پراکندهگوییهای پایانهفته ۱۴۰
۱- انتخابات در کشورهای دمکراتیک شاید عامل تغییراتی مثبت در جامعه و شرایط زندگی مردم شود ولی در جوامع غیر دمکراتیک مثل ایران به منزله نمایشی مضحک و نوعی سیرک است که رژیم با هدف کسب مشروعیت راه میاندازد. تغییر چهرهها و مهرهها در رژیمهای غیردمکراتیک تغییر معناداری بهنفع مردم ایجاد نمیکند. در این گونه جوامع ساختار مانع تغییرات است و ساختارشکنی یک رسالت ملی.
۲- واپسین دریوزگی رژیم برای فریب مردم برای شرکت در انتخابات فرمایشی/سیرک انتخاباتی. ملت ایران بار دیگر در یک بزنگاه تاریخی قرار گرفته و اگر بخواهد میتواند نقشآفرینی کند و با خارج نشدن از خانههای خود در روز ۸ تیر و خودداری از هر نوع مشارکت در انتخابات نمایشی ضربه نهایی را بر جسد متحرک و متعفن رژیم وارد و مرگش را تضمین کند. شرکت نکردن در انتخابات یعنی باورمندی به فقدان مشروعیت رژیم که میتواند مرگ رژیم را تسریع کند.
۳- قدرت یک کشور بر ستونهایی چون منابع زیرزمینی، نیروی ماهر انسانی، موقعیت ژیوپولیتیک، فرهنگ و میراث تاریخی، اقتصاد قوی، تکنولوژی پیشرفته، نیروی نظامی مجهز به آخرین تسلیحات نظامی و آموزش دیده، جمعیت مولد و سازنده،… و البته رهبری توانا، اینده نگر، دلسوز، کاردان، پاسخگو، شفاف، بصیر ،…. کشوری که تحت حکومت رهبری لومپن، متوهم، غیر پاسخگو، فاسد، ماجراجو، بیتوجه به خواستهها و نیازهای مردم، سرکوبگر، دزد،… قرار گیرد علیرغم دارا بودن بقیه ستونهای قدرت به جامعهای تبدیل میشود که با فقر، فساد، فلاکت، فحشا و فجایع باید تعریفش کرد.
۴- اعتقادات چیزی جز قفس برای من و توی انسان نیست. قفسی که من و تو مطیع و فرمانبردار سازندگان آن بمانیم، قفسی که با آن بت ساز میشویم و برده بت خود ساخته میشویم، قفسی که از آزادی محروممان میکند، قفسی که مانع اندیشیدنمان میشود، قفسی که از رشدمان جلوگیری میکند تا همیشه ما را در اسارت سازندگان قفس نگهدارد. لازمه شکستن این قفس عمل هماهنگ شده دسته جمعی است. با شکستن این قفس است که مزه آزادی را میچشیم، فرصت پرواز، اندیشیدن، رشد و انتخاب مییابیم.
۵- سید علی خامنهای تازگی گفته هر کسی علاقهمند به ایران قوی است باید در انتخابات شرکت کند، و هر کسی معتقد به لزوم حمایت از نظام جمهوری اسلامی است، باید در این زمینه اهتمام مضاعف داشته باشد. توجه بفرمایید خامنهای مثل همیشه رژیم خود را بر ایران قدرتمند ترجیح داده است. همچنین این پیرمرد آشفته حال و هذیانگو هنوز نمیداند که مردم ایرا ن باور راسخ دارند که یک ایران قدرتمند فقط با نابودی رژیم اسلامی حاکم تحقق مییابد و نه با حمایت دوچندان از چنین رژیم جنایتکار و ستمگر و فاسد.
۶- کسانی که وارد میدان سیاست میشوند چه به عنوان دولتمرد و یا چه به عنوان کنشگر سیاسی، اگر از مذاکره کردن حتی با رقیب و یا حتی با کشور متخاصم هم طفره رود با الفبای سیاست بیگانه است. مذاکره نه تنها میتواند به اختلافات پایان دهد، صلح و مودت به ارمغان آورد، پایههای همکاری را تحکیم بخشد، برای مشکلات راه حل بیابد بلکه مذاکره در شرایطی هم به نوعی مبارزه تبدیل می شود.
۷- نیروهایی که خود را مخالف رژیم اسلامی حاکم بر ایران میدانند دو انتخاب دارند یا به اختلافات خود پایان میدهند و با نوعی هماهنگی مسیر گذر از رژیم اسلامی را هموار میکنند و پیروزی بر آن را تضمین، و یا آگاهانه و یا ناآگاهانه به رژیم اسلامی در ویرانی و نابودی ایران کمک میکنند.
۸- داوری تاریخ منصفانهترین داوری است به دور از هر حب و بغضی. بارها و بارها نتیجه داوری تاریخ درباره نظامهای ایدیولوژیک اثبات ضدیت بیچون و چرای این رژیمها با حقوق بشر، آزادی، و انسانیت بوده است.
۹- چین جهان سومی دهه ۱۹۷۰ میلادی کمتر از نیم قرن توانست در جایگاهی قرار گیرد که بقایای یکی از دو ابرقدرت آن زمان به دریوزگی به خدمت رهبرانش روند، و رقیب سرسخت اقتصادی دیگر ابرقدرت آن زمان شود و این تحول ممکن نمیشد مگر با گشودن درهایش به روی جهان و استفاده از تجربه کشورهای پیشرفته بویژه غرب. هیچ کشوری بدون رابطه با دیگر کشورهای جهان نتوانسته راه رشد و پیشرفت و توسعه را طی کند و این باید درس عبرتی باشد برای خودکامگانی که راه توسعه را در بستن درهای خود با بخش قدرتمند جهان یعنی غرب میدانند، زهی خیال باطل!
۱۰- ایران امروز به ملینا مرکوریهای یونانی نیاز دارد نه به قالیبافها و پزشکیانها و جلیلیها،… زنی هنرمند که حکومت سرهنگ ها را نپذیرفت، و همه فعالیتهای هنری خود را متوقف کرد و به یک مبارز سیاسی تمام وقت تبدیل شد و آرام ننشست تا دمکراسی با مبارزات او و دیگران به کشورش برگردانده شد. قالیبافها، پزشکیانها، جلیلیها،… همه بخشی از رژیمی بودند و هستند که مورد تایید شهروندان نیست، فاقد مشروعیت در پیشگاه ملت است، رژیمی غیردمکراتیک، تروریست پرور و غارتگر است. یک ملینا مرکوری کافی نیست همانطور که در یونان هم یک نفر برای پایان بخشیدن به حکومت سرهنگان کافی نبود و ملینا تنها نبود ولی او نماد میهنپرستی بود ما هم به نمادهای میهنپرستی نیاز داریم که تمام وقت با صداقت کامل به مبارزه سیاسی علیه رژیم حاکم برای گذر از آن و آزادی ایران بپردازد.
۱۱- رومان رولان، نویسنده فرانسوی، میگوید کسی که در جوانی انقلابی نباشد قلب ندارد و اگر در کهنسالی کماکان انقلابی بماند مغز ندارد. بله همینطور است. جوانی یعنی انقلابی بودن، ریسکپذیری، با شورو هیجان بودن، برای آرمانها جنگیدن و مبارزه کردن، آرام نبودن، به استقبال خطرات متعدد برای ساختن آینده رفتن،… آنانی که میخواهند جوانان را در زندان نگهدارند، برایشان محدودیت ایجاد کنند، مانع رشد جوانان شوند، جوانان را از اندشیدن باز دارند، آزادی را از جوانان دریغ دارند، هر نوع سد برای تحقق آرزوها و رویاهای جوانان ایجاد کنند متوهمانی بیش نیستند که از قضا جنایتکارانی بیبدیل میباشند. جوان را نتوان مجبور به پذیرش خرافات و آموزههای در تناقض با خردش واداشت. هر کسی که جوان را به شیوهای از حرکت به جلو باز میدارد به جامعه انسانی جنایت میکند و جنایت چنین شخصی به مثابه جنایت علیه بشریت است.
۱۲- قوانین احقانه و ظالمانه مانند هر چیز احمقانه و ظالمانه قابل دفاع نیستند، و رعایت آنها نشانه بیخردی و ناآگاهی است، و در واقع اطاعت از چنین قوانینی ستم و توهین به خود و هر انسانی در هر جای جهان است.
۱۳- بارها گفتهام که یکی از ویژگیهایی که برای پیروزی بر متجاوزان به حقوق انسان لازم است پذیرش حاکمیت منافع جمعی بر حاکمیت منافع فردی است. شرمآورترین، غیراخلاقیترین، وحشناکترین و موذیانهترین رفتارها آن نوع از رفتارهایی است که با اهداف و توجبهات اخلاقی و انسانی و در جهت منافع جمعی توجیه شود ولی در واقع شخص در پی اهداف و منافع شخصی خود باشد مثل رفتار افرادی که از مبارزه برای آزادی و خیر و صلاح جمعی حرف بزنند ولی در درون خود فقط به مناقع شخصی خود بیندیشند.
۱۴- کسانی که شاهد جنایات هستند، شاهد بیدادگری هستند، شاهد تبعیض و نقض حقوقبشر هستند، شاهد سرکوب دیگران هستند و کماکان خود را بیطرف میدانند، واقعا نمیدانند که همدست جنایتکاران، ستمگران، ناقضان حقوق انسان، و سرکوبگران هستند؟ من باورم نمیشود.
۱۵- بیشتر ما وقتی واژه مبارزه را میشنویم، میخوانیم یا به کار میبریم به شعار دادن، در تظاهرات شرکت کردن، و یا اسلحه بدست گرفتن و کاربرد خشونت در انواع مختلف آن توجه داریم در حالی که مبارزه و شیوههای مبارزه بسیار فراگیرتر از این رفتارهاست. علاوه بر تبلیغات، گفتو گو، آگاهی بخشی میتوان استفاده از جوک و طنز و هجو را هم از ابزار و روشهای مبارزه در نظر گرفت. جوک گفتن و هجو خودکامگان، رهبران غیرمسئول، … حربهای هستند سخت برنده و کارا. جوک و هجو از قدرتی برخوردارند که از قدرت، تقدسزدایی میکنند، هر قدرتمدار و مقدسی را بطور عریان به سخره میگیرند و بیاعتبار میکنند.
۱۶- از قدرت واژهها غافل نباشیم. شیوه بیان واژهها، زمان کاربردشان، شیوه چینش واژگان، گزینش واژهها در شرایط متفاوت،… میتوانند شعلههای جنگ را فروزان کنند، یا زمینه پیمانهای صلح را فراهم کنند، مرام انسانیت را گسترش دهند یا جنایت علیه انسان را باعث شوند، موجب تحریک افراد برای انجام کارهای زیانبار و یا بعکس، تشویق افراد در پیگیری کارهای سازنده شوند، رابطهها را تحکیم بخشند و یا تخریب کنند، درک متقابل افراد از همدیگر را موجب شوند و یا سو تفاهم ایجاد کنند، معاملات و مبادلات و مناسبات را تسهیل کنند و یا مختل،…
۱۷- تکیه بر خرد جمعی هم می تواند فاجعه افرین باشد. خرد جمعی مثل هر چیز و پدیده ای بالقوه می تواند رو به نابودی رود. زمانهایی پیش می اید که شمار زیادی از افراد یک جامعه متوهم می شوند و با مشاهده توهمی انرا واقعیت جلوه می دهند و دیگران هم پذیرا می شوند. در سال ۱۳۵۷ تعداد زیادی عکس خمینی را درماه دیده بودند یعنی دچار توهم شده بودند ولی همین توهم بر اساس خرد جمعی بود که به واقعیت تبدیل شد. در این مثال، خرد جمعی دچار زوال شده بود. امروز هم تعداد زیادی درباره پزشکیان، کاندیدای «رییس جمهوری» رژیم دچار توهم شده اند و توهمی که شکل واقعیت به خود گرفته و او را متفاوت از دیگر کاندید ها میدانند، و این یعنی همان زوال خرد جمعی!
۱۸- از هرکسی در حد شعورش انتظار داشته باشیم، به هر کسی در حد شعورش احترام بگذاریم، شعور افراد را معیار سنجش آنها قرار دهیم، با هر کسی در سطح شعور او رابطه برقرار کنیم. به نظرم اگر شعور مبنای ارتباطات و انتظارات انسانها از همدیگر قرار گیرد احتمالا بسیاری از سو تفاهمات، دلخوریها، اختلافات و حتی مناقشات کاهش خواهد یافت.
۱۹- یکی از اصول بنیادین هستی اصل تعادل است. برای کسب چیزی حتما چیزی را از دست میدهیم. برای کسب دانش و مهارتها، زمان صرف میکنیم، هزینه مالی میکنیم، انرژی مصرف میکنیم، شاید ناچار شویم موقتا و یا برای همیشه از شهر و دوستان نزدیک و بستگان دور شویم به شهر و ایالت و کشور دیگری برویم،… برای پیشرفت باید از خیلی چیزها بگذریم و خیلی چیزها را رها کنیم از جمله افکار منفی، ترس، مقاومت در برابر تغییر، شکوه و شکایت، باورهای محدود کننده، وابستگی، بهانهجویی، احساس نیاز به کنترل دیگران، نیاز به تحت تاثیر قرار دادن دیگران، مورد قضاوت قرار دادن دیگران، به خواسته دیگران زندگی کردن، برچسب زدن و …بسیاری چیزهای دیگر را باید برای پیشرفت و رشد رها کنیم. رها کردن و دل کندن از بسیاری از چیزهایی را که بسیار هم دوست داریم مسیر پیروزی ما را در مبارزات آزادیخواهانه و ضد دیکتاتوری هموار و پیروزی ما را تضمین میکند.
۲۰-برای ساختن آینده فرار از قفس گذشته ضروری است. هر یک از ما گذشته متفاوتی داشتیم برخی گذشته دشوار و رقتبار، برخی گذشته راحت و پربار، دیگرانی هم گذشتهای پر فراز و نشیب،…. ما برای ورود به آیندهای دلخواه چارهای نداریم جز گریز از گذشته ای که هر چه بود، گیر کردن در گذشته و یخزدگی مغزهایمان ما را از حرکت در مسیر آیندهباز میدارد اما همانطوری که همیشه گفتهام و تکرار میکنم از گذشته باید آموخت، از بد و خوب گذشته، شکست و پیروزی گذشته، دوستیها و دشمنیهای گذشته، جنگها و پیمانهای صلح، … از هر چه گذشته است میتوان درس گرفت مگر اینکه خود را در قفس گذشته محبوس نکنیم.
دولت ظالم شیوه مبارزه را تعیین میکند.
مصاحبه نلسون ماندلا در ۱۹۹۰ درباره شیوه مبارزه:
“وقتی حکومت، نهادهای سیاسی را ممنوع اعلام میکند و تمامی فعالیتهای سیاسی را بیرحمانه قلع و قمع میکند، از ما انتظار دارید چه بکنیم؟ ما باید متوسل به خشونت شویم تا از خودمان دفاع کنیم…”
هفته دلپذیر و خاطرهانگیزی را برای شما و عزیزانتان خواهانم.
ایران هرگز نخواهد مرد!
در نهادینه کردن مرام انسانیت کوشا باشیم.
دکتر ابراهیم بیپروا