“شاپور بختیار: نقش آمریکاییها نفرتانگیز بود”
فرد هالیدی، نویسنده و استاد روابط بینالملل با تمرکز بر خاورمیانه، در ماه اوت ۱۹۸۱ و زمانی که دکتر شاپور بختیار در پاریس اقامت داشت، گفتگوی مفصلی با ایشان انجام داد که در بولتن اختصاصی پژوهشکدهی «پروژهی تحقیقات و اطلاعات خاورمیانه» منتشر شده است.
انتشارات نهضت مقاومت ملی ایران، اکنون برگردان کامل این گفتگو را در اختیار علاقمندان قرار میدهد.
پیشتر هم دهها هزار مرتبه گفتم که اشکالِ «مسئله خمینی» در این باورِ رایج است که او رسالتی الهی بر دوش دارد. مردم دنبالش راه افتادند و فکر میکردند ایران را بهشت میکند. در حالیکه الان، کمتر از یکچهارم کسانی که دو سال پیش حرفهایش را باور داشتند، به آن بهشت موعود همچنان باور دارند. چونکه همین افراد از امتیازات ویژهای بهرهمنداند: مسلح هستند، پول میگیرند و فضای وحشت ایجاد میکنند. خمینی اگر حمایت مردم را جلب کرد، به علت مخالفتش با نظام فاسد شاه بود. اما چشمانداز او کاملاً منسوخ شده است. او یک آخوند جاهل و لجوج است، حتی در بافت ایرانی هم او واقعاً ایرانی به حساب نمیآید، او کسی است که فکر میکند رسالتی الهی بر دوش دارد، اما اینکه این از روی شارلاتانبازی باشد یا عقیده، نمیدانم. خمینی اگر برنامهای برای ایران داشت، میتوانست سالها حکومت کند. اما شما نمیتوانید امشب بخوابید و فردا صبح که بیدار میشوید سیاستمدار شده باشید. این گرفتاری افراد ناقصالعقلی چون بنیصدر نیز هست که ۱۴ سال اینجا در فرانسه نشسته بود و نظام اقتصاد توحیدیاش را تدوین میکرد. نکتهی نفرتانگیز درادعاهایش این است که میگوید ایران بدون اسلام هیچ است. اینان هم به ایران و هم به اسلام خیلی بد کردهاند، زیرا که حالا شاهد چنین واکنش سختی علیه اسلام در کشورمان هستیم.
ارزیابی جنابعالی از اپوزیسیون تحت رهبری بنیصدر و مجاهدین خلق چیست؟
بنیصدر که دلقک است. طی یک سال گذشته، کارش تمام شد. اگر حکومت خمینی یک کار قانونی کرده باشد، همین عزل بنیصدر بود.
چرا ؟
بنیصدر در تشکیل جمهوری اسلامی تأثیر مستقیم داشت. به این حکومت و قانون اساسی آن رأی داد. سپس نامزد ریاستجمهوری شد. او میبایست متن قانون اساسی را میخواند که در آن روند عزل رئیسجمهور شرح داده شده است: با رأی مجلس به درخواست ریاست دیوان عالی و سپس موافقت فقیه، که البته ترجیح میدهم بگویم وقیح تا فقیه.
بههرحال، بنیصدر چند ماه پیشتر به خمینی گفته بود که استعفای خود را کتباً تقدیم کرده تا خمینی در زمانی مناسب آن را به جریان بندازد. درنهایت هم خمینی خود را از دست او خلاص کرد. کل جمهوری اسلامی پوچ است، اما وقتی آن را پذیرفتید، باید بپذیرید که رئیسجمهور را میتوان عزل کرد.
یک حس رایج این است که بنیصدر نماد اپوزیسیون داخل شده بود.
وقتی احزاب سیاسی و آزادیهای فردی ممنوع شد، چنین قضاوتهایی بسیار دشوار میشود. بنیصدر با ۱۱ میلیون رأی انتخاب شد. اندکی بعدتر، همان رأیدهندگان، مجلسی را برگزیدند که حامیان بنیصدر در آن در اقلیت بودند. آیا این طبیعی است؟ در هر دو مورد، فقط یک رأی بود و آن هم رأی آقای خمینی. بنیصدر طرفدار خطمشی رسمی جمهوری اسلامی بود و رأی آورد. هیچ اختیاری از خودش نداشت و درنهایت هم با رجوی همراه شد. مجلس با وزرای پیشنهادیاش موافق نبود. این آقا مسئول سیاستهای اجراشده در مناطق کردنشین و ترکمنصحرا است و خود او بهعنوان رئیسجمهور، دانشگاه را غرق در خون کرد. بهعنوان عضو شورای انقلاب، دهها نفر را بدون محاکمه به اعدام محکوم کرد. او دقیقاً همان چیزی است که فرانسویها «طناز» ” Malin ” مینامند. در جوانی هر کاری میکنند و در پیری میکوشند برای خود کسب اعتبار کنند و همرنگ جماعت شوند. بنیصدر زمانی تغییر کرد که دریافت روزنهای برای همکاری با حکومت آخوندها ندارد. سپس با بازماندگان جبههی ملی “شلمشوربای سنجابی و سایر ابلهان” شروع به لاسزنی کرد. بعد هم با مجاهدین.
مردم از او پشتیبانی کردند چون امکان این کار بود. اگر کسی شعار میداد « زنده باد مدنی» یا «زنده باد بختیار» یا «زنده باد شاه»، فوراً تیرباران میشد. بنابراین شعار دادند « زندهباد بنیصدر». اما توهم محض است که فکر کنیم مردم واقعاً حامی او بودند، چه برسد به اینکه ارتش از او حمایت کند. این هم یک بلاهتی دیگر از جانب او بود که تصور میکرد اگر کسی از آخوندها طرفداری کند، در ارتش برای خود اعتبار کسب خواهد کرد. اکنون، تنها همپیمانان او جوانان مسلح تربیتشدهی تروریستها در اردوگاههای فلسطینی هستند. حقیقت این است که از نگاه من، این مجاهدین مرموز هستند. نمیدانم چطور میتوانند همزمان مارکسیست و مسلمان باشند، درحالیکه رویکرد کلی سیاسی آنها مارکسیسم است. با سیاسیونی که آنان را مسلمان میدانند موافق نیستم. من خودم از یک خانوادهی مسلمان هستم و همواره مسلمان باقی خواهم ماند. اما مطلقاً استفاده از اسلام را برای مقاصد سیاسی یا روشی برای ادارهی کشور مردود میدانم.
آخوندها باید محدود به مسجد شوند. “برژینسکی” و “کارتر” نظری متفاوت داشتند، اما من نمیپذیرم، بنابراین مجاهدین را درک نمیکنم، دوم اینکه مجاهدین جوانانی متعصب هستند.
در جوانی در آلمان تحت حکومت نازیها بودم و گروه «جوانان هیتلری» را دیدهام. کسی نمیتوانست با چنین کسانی صحبت کند. من هرگز از مجاهدین طرفداری نکردهام و فکر نمیکنم آیندهای داشته باشند. آنان ناخواسته بازیچهی نیروهای خارجی شدهاند، ادلهای برای آن ندارم، اما غیرممکن هم نیست.
حزب توده چطور؟
در مورد حزب توده، حداقل همهچیز روشن است. یک گروه منسجم است که از راه دور، توسط شوروی هدایت میشود. با یک مارکسیست میتوان بحث کرد. من این روش ارجاع به قرآن در تمام سخنرانیهای سیاسی را درک نمیکنم، نوعی ریاکاری در کار است. در عین مضحک بودن، مبهم است.
یک مسلمان در پاسخ میگوید: اکثریت مردم ایران سکولاریسم را قبول ندارند و برای جلب نظر آنان باید دین و سیاست را ترکیب کرد.
ما ایرانیان از قرنها پیشتر مسلمان شدهایم، اما اسلام ما اسلام خاص خودمان است. اسلام یک ایرانی آگاه و دانا، عناصری از فلسفهی یونان، از آیین مانوی و از مسیحیت را نیز در خود دارد. این را میتوان در کار شاعران پارسی مانند مولوی و مثنوی دید. اسلام ایرانی انتخابی است. این شاعران اهل عرفان بودند و کسی مانند مولوی بیشتر از خمینی قرآن را میشناسد. اگر به دنبال اسلام اصلی و واقعی هستید، خمینی نماد آن نیست. من اسلام واقعی را قبول دارم. بنابراین باید انتخاب کنیم: اسلام ناب و سخت یا همان نسخهی خمینی یا اسلامی که طی قرنها در ایران شکل گرفته است. ما به اسلام، یک چهرهی انسانی دادهایم: درست عین تفاوت بین استالینیسم و کمونیسم اروپایی. ما اکنون با داعیهداران اسلام سخت و ناب میجنگیم، خواه معممی مثل خمینی باشد خواه کسی مثل بنیصدر. ما بر کرامت انسانی تأکید داریم. ما نمیخواهیم تحت حکومت ابلهان و حکومت وحشت باشیم. ما اسلام خمینی یا رجوی را نمیخواهیم. به نظرم، رجوی تحت تأثیر اندیشههای آیتالله طالقانی رشد کرد. طالقانی هوش بسیار محدودی داشت و فوقالعاده ضعیف بود. طالقانی عوامفریب بود. اگر هم الان زنده بود زندانی میشد. اینگونه تعصبورزی برای کشورهای اسلامی ضرورتی ندارد: سوریه، عراق یا الجزایر را ببینید. آنان نیز مسلماناند بدون هیچ تعصبی. این افراد میگویند نمایندهی اپوزیسیون هستند. من پنج مرتبه زمان شاه زندانی شدم. بنابراین نیازی ندارم کسی به من درس اپوزیسیون بدهد.
به دورهی نخستوزیریتان در ژانویهی ۱۹۷۹ بر میگردیم. زمانی که خمینی در پاریس اقامت داشت شما تلاش کردید با او به نوعی سازش برسید. چرا موفق نشدید؟
مسئله، اطرافیان خمینی بودند. در نامهای به ایشان نوشتم که سالها با حکومت شاه مبارزه کردهام و از اینکه آزادی، شکوفایی و رعایت اصول اسلام در ایران ممکن شده خرسندم. گفتم مایلیم در پاریس با او گفتگو کنم و از او خواستم هیچ پیششرطی نگذارد. خمینی پذیرفت، اما سایرین مداخله کردند. حریصی چون بنیصدر و ابلهی چون سنجابی مداخله کردند. یک وزیر “مصدقی” که تسلیم یک آخوند شد! خوشحالم که به سزای عملش رسید. این پیرمرد ابله با استدلالهای احمقانهاش از جمهوری اسلامی حمایت میکرد. من کوشیدم سیاستورزی کرده و جلوی فاجعه را بگیرم.
چرا به خمینی اجازهی بازگشت به ایران را دادید؟
نخست اینکه، عملاً امکان ممانعت نبود. دوم اینکه، من یک حقوقدان هستم و باور دارم حق قانونی هر ایرانی است که هر زمان خواست به کشورش باز گردد. من خبر داشتم که خمینی شیاد است اما نمیتوانستم مانع بازگشت او شوم. سوم اینکه، اگر خمینی در فرانسه یا هر جای دیگر مانده بود و پیش از آنکه نشان دهد چکاره است میمرد یا کشته میشد، از او بهعنوان امام زمان تجلیل میکردند.
ارزیابی جنابعالی از سیاست آمریکا در آن مقطع چیست؟ آیا بهتر از آنچه که کردند میتوانستند عمل کنند؟
آمریکاییها از اوت ۱۹۵۳ یک سیاست اشتباه را دنبال میکردند. آنها برای منافع کوتاهمدت، آن حسن نیت و همکاریای را که در مقابل روسها به آنان عرضه کردیم زایل کردند. ما ملیگرایان میخواستیم یک اپوزیسیون قانونی تشکیل دهیم که در چهارچوب قانون اساسی فعالیت کند. اما آمریکاییها جز دورهی کوتاه کندی، مخالف ما بودند. سایر دولتهایی که در آمریکا بر سر کار آمدند جلوی هرگونه آزادی و ترقی در ایران میایستادند. برخی افراد در سفارتخانهشان با ما همراهی میکردند اما سیاست کلی علیه ما بود. تا اینکه کارتر بر سر کار آمد. در جریان کارزار انتخاباتیاش، زمانی که گفت با حکومتهای مستبدی مانند کرهی جنوبی مشکل دارد، ما امیدوار شدیم. زمانی که از حقوق بشر گفت، با او همسو بودیم. شوربختانه کارتر قادر به تصمیمگیری نبود. زمان کارتر، سفیر جدیدی به نام ویلیام سالیوان به تهران اعزام شد. طی دو سال اقامت، هیچ تماسی با افراد اپوزیسیون نداشت. حداقل من هیچ ملاقاتی با او نداشتم. آمریکا میدانست اوضاع بد پیش میرود و به همین دلیل از شاه حمایت کرد. خود آنها (آمریکاییها) هم بین خود اختلاف داشتند. میتوانستند به شاه بگویند زمان باز کردن فضا فرا رسیده است، اما نگفتند. دلیل اصلی پیروزی خمینی همین است: احزاب سکولار و سایر احزاب سیاسی اجازهی سازماندهی نیافتند. اگر توانسته بودیم سازماندهی داشته باشیم – مصدقیها، ملیگرایان و حتی محافظهکاران – اینقدر ضعیف نمیشدیم.
خمینی به علت ناتوانی دیگران در سازماندهی، پیروز شد، فقط آخوندها موفق به این کار شدند.
بعد به مأموریت هایزر میرسیم که در زمان نخستوزیری من بود (ژنرال هایزر، معاون فرمانده نیروهای ناتو، رابط مستقیم بین کاخ سفید و نظامیان ایران بود). سردرگمی زیادی ایجاد شده بود.
شریف امانی که از ۲۰ سال پیشتر قاطی این کثافتکاریها شده بود، نیز مستقیما دخالت داشت. تصمیم بر آن شد که شاه باید برود. برای ترمیم اوضاع خیلی دیر بود. شاه سه ماه زودتر میبایست گشایش ایجاد میکرد و در این صورت میتوانست بماند. من در دولت برنامهای تدوین کردم که مشتمل بر هفت فصل مشترک بین همهی احزاب از توده گرفته تا راست افراطی بود: آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی، انحلال ساواک و جایگزینی آن با سازمان اطلاعات خارجی و ضدجاسوسی، بازگشت بنیاد پهلوی به دولت و الی آخر.
من در فضای هیجانی آن زمان، کابینه تشکیل دادم. اما میخواستم نشان دهم برای نهادهای کشور احترام قائلم. من در پی راهکاری آبرومند بودم: اگر مردم مرا میخواستند میماندم. در چنین وضعیتی بود که آمریکاییها چنین نقش نفرتانگیزی ایفا کردند.
یک طرف هایزر بود که ارتش را فلج کرد: من هیچوقت با او دیداری نداشتم. طرف دیگرهم آقای کارتر بود که فردی بود لیبرال و بدون هیچ خصومتی با من. کارتر خواهان حکومتی مترقی، لیبرال، غیرنظامی و ملیگرا بود همان مدل حکومتی که من میخواستم. اما پناگون نظر دیگری داشت. جورج بال (دستیار وزیر خارجه) کل این داستان را رقم زد. وَنس (وزیر خارجهی آمریکا) از شاه بیزار بود. برژینسکی به دنبال سنگری در مقبال شوروی بود و میخواست کارت سرخش را نشان بدهد من سیگنالهای متناقضی دریافت میکردم. بعد از اینکه دیگر خیلی دیر شده بود، برژینسکی به فکر سنگر دیگری افتاد، به نام دین.
آیا آمریکا در خیزش فوریهی ۱۹۷۹ (بهمن ۱۳۵۷) که منجر به سقوط دولت شما شد نقشی داشت؟
قطعاً نقش داشتند. آمریکاییها از طریق هایزر به ارتش ایران گفتند که اعلام بیطرفی کند. مسئلهی کلیدی همین بود. با همهی مسائل و مشکلاتی که داشتم، اگر ارتش دو سه ماه تا اوایل آوریل و نه بیشتر از من پشتیبانی کرده بود، به شما اطمینان میدهم که خمینی به قم میرفت و آنجا به عبادت خودش مشغول میشد.
گفته میشود شما روی وفاداری ارتش و منابع سیاسیای که در اختیارتان بود، زیادی حساب کرده بودید. شما به دنبال گذار دموکراتیک بودید، اما به سبب اشتباهاتتان، راهکارسکولار و دموکرات را در ایران بیاعتبار کردید.
این کاملاً غیرمنصفانه است. تمام تلاش من اجرای سیاست مصدقی بود. من تربیتشدهی مکتب سوسیال-دموکراسی بودم. تصمیم ارتش به بیطرفی فقط تحت فشار آمریکاییها و به لطف نفوذ هایز بر خائنانی چون فردوست و قرهباغی اتخاذ شد. تردیدی در این باره نیست. این تصمیم ارتش تقصیر من نبود: وظیفهی ارتش برقراری نظم است که انجام نداد. من مرتکب اشتباهاتی شدم اما مطمئن باشید که نسبت به دیگران اشتباهات کمتری داشتم. وقتی ابلهی مانند بنیصدر پس از ۱۴ سال اقامت در فرانسه رئیسجمهور میشود حتماً یک ایراد خیلی جدی در کار است.
به نقش کنونی شما در اپوزیسیون باز گردیم. بسیاری ادعا میکنند همکاری شما با دربار پهلوی در تبعید و همچنین ارتباط با دولت عراق به اعتبار سیاسیتان لطمه زده است. اخیراً از گروه آزادگان حمایت کردند که شاهدخت آزاده، دختر اشرف، از افراد سرشناس آن است.
من از آزادگان به همان دلیلی پشتیبانی میکنم که از هر کس دیگری طرفداری کردهام. همه علیه حکومت ایران مبارزه میکنند. میان آریانا، رهبر آزادگان، و شاهدخت اشرف ارتباطی وجود ندارد. من به آریانا گفتم: حاکمیت مردمی باید تصمیمگیر باشد. ایران آزاد باید تصمیم بگیرد.
اما شما با پشتیبانی از بازماندگان سلطنت عملاً راه را برای بازگشت پهلویها هموار میکنید.
خیر، اینگونه نیست. من طرفدار نظام سلطنت مشروطه هستم، نه حکومت پهلوی. یک نظام سلطنتی مانند سوئد، بلژیک یا بریتانیا کمخطرتر از جمهوری مدنظر (احمد مدنی) است. سایر گروههای اپوزیسیون که از حکومت پهلوی آسیب ندیدهاند، خواهان بازگشت آن هستند، اما من به دو دلیل سلطنت مشروطه را مناسب میدانم. اول اینکه مردم باید تصمیم بگیرند: من مانند خمینی نیستم که به مردم میگوید چگونه فکر کنند. دوم اینکه مردم ایران به دلایل ژئوپلتیک ممکن است خواهان چنین نظامی باشند.
مسئلهی دیگر به ارتباط شما با بغداد مربوط است. مبالغ زیادی از آنها گرفتهاید و و اکنون از شما به سبب عدم تحقق وعدههایتان در داخل ایران انتقاد میکنند. از نگاه بسیاری از ایرانیان، شما به صدام وابستهاید.
من صدام را به خمینی ترجیح میدهم. صدام حداقل برای مردمش کارهایی کرده است. در سیاست، هرگونه موضعگیری با مسائل مختلفی مواجه است. خمینی و باندش ۱۴ سال من را آمریکایی خطاب میکردند و اکنون از اسناد بهدستآمده از سفارت آمریکا هیچچیزی علیه من پیدا نکردهاند. اگر ادلهای بود تاکنون پیدا کرده بودند. بنابراین آنها منتظر حملهی عراق نبودند، که به من حمله کنند. زمانی که دولت عراق با بنده تماس گرفتند، من گفتم: چه با آنها و چه بدون آنها تا آخر علیه خمینی مبارزه خواهم کرد. این خمینی بود که جنگ با عراق را آغاز کرد. این جنایتکار بزرگ قرارداد ۱۹۷۵ را ملغی اعلام کرد. قرارداد ۱۹۷۵ امضای هرکس که پای آن بود، پیمانی منطقی بود. من به دولت عراق گفتم وقتی شر خمینی کم شود، ما با کشورهای همسایه در صلح زندگی خواهیم کرد. اگر من به ایران باز گردم، بهترین روابط را با همسایگانمان خواهم خواست و خود را وقف مسائل مردمم خواهم کرد و کردها را هم نخواهم شوراند. خمینی قرارداد ۱۹۷۵ را لغو کرد و با ارسال پول به تنش بین سنی و شیعه دامن زد. سپس صدام هم اشتباه کرد و به ایران حمله کرد. عراقیها میگویند من با وعدهی سازماندهی شورش در نیروهای مسلح ایران آنان را به این کار تشویق کردم. من به شرف خودم سوگند میخورم که هرگز از طرح آنان خبر نداشتم. هرگز هم آنان را تشویق به این کار نکردم. هیچ ایرانیای این کار را نمیکند. از آغاز جنگ، من گفتم این یک فاجعه است. جنگ ملیگرایی ایرانی را حول حکومت بسیج کرده و این برای همه، هم عراقیها و هم ما، خوفناک است. من در چهار بیانیه رسماً این اقدام عراق را محکوم کردهام. میدانستم سر خود را به باد میدهند. جنگ، کشتهشدگان زیادی به جای گذشته که البته هنوز به تعداد کسانی که خمینی باعث مرگشان در کشور شده نمیرسد.
این درست نیست. جنگ دهها هزار کشته در ایران داشته که بیشتر از اعدامهای خمینی است. صدام هم بیشتر از خمینی، عراقی کشته است.
این را نمیدانم. آنچه میدانم این است که قدرت نظامی عراق، حتی با قدرت نظامی ایران تضعیف شده هم قابلقیاس نیست.
شما حتی اگر نقش خود در جنگ را هم انکار کنید، باز به بغداد پیوند خوردهاید. در اینجا رادیو دارید و پول میگیرید.
این رادیو صرفاً برای حمله به خمینی و تبلیغ ملیگرایی بنا شده است. مثل بیبیسی نیست. چه دروغهایی که نمیگوید. بیبیسی حتی با من به فارسی مصاحبه نمیکند.
اما بیبیسی همین هفتهی گذشته برای مصاحبه با شما اینجا بود.
اولین بار در یک سال و نیم گذشته. بیبیسی بیشتر به نفع خمینی کار کرده تا من.
این شیوهی استدلال ایرانیهاست که مشکلات خود را گردن خارجیها بیندازند.
من ایرانیام! مردم مرا متهم میکنند زیادی اروپاییام، پس از اینکه شما مرا ایرانی خطاب کنید احساس غرور میکنم. من از صدام طرفداری نمیکنم. من فقط یک رادیو خواستم. پیامهایی به دیگر دولتهای منطقه فرستادم. ظرف یک ماه، سه پیام به قابوس ابله در عمان فرستادم و به او گفتم ما در دورهی شاه برای کمک به او ۸۵۰ افسرمان را از دست دادیم و صدها میلیون دلار هزینه کردیم. آمریکا و بریتانیا از ما خواستند این کار را کنیم. اما آدمها خیلی زود این چیزها را فراموش میکنند. عمانیها و کویتیها هم پادوی انگلیسیها هستند. تنها کسی که در جهان عرب دل و جرئت دارد سادات است. او شهامت ماندن بر روی باورهایش را دارد تا حدی که به تل آویو برود. من هر دری زدم. اگر بیبیسیتان امکاناتی به من میداد همین فردا این مسئله حل میشد. من فقط دو نیرو در بغداد دارم و یک دفتر که به این امور رسیدگی میکند. دقیقاً مانند دوگل. انگلیسیها پایگاه فرانسه در مرس الکبیر را بمباران کردند و صدها ملوان فرانسوی کشته شدند. اما دوگل تشخیص داد که مبارزه با آلمان مهمتر است: او آسیب دید، اما مبارزه علیه دشمن اصلی را ادامه داد.
منبع:
پروژه تحقیق و اطلاع رسانی خاورمیانه: پوشش انتقادی خاورمیانه از سال ۱۹۷۱( Merip)
- مترجم : نما ایرانی
- ایران هرگز نخواهد مرد.