد. روشنفکرانی همچون صدیقی، بختیار، رحیمی و امیرشاهی نمونه های روشنفکرانی واقع گرا هستند که بررسی روش برخورد و اندیشه واقع گرایانه آنها درشرایط حساس آن زمان جامعه ایران می تواند راه گشا برای آینده جامعه ایران بعد از سقوط رژیم جمهوری اسلامی باشد.
درمقاله آقای مهرداد مشایخی با عنوان” جنبش انقلابی، پرابلماتیک وابستگی و شاپور بختیار” به مسئله پرابلماتیک وابستگی در کمپ های انقلاب می پردازد و به مسئله مشترک این گروه های سیاسی مختلف در مشی مبارزاتی در مقابل حکومت پهلوی می پردازد و بر این باور است که مسئله پرابلماتیک گروه های مختلف سیاسی یعنی مسئله بنیادی وابستگی که دور تفکرنیروهای انقلابی، چه اسلامی، چه مارکسیست و چه نیروهای رادیکال ناسیونالیست در مقطع انقلاب بود که باعث می شد این نیروها در هر صورت چه بختیار دو سال زودتر یا یک ماه زودتر بر سر کار می آمد، در مقابل آن جبهه مشترک بگیرند. مسائلی همچون آمریکا و غرب ستیزی، غرب زدگی، شاه به عنوان اهریمن، خلق به عنوان”سوژه تاریخ”و انقلابیگری از مسائل وابستگی پرابلماتیک مطرح شده توسط نویسنده مقاله می باشد که معتقد می باشد حول این مسائل وابستگی گرو ه های مختلف اپوزیسیون را در مقابل حکومت پهلوی قرار می داد و بختیار به عنوان دولت این حکومت محتوم به شکست می بود. به باور من در این مقاله به درستی به دغدغه مشترک (مسائل پرابلماتیک وابستگی)گروه های سیاسی اپوزیسیون در آن زمان پرداخته شده است و این نکته را برای شرایط کنونی به ما گوشزد می کند که سیطره فکری غالب ناشی از ایدئولوژی، آنچنان می تواند سایه بیفکند که حقیقت را در ورای آن نتوانیم تشخیص دهیم. در واقع سیطره تفکر مبارزه با امپریالیسم و وابستگی آنچنان زیاد بود که تمام ارزش های غربی از جمله دمکراسی ذیل آن مورد توجه قرار می گرفت و طرد می گردید و دمکراسی که خود قسمتی از راه حل بود به دلیل سیطره تفکر فوق باعث شد که به آن به عنوان محصولی اجتماعی وارداتی غربی نگریسته شود و سخن افرادی مانند بختیار یا دیگر معدود روشنفکران شنیده نشود. به گمان من نقد و تحلیل اندیشه باعث خواهد شد که در دام دگم اندیشی حول یک باور و ایدئولوژی قرار نگیریم. به باورم این تجربه تاریخی است که می توان از با سلاح نقد اندیشه از خطر سیطره ایدئولوژی جزمی رها شد.
در مقاله آقای حمید اکبری با عنوان” تبلور و تقابل نماد مصدق با خمینی در دولت بختیار” نویسنده مقاله به درستی به تقابل دکتر بختیار به عنوان نماینده نماد مشروطیت یعنی دکترمصدق و خمینی به عنوان نماد مشروعیت پرداخته است. بعد از شکست مشروعه خواهان در انقلاب مشروطه به رهبری شیخ فضل الله نوری از مشروطه خواهان دوباره این دونیرو در انقلاب 57 مقابل هم قرار می گیرند با این تفاوت که در انقلاب 57 نیروهای مشروطه خواه آگاهانه و یا ناآگاهانه مسحور خمینی شدند و عملا جبهه واقعی مشروطه خواهان خالی ماند و جز دکتر بختیار و یا دکتر صدیقی تقریبا کسی در جبهه مشروطه خواهان نماند. در مقاله فوق با بیان قسمت های تاریخی از وقایع کودتای 28 مرداد و بیان نظرات دکتر مصدق در خصوص دخالت دین در سیاست و خطرات دست یابی روحانیون شیعه به قدرت و عنوان کردن بختیار از مصدق به عنوان رهبر و پیشوای ملی خود در مشی سیاسی و از طرفی دشمنی خمینی با مصدق و اندیشه او و بالتبع آن بختیار به موشکافی این موارد اختلاف بین نماد مشروطه با نماد مشروعه ونماد استبداد سلطنتی می پردازد. بختیار دکتر مصدق را رهبری با فلزی خاص می دانست که کمتر کسی از رهبران ملی آن را داشتند. در قسمتی از مقاله می خوانیم که محمدرضا شاه از روی ناچاری و نه از روی تغییر مشی سیاسی به نخست وزیری دکتر صدیقی یا بختیار تن داد. دربخش مقدماتی مقاله نوشته شده است : بنابراین نمی توان تردیدی داشت که روی آوردن شاه به دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر بختیار که هر دو از پیروان و یاران ثابت قدم دکتر مصدق بودند، از سر استیصال بود. در قسمت دیگری از مقاله بختیار با عنوان کردن مقام مصدق به عنوان”رهبر بزرگ ایران” و ” پدر مملکت”، به صورت روشن، نماد دولت خود را در مقابل نماد استبداد سلطنتی، یعنی” شاه” و ” پدر تاجدار مملکت”، و نمادانقلابیون مذهبی، یعنی ” خمینی” به عنوان ” فرستاده صاحب زمان” قرار دارد. در این نوشته به درستی به استبداد سلطنتی اشاره گردیده است نه سلطنت مشروطه که مطابق آن شاه فقط نماد اتحاد و استقلال می باشد. در واقع ایراد بختیار به خود قانون اساسی نبود و ایراد بختیار به نحوه اجرای قانون اساسی بوده است و به قول بختیار قانون گناهی نکرده است. البته مشی جبهه ملی تا سال 1356 و قبل از اینکه عده ایی از آنان مسحور خمینی شوند اصلاحات می بود نه براندازی سلطنت. به گمان من تجربه تاریخی که می توان از محتوای مقاله در رابطه با اتفاقات انقلاب و دوره دکتر مصدق گرفت این است که اولا در دوره کنونی نماد ها را به درستی دریابیم و سره را از ناسره تشخیص دهیم و بر آ ن ها تکیه کنیم نمادی که با پشتوانه دمکراسی، جدایی دین از سیاست، تمامیت ارضی ایران و اجرای اعلامیه حقوق بشر که دارای پیش زمینه(Background) تاریخی و مبارزاتی دمکراسی خواهی باشد باید انتخاب گردد. تکیه کردن بر نمادهای پوشالی و یا ساخته جمهوری اسلامی هرچند در ظاهر خود را مطابق اصول گفته شده نشان دهند ولی دارای پیش زمینه دمکراسی خواهی نباشند چنانچه عوام پسند و عوام گستر شود اشتباه جبران ناپذیری خواهد بود. در مقالات دیگری از دکتر حمید اکبری با عناوین ” نکاتی درباره سازماندهی و رهبری دمکراتیک”، “در جستجوی رهبری ملی دمکراتیک برای گذار ایران از جمهوری اسلامی”، ” بر آمدن رهبری ملی نیازمند ابتکار پیروان ملی است “و “آینده ایران در گرو درایت، سازماندهی و کوشش سترگ پیروان ملی است” به تفصیل درباره سازماندهی و رهبری دمکراتیک و اهمیت این نماد ها بحث شده است.
…درمقاله خانم آذر خونانی اکبری با عنوان “بازنگری دولت بختیار از نگاه چند زن” دیگاه چند زن در رابطه با دولت دکتر بختیار واز جمله خود نویسنده ارائه می گردد. در قسمتی از این مقاله می خوانیم که در زمان نخست وزیری بختیار چندین راهپیمایی به نفع بختیار در برقراری و اجرای مجدد قانون اساسی در تهران برپا شد. در این تظاهرات حضور زنان در پشتیبانی از بختیار چشمگیر بود. در این مقاله نظرات 9 زن از جمله خانم های مهشید امیرشاهی، سیمین دانشور، فرانس بختیار، پری کلانتری، ویدا حاجبی، فرح پهلوی، شیرین سمیعی، شهرنوش پارسی پور و خود نویسنده مقاله خانم آذر خونانی اکبری مطرح شده است. از 9 زن فوق تنها یکی از آنان نظری مخالف بختیار و موافق خمینی دارد. هماننطور که در بخش جمعبندی نگاه های مقاله گفته شده است ” در این نوشتار، دولت بختیاراز نگاه چند زن با سوابق مختلف بررسی شد. نکات ذکر شده به وسیله این زنان، دارای نظرات مشترک درباره شخصیت دکتر بختیار و دولت اوست”. یعنی در میان روشنفکران و مبارزان، زنان دارای تحلیل سیاسی دقیق تری از شرایط نسبت به مردان هم رده خود از از نظر اندیشه در انقلاب 57 می بودند. تکرار این پیشرویی را به وضوح در اعتراضات انقلابی حال حاضر نیز می بینیم. پیشرو بودن زنان در انقلاب کنونی خود دلیل گویای این مدعا است که شجاعت و دوراندیشی سیاسی آنان در انقلاب 57 و اکنون جلوتر از مردان می باشد و این پیشرو بودن، وارد شدن شعار ” زن، زندگی، آزادی” به عنوان اولین شعار انقلابی که اولین کلمه آن نیز زن می باشد در تاریخ اعتراضات کنونی ایرانیان را باعث شده است. در همین بخش مقاله می خوانیم شجاعت بختیار است که او را محبوب بسیاری از زنان می سازد. در مصاحبه ای با کیهان لندن ( در تبعید، تاریخ نامعلوم)، او( بختیار) “راز محبوبت” خود در میان زنان، اینچنین پاسخ می دهد: حقیقت این است که رقت احساسات بانوان بیشتر از مردان است. و من چون در عین حال آدم لائیکی هستم و حقوق کاملا مساوی برای زن و مرد قائلم، این هم یک امتیاز اضافی است. نکته دیگر هم هست وآن اینکه اصولا اشخاصی در زندگی شهامتی نشان دادند، بیشتر مورد توجه بانوان قرار می گیرند، تا اشخاص دودل و زبون و جبون. والا من دلیل دیگری نمی بینیم، چون با قیافه و سن و سال بنده، گمان نمی کنم دلیل دیگر ی وجود داشته باشد. مع هذا از همه آنان متشکرم. این تشخیص درست سیاسی و شجاعت در زنان امروزی ایران به وضوح تبلور شده است آری زنان مردان شجاع را می پسندد ولی در عصر حاضر شجاعت آنان نیز به گمان من از مردان پیشی گرفته است. قول عامیانه ایی در اعتراضات کنونی ایران و شبکه های اجتماعی متداول هست که کاوه امروز ایران یک زن خواهد بود. تجربه تاریخی که بعینه آن را می بینیم.
در مقاله آقای اردشیر لطفعلیان با عنوان ” نگاهی به کتاب سی هفت روز پس از سی هفت سال” این کتاب که مجموعه ای از ” چند گفتگو با دکتر شاپور بختیار درباره دوران زمامداریش” را در بر می گیرد را مورد بررسی قرار گرفته است. خواندن این مقاله و یا اصل کتاب به گمان من برای کسی که در آینده برای خود مسئولیت سیاسی متصور می باشد بسیار مفید خواهد بود. در این کتاب به گمان من تجربه های سیاسی یکی از شخصیت های برجسته تاریخ معاصر ایران را می توان به عنوان توشه راه سیاسی در نظر داشت.
در مقاله آقای خسرو سعیدی با عنوان” من مرغ طوفانم” که حاوی یادداشت هایی است که در عرض چند هفته پس از سقوط دولت بختیار نوشته و منتشر شده است. به باور من مقاله ایی است با محتوایی تا حدودی منصفانه و منصفانه داوری کردن محتوای مقاله را باید با در نظر گرفتن زمان نگارش یادداشت های مقاله انجام گیرد یعنی تاریخ نگارشی که چند هفته بعد از سقوط دولت بختیار می باشد. به گمانم بعضی از انتقادها و نظرات نویسنده چنانچه بعدها مورد بررسی قرار می گرفت شاید توسط نویسنده موزد بازنگری قرار می گرفت. در هر صورت تجربه تاریخی که به باورم از این مقاله می توان دریافت کرد انصاف در داوری است درباره دیگران و عملکردشان همانطور که زنده یاد دکتر صدیقی گفته است: بزرگترین عیب ما بیانصافی است. بیانصافی در داوری درباره دیگران و انصافا این مقاله در زمان خود با شیوه منصفانه ایی دکتر بختیار، دولت او و سایر افراد درگیر در انقلاب 57 را مورد نقد و بررسی قرار می دهد.