سعدی و روزگار ما

روزگاری سعدی آمرزیده گفت :
منت خدای را عزّوجل که طاعت‌اش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت ؛ هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون برآید مفرح ذات ؛ پس درهرنفسی دو نعمت موجود و بر هر نعمت شکری واجب ؛ اما امروز با خدایان و بی خدایان می‌گویند تو را در این روزگار هیچ طاعتی نشاید چون ؛  ما را هر نفسی که فرو می‌رود نه ممد حیات است و نه مفرح ذات ؛ بلکه هر نفسی که فرو می رودکاهش جان است وکاهنده روان پس تو را هیچ سپاسی واجب نیست چون نعمتی در این دَم و بازدَم نمی‌بینیم ؛ از سوی دیگرچه اشتباه بزرگی که می‌گویی:
بنده همان به که ز تقصیر خویش
روی به درگاه خدای آورد 
ورنه سزاوار خداوندی اش
کس نتواند که بجای آورد
ای خدای عزیز و نازنین بندگان یک میلیاردی خاورمیانه ای و خاور دوریت که روزانه چندین بار برایت دولاور است می شوند شاید گوشه چشمی از خداوندگارشان  به بینند و شیرینی زندگی را به چشند ؛ اما جز بدبختی وادبار نمی‌بینند وجز تلخی وشرنگ نمی‌چشند ؛ از همه مهمتر چه اشتباه بزرگی کرده‌ای که گفته‌ای :
ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری
آخر چه بگویمت ای استاد سخن
از کجا دانسته‌ای که گبر و ترسا دشمن خدایند و مسلمانان دوست؛
اگر مسلمانان دوست هستند چرا راه راست را رها و کژ راهه می‌روند و از کاروان ترقی و تعالی دورند و درسفرهشان دانه‌ای نیست که به چینند و آبی نوش کنند که سفره‌ها تا شده در گوشه‌ای افتاده و در تنگ‌ها آب آلوده .
تو خود در دوره‌ای زیستی که مغول و تاتار دمار ازروزگار هرچه مسلمان برآوردند ؛ آمدند و سوختند
و بردند پس باید حال و احوال امروز ما را دریابی که با خدعه آمدند وکشتند و همچنان در حال تاراجند واین بردن‌ها را ایستایی هم نیست؛ بردن که چه گویم؛  چپاول و غارت است و ستم و بیدادگری و گذشتن ازکنار هر که نیازمند است ودوایی بهر بیماران نیست و اگر پیدا شود چنان گران است که تن به عزرائیل و جان را پرواز دادن خوشتر .
ایرادی بزرگتر از همه آنچه گفته شد از کجا دانسته‌ای گبر و ترسا دشمن‌اند و مسلمانان دوست ؟
که هر دو سده‌هایی پیشتر بر یگانگی ش خستو بوده و ستایش‌اش می‌کرده‌اند ؛ بدور از دانایی و فرزانگی شماست ندانی نیاکان ما نه بت داشتند و نه بتکده ونه خانه خدا در میانه بیابان خشک و سوزان ؛ آتشکده‌هایشان در بالای تپه‌های سرسبز و باشکوه بنا می شده و گرد نور به ستایش‌اش می‌پرداخته‌اند تا تاریکی را از زندگی‌شان به زداینده ؛ یک راه هم جز راستی نداشته و از هرچه خدعه پرهیز می‌کرده‌اند .     
بهر روی استاد بزرگوار از همه ایرادها که بگذریم کاش در این زمانه بودی و با خامه‌ای که از آن انگبین می‌ریزد روزگارمان را در دفترها می‌نوشتی تا درسی باشد برای خودزنی و پندی باشد برای  خدعه خوران که هر سخنی را راست مپندارند و هر کرداری را نیکو ندانند که گاه در پَسِ هر گفتار و کرداری خدعه‌ای خفته  .
نامت را با همه اشتباهی که در تمیز دوست از دشمن داشته‌ای پیوسته به نکویی می‌بریم ؛ که البته همان گونه که گفته‌ای :
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
گیتی پورفاضل
۱۴۰۳/۹/۲

مطالب مرتبط