من مرغ طوفانم
دکتر خسرو سعیدی
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست ✦ نان حلال شیخ ز آب حرام ما «حافظ»
فیض روح بزرگ خواجه بزرگ شیراز مددم فرمود تا مطلب را با بیتی از او آغاز کنم. البته با این سخن خواجه همه حرفها گفته نشده است و هنوز مطالب بسیاری ناگفته باقی است، و میخواهم از وقایعی که اواخر سال ۱٣۵۷ بر مملکت گذشت بیشتر از این بگویم. فراموش نکردهایم که اوایل دی ماه ۱٣۵۷ نه تنها نخست وزیر نظامی ایران ارتشبد ازهاری در میان موجها و طوفانهای تاریخی مملکت و زیر فشار شکننده اعتراضهای مردم دچار سکته قلبی شده بود، بلکه خود ایران عزیز نیز در اثر ضربههای مداوم و کوبنده انقلاب میرفت تا دچار فلج کامل شود. شعلههای خشم آغاز شده از یک سال پیش(صرف نظر از اینکه آتش این شعلهها از فردای روز کودتای ننگین ۲٨ مرداد ماه ۱٣٣۲ همواره زیر خاکستر بود و به تدریج زبانه میکشید) هر لحظه دامنه و ارتقاع بیشتری پیدا میکرد ولی با این وجود، متولیان خودباخته رژیم ریاکارانه و بدون کمترین صداقت و تنبه از آنچه که طی سالیان دراز بر این آب و خاک گذشته بود هنوز در صدد اجرای نقشهای تازهای بودند. در چنین اوضاعی که مردم در اجتماعات چند میلیون نفری خود فریاد میزدند«توپ، تانگ، مسلسل دیگر اثر ندارد» و جمعه سیاه (۱۷ شهریور ماه ۱٣۵۷) و نظایر آن کشتارها را در برابر چشم داشتند و در مقابل گلوله عاشقانه سینه سپر میکردند و ازجان مایه میگذاشتند، خبری چون صاعقه برمغزها فرود آمد:
«دکتر شاپور بختیار نخست وزیر ایران میشود؟!»
لازم به یادآوری است که این خبر با قید احتمال و عنوان شایعه حدود دو ماه پیش از آن از رادیو بیبیسی پخش شده بود. سوال اساسی پیرامون این خبر این بود که دکتر بختیار به عنوان یک فرد و بدون هر نوع وابستگی به گذشته سیاسی سی سالهاش نخست وزیر میشود، یا او این سمت را به عنوان عضو هیات اجرایی جبهه ملی ایران و دبیر کل موقت حزب ایران امضاء کننده اعلامیه خرداد ماه ۱٣۵۶ خطاب به شاه میپذیرد؟ این سئوال بود که دوستان بختیار و علاقهمندان جبهه ملی و حزب ایران را در پیچ و تاب و دلهره قرار داده بود. ضمناً خبر نامزدی دکتر بختیار در زمانی منتشر میشود که هنوز صحبت نخست وزیری دکتر غلامحسین صدیقی بر سر زبانها بود و با وجود مخالفت شدید جبهه ملی ایران که در نامه دکتر سنجابی عنوان شده بود، دکتر صدیقی مصمم بود کابینه خود را برای نجات مملکت از بحران تشکیل دهد. همچنین به قرار اخبار شایعه خود دکتر سنجابی هم سمت نخست وزیری محمدرضا پهلوی را رد کرده بود.
بعد از ظهر هشتم دیماه ۱٣۵۷ در ملاقاتی که با یک از دوستان قدیم و مبارزین آشنا به سیاست «احمد بنی احمد» داشتم، که خود پیشنهاد نخست وزیری را به دلیل این که او در چنان موقعیتی راه حل بحران نمیتوانست باشد، رد کرده بود صحبت از تلاش دکتر صدیقی به میان آمد و مشکلاتی که درپیش دارد و این که میگویند مردان وجیه المله و خوشنام نباید خود را آلوده کارهای آریامهری نمایند!
دوست من از دکتر صدیقی نقل قول میکرد که :
انسان وجاهت ملی و حسن شهرت را قطعاٌ برای گور خود لازم ندارد و هر کس که میتواند باید در چنین اوضاع آشفتهای به خاطر بقای مملکت فداکاری نماید». او اضافه میکرد که از شروط اصلی نخستوزیری رفتن شاه از کشور عنوان شده، ولی دکتر صدیقی معتقد است حتی اگر شاه هم چنین بخواهد باید لااقل دو ماه در مملکت بماند و تحریکها و خرابکاریهای اطرافیان را کنترل نماید، منتهی در این مدت دور از تهران و در محیط خاصی قرار بگیرد. همچنین شاه باید تمام ثروت خود را به ملت واگذار نماید و ….
در چنین موقعیتی بود که صحبت نخستوزیری دکتر بختیار پیش کشیده شد، بنابر این هر کس حق داشت سئوال کند که علت منتفی شدن نخست وزیری دکتر صدیقی استاد قدیمی دانشگاه و وزیر کشور دکتر مصدق چه بوده است؟ و آیا اگر مشکلات لاینحلی در ترکیب کابینه یا پذیرقته شدن شرایط اساسی جهت آرام سازی مردم عصیان زده پیش آمده، این مشکلات با ابعاد وسیع تر در مورد بختیار مصداق نخواهد داشت؟ البته خبر قطعی بود. ابن سئوال آزاردهنده که آیا دکتر بختیاری که نخست وزیر میشود همان است که پدرش را رضاخان کشت و خود نیز طی سیسال گذشته حتی یک لحظه از افکار آزادیخواهانه و ضد استبدادی و ضد سلطنت جدا نبود؟ در مغزم میگشت و با آن که میدانستم جدا شدن دکتر بختیار از معتقدات و اصول و ایمان سیاسیاش همان اندازه عجیب است که مثلا خورشید ناگهان از مغرب طلوع نماید، اما در توجیه قضایا در مانده بودم و چون در تاریخ ۱۳۵۷/۱۰/۹ در تهران بودم به عنوان یک دوست و اراتمند قدیمی به دیدارش شتافتم. باید اذاعان کنم که دلهره عجیبی داشتم و پذیرفتن این مسئولیت خطیر که کهنهکاران سیاسی از آن فرار کرده بودند آن هم مقارن غرش طوفان بنیان کن انقلاب هزاران علامت سئوال را در ذهنم ترسیم مینمود. براستی دکتر بختیار با چه جرأت و نیرویی و یه اتکاء کدام تکیه گاه قابل اطمینانی دست به چنین قماری زده است؟ در صحبت با او که چند نفر از دوستان حزب ایرانی هم حضور داشتند وی را همانطور که انتظار داشتم در قبول مسوولیت بسیار مصمم یافتم. جای چون و چرا باقی نبود، او گفت:
«در اوضاع و احوال کنونی که مملکت از دست میرود یکنفر باید از خود بگذرد و فدا گردد ولی مسئولیت تحولات را بپذیرد. من تصمیم خود را گرفتهام اگر به من کمک کنید مخلص شما خواهم بود و اگر کمک نکنید همچنان دوستتان باقی خواهم ماند، خلاصه آن که:
من و دل گر فدا شویم چه باک غرض اندر میان سلامت اوست
آنگاه شرح ملاقات یک ساعت و نیمه خود با شاه در تاریخ ۱٣۵۷/۱۰/۷ پس از تماسهای تلفنی قبلی، را بازگو کرد و گفت:
بدون کمترین قید و پرده پوشی علل نارضایتیهای مردم و انفجار عقدههای ناشی از عدم آزادی و شیوع چپاول، دروغ، زورگویی و اهانت از طرف حکومتهای فاسد بعد از دکتر مصدق و سازمانهای حاکم بر مملکت طی ۲۵ سال خفقان و ظلم را تشریح کردم و یکی از نکتههای جالب این بود هر وقت از کارها و هدفهای حکومت مصدق یاد میکردم شاه بلافاصله اضافه مینمود «مرحوم دکتر مصدق» .
در این ملاقات شرط اصلی پذیرفتن نخست وزیری رفتن شاه از مملکت بلافاصله پس از تشکیل دولت و جانشینی شورای سلطنت تعیین شده بود. دکتر بختیار تأکید نمود که شاه در پایان ملاقات از من با استیصال پرسید: «شما میگویید من کی و کجا بروم؟» و من منباب نزاکت گفتم این دیگر در اختیار خود شماست. وقتی که دکتر بختیار از شروط پذیرفتن مسئولیت نخستوزیری و اقداماتی که باید بلافاصله از جانب وی صورت پذیرد از قبیل محاکمه نخست وزیران غارتگر، دادن آزادی واقعی به مطبوعات و مردم، انحلال ساواک، انجام انتخابات آزاد و …. صحبت میکرد به او گفتم بزرگترین درد مردم درد ناباوری و عدم اعتماد به وعدههایی است که از سوی شاه و دولتهای منتخب او داده شده و میشود، زیرا هرگز در اظهاراتشان صداقتی نبوده است. به این دلیل رفتن صاف و ساده شاه و در دنباله آن انجام سایر وعدهها که منشاء تحولات بزرگی میتواند باشد را مردم نخواهند پذیرفت. شاه همواره و با همه کس فریبکاری کرده است حیف از شما خواهد بود که عیناً در ردیف ازهاریها و شریف امامیها قرار بگیرید. من دلم از وحشت این واقعه به درد میآید. دکتر بختیار گفت: «اگر شرط اول انجام نشود استعفایم از نخستوزیری از حالا در جیبم آماده است، بلافاصله حقیقت را به مردم میگویم و کنار می روم». احساس کردم تا حد زیادی مطمئن بر رفتن شاه و پایان یافتن دوران اوست. در این جلسه مطلب دیگری را هم به بختیار گفتم و آن عبارت بود از این که: قطعاً مردم هیجان زده با آمدن دولت شما آرام نخواهند شد و تظاهرات را ادامه خواهند داد و مسلماً تصادمات و کشتارهائی صورت خواهد گرفت و با اولین کشته دست شما نیز مانند دیگران به خون آغشته خواهد شد. به من جواب داد «به محافظین دستور اکید دادهام هر گاه مردم به قصد حمله به منزل من و خودم اجتماع نمایند (این احتمال وجود داشت) تنها حق دارند تیر اندازی هوایی بکنند و حق ندارند به روی مردم تیر بگشایند. در سایر جاها نیز این دستور باید رعایت شود»، ولی من یقین داشتم با وجود نیتی که دکتر بختیار داشت، جلوگیری از بر خوردها و در نتیجه جلوگیری از خونریزی امری محال خواهد بود، به هر حال اصرار بر انصراف وی از قبول مسوولیت و تصمیم بزرگی که گرفته بود فاید نداشت. قصد نویسنده این سطور نیز ذکر تاریخچه روز به روز چگونگی قبول این مسوولیت تاریخی نیست، بالاخص که از بسیاری از وقایع پشت پرده نیز هنوز خبر ندارد. بیشک مطالب دقیقتری در آینده نوشته خواهد شد. مقصود نویسنده از نوشتن این یادداشتها این است که بتوانیم دوران نخستوزیری دکتر بختیار از اولی «روز طرح موضوع در ۷ /۱۰/ ۱٣۵۷ تا ظهر ۱٣۵۷/۱۱/۲۲ که جمعا ۴۵ روز میشود را از دیدگاههای مختلف بررسی کنیم، سهم بختیار در تسریع یا تاخیر در به ثمر رسیدن انقلاب را بشناسیم، صحت و سقم تهمتهایی را که به او زدهاند محک بزنیم، حرفها و اقدامات او در این مدت کوتاه را با حقایقی که بعد از به اصطلاح پیروزی انقلاب آشکار شده است مقایسه کرده، در این مورد داوری کنیم، و سرانجام با برای بررسی این واقعه بحثانگیز بنمائیم. ای کاش میتوانستیم این بحث و گفتگو را در فضای فرحبخش آزادی و با حضور و توام با اظهار نظرهای دکتر بختیار انجام دهیم!
ایراد به قبول مسوولیت نخست وزیری توسط دکتر بختیار از یک جهت و از سوی گروه مشخصی نبود، او را از جوانب مختلف هدف تیر طعنه و حمله قرار دادند. بنابر این حمله کنندگان به او باید شناخته شوند و حرفهای آنها باید نوشته شود. مدعیان و کوبندگان اقدام دکتر بختیار که از دوستان و همرزمان سابق نیز در میان آنها بودند به گروههای زیر تقسیم می شوند:
«شورای جبهه ملی ایران»، «هیئت اجرایی حزب ایران»، «روحانیون و مذهبیون»، «نیروهای چپ وابسته»، «ارتشیهای طرفدار شاه»؛ از طرف این گروهها اعتراضها و اتهامهای گوناگون و چه بسا ضد و نقیضی عنوان گردید مانند:
- وعدههای مالی هنگفتی از جانب شاه به بختیار داده شده است!
- بختیار کمونیست سابقه داری است!
- بختیار نوکر و مأمور «سیا» و انگلستان است. !!
- بختیار فردی الکلی و تریاکی است!!
ولی مهمترین و تحریک کنندهترین اتهامی که با اطمینان تمام نیز بیان میشد این بود که شاپور بختیار در صدد حفظ تاج و تخت در شرف تاراج محمدرضا پهلوی بر آمده است و مطابق طرحی که آمریکاییها دارند اولا شاه هرگز کشور را ولو برای مدتی کوتاه ترک نخواهد کرد، ثانیاً در صورتی که چنین اقدامی صورت بگیرد پس از تحکیم مجدد پایههای در هم شکسته سلطنت وسیله بختیار مانند ۲٨ مرداد ماه ۱٣٣۲ شاه دو باره به کشور باز خواهد گشت و به هر حال بختیار در دام بازی زیرکانهای از جانب آمریکا و شاه گرفتار آمده، به اصطلاح رو دست خورده است، و نتیجه نخستوزیری او جز ایجاد وقفه و تأخیر در کار به ثمر رسیدن انقلاب چیز دیگری نخواهد بود!.
برای جواب دادن به مخالفین و معترضین، از آنها که شخصیت یک مرد سیاسی در طول زمان ساخته و پرداخته میشود و هرگز این شخصیت ناگهانی و یکباره متجلی نمیگردد و هر فرد را تا حدود زیادی از گذشتهاش میشناسند، باید قبلا روحیه، خصوصیات و سوابق دکتر بختیار را شناخت و آن گاه به داوری نشست.
دکتر بختیار را تا سال ۱٣٣۹ دورادور و به عنوان یکی از رهبران نسبتاً جوان حزب ایران و معاون وزارت کار دولت دکتر مصدق میشناختم که بعد از کودتای ۲٨ مرداد ماه ۱٣٣۲ و گذراندن دوره زندان شغل دولتی نپذیرفته بود و راه مصدق را ادامه میداد. در مهر یا آبان ماه ۱٣٣۹ بود که پس از شروع فعالیتهای سیاسی دانشگاه و آغاز حرکت جبهه ملی دوم، در منزل دکتر کریم سنجابی با ایشان از نزدیک آشنا شدم. در این جلسه دانشجویانی که سابقه عضویت حزب ایران قبل از ۲٨ مرداد را داشتند جمع بودند و برای تشدید فعالیت و ایجاد سازمان جدید سخن میگفتند.
دکتر سنجابی از تحرک و قاطعیت دکتر بختیار و این که برای رهبری تشکیلات و فعالیتهای جدید مناسبترین چهره میباشد صحبت کرد و با تجلیل فراوان او را معرفی نمود. سپس دکتر بختیار پس از بیاناتی درباره اوضاع روز گفت:
هرگاه تشکیلات و فعالیتهای حزب به سطح مطلوب و در خور یک حزب قوی نرسد و در خدمت جبهه ملی قرار نگیرد باید آن را باشگاه دوستان نام بگذاریم و من این کار را در شأن جوانان حزب نمیبینم، لذا جوانها باید با تمام وجود تلاش نمایند و دانشگاه این مرکز جنبشهای ملی را به حرکت در آورند.
این بیانات و صمیمیت و صداقتی که در آن بود اثر عمیقی در حاضرین به جای گذاشت. در این موقع مسوولیت سازمان دانشجویی جبهه ملی یعنی شاخه اصلی فعالیت جبهه نیز با دکتر بختیار بود و فعالیت تشکیلاتی روز به روز رونق میگرفت در اینجا لازم است برای شناخت بیشتر دکتر بختیار کمی به عقب برگردیم.
دکتر بختیار در سال ۱۲۹۵ در کنوک چهارمحال به دنیا آمد و پس از اتمام قسمتی از تحصیلات متوسط در سال ۱٣۲۵ به خارج رفت. او پس از سالها دوری از وطن و به پایان بردن تحصیلات به نحوی عالی در بیروت و پاریس و اخذ مدرک دکترا در رشتههای حقوق و علوم سیاسی و اجتماعی در سال ۱٣۲۵ به میهن بازگشت و طبعاً اولین منظره و خاطره از گذشتهها کشته شدن پدرش سردار فاتح به دست رضاخان در برابر چشمانش قرار گرفت. در دوران تحصیل ماجراهای بسیاری را از سر گذرانیده بود، از جمله آن که به علت عشق ورزیدن به آزادی و تنفر از بیتفاوتی در برابر ستم و قلدری در نهضت مقاومت فرانسه بر علیه تاخت و تاز فاشیسم داوطلبانه شرکت جسته، تا پای مرگ پیش رفته بود. او زبان فرانسه را در حد کمال میدانست و با فصاحت و بلاغت یک دانشمند فرانسوی حرف میزد. بعدها زبان انگلیسی و عربی خود را هم کاملتر کرد. دکتر بختیار با مدارک علمی که اخذ کرده بود حقاً انتظار داشت که جایش در دانشکده حقوق دانشگاه تهران باشد. به این دلیل در سال ۱٣۲۶ که دکتر کریم سنجابی ریاست دانشکده حقوق را به عهده داشت در امتحان دانشیاری که طبق معمول برگزار میشد شرکت کرد ولی در این امتحان مرحوم دکتر رضا سرداری را ارجح دانستند و او را برای دانشیاری انتخاب نمودند! طبعاً قضاوت در مورد آن جلسه امتحان و آنچه که در آنجا گذشته بسیار مشکل است، اما چون در دانشکده حقوق شاگرد مرحوم دکتر سرداری بودم که به جای مرحوم دکتر قاسم زاده حقوق اساسی تدریس میکرد به راحتی میتوانم بگویم که مقایسه سواد و اطلاعات دکتر بختیار با مرحوم سرداری مقایسه فیل و فنجان یا مثلا مقایسه حافظ و شاطرعباس صبوحی خواهد بود! این حقکشی، البته خاطره و اثر بسیار تلخی را در روح حساس دکتر بختیار باقی گذاشت. در این سال یعنی ۱٣۲۶ دکتر بختیار و وزارت کار میپیوندد و به عنوان مدیر کل کار خوزستان، بزرگترین منطقه کارگری، به آبادان میرود.
ایام خدمت او در خوزستان و محبوبیت عجیبی که در بین کارگران نفت پیدا میکند خاطره انگیزترین و جنجالیترین دوران زندگی دکتر بختیار را تشکیل میدهد. او طبق معمول خود در هر مورد با قاطعترین و سریع ترین وضع ممکن عمل مینماید و کارگران در واقع حامی صمیمی خود را پیدا میکنند. خاطرههای بسیاری از این دوران به جای مانده است که گفتن همه مطلب را به درازا میکشاند. دکتر بختیار در سمت مدیر کل کار با دفاع صمیمانه از حقوق کارگر ایرانی با شرکت نفت یعنی عامل بزرگ استثمار ایرانیان، گردانندگان سازمان کارگران حزب توده در خوزستان، و اتحادیه کارگران صنعت نفت که یکی از نفتیهای معروف ایرانی ادارهاش میکرد درمیافتد و به مناسبت سرعت و صحت عمل کاملا مورد توجه و محبت کارگران حق شناس قرار میگیرد. شاهدان و همکاران آن زمان دکتر میگویند که او به در اطاق خود فقط نام خود را بدون ذکر عنوان نصب کرده بود و همه کارگران بدون تعیین وقت قبلی به دیدارش میآمدند و مشکلات خود را با او در میان میگذاشتند. او این رویه را در تمام ادارههای کار خوزستان هم معمول کرده بود. بسیار اتفاق میافتاد که شاپور بختیار قسمتی یا تمامی حقوق خود را بدون تظاهر به کارگران مستمند و پر عائله و یا بیکاران میبخشید.
مطلبی که برای انحراف اذهان خالی از دوران مدیریت کار دکتر بختیار یکی دو روزنامه غیر مستقل بدون ذکر مدرک و سند سر زبانها انداختند این بود که دکتر بختیار ماهانه مبلغ یکصد هزار ریال از شرکت نفت دریافت میکرد، این حرف بسیار بیشرمانه درست قسمت لااله ماجراست و افراد مغرض عمداً الی الله آن را نمیگویند. البته شرکت نفت این مبلغ را طی چک و نامه علنی که همه از جمله خود وزارت کار و دولت از آن خبر داشتند به علت قلت بودجه دولت در وجه اداره کل کار پرداخت میکرد، ولی این مبلغ با حضور نمایندگان کارگران و با تنظیم سه نسخه صورتجلسه، متناسب با فعالیت و ضوابطی که وجود داشت به نمایندگان کارگران به عنوان هزینه آمد و شد و مساعده پرداخت میشد و دیناری از آن به غیر از این موارد، به مصرف نمیرسید.
محبوبیت دکتر بختیار و نفوذ فوق العاده او در کارگران برای دولتیها کم کم اسباب زحمت میشد و اعتصابهای ضد استعماری کارگران را به او نسبت میدادند.
در نتیجه شرکت نفت تمام نفوذ خود را به کار میاندازد تا شناختهترین دشمن خود را از خوزستان براند.
در آبان ماه ۱٣۲٨ دکتر بختیار را از آبادان احضار کردند و متعاقب آن غلامحسین فروهر وزیر وقت کار طی تلگرام رمز به جانشین دکتر بختیار که قبلا معاون او بود اعلام کرد «دکتر شاپور بختیار کارگران را اغوا و تحریک به اعتصاب میکند، از تشکیل جلسههای شورای کارگری و کمیسیون حل اختلاف ممانعت به عمل میآورد، و در امور اخلال میکند»، و خواست که در این مورد گزارش لازم را برای وزارت تهیه نماید. جانشین بختیار جوانمردانه پاسخ میدهد که چنین مطلبی صحت ندارد، اما چون دکتر بختیار مورد احترام و علاقه خاص کارگران نفت میباشد احتمال زیاد دارد که در برابر فشارهای که از هر طرف به او وارد میشود کارگران هم عکس العمل نشان دهند که امری بسیار طبیعی است.
به دنبال این تلگراف و پاسخ آن پرویز خوانساری معاون وزارت کار یکی از مدیران کل را برای پروندهسازی در زمینههایی که اشاره شد به خوزستان فرستاد تا برای بختیار، معاونش و جمعی از نمایندگان کارگران پرونده اخلال در امر نفت و فلج ساختن صنعت درست کنند! گزارش این شخص در هیات وزیران (به ریاست ساعد مراغهای) مطرح شد و معاون بختیار را در وضع و موقعیتی قرار دادند که از شغل دولتی استعفای خود را تسلیم نمود!
یکی از خاطرات جالب آن دوره این است که در زمان ریاست «مستردریک» درشرکت نفت، کارگری را از شرکت اخراج مینمایند. پس از رسیدگی به شکایت کارگر در اداره کار و تشخیص بیدلیل بودن اخراج، دکتر بختیار دستور میدهد کارگر را به سر کار باز گردانند. شرکت اعتنایی نمیکند، باز مینویسد، اثری نمیبخشد. دکتر بختیار عصبانی از این اهانت شخصاً به دفتر مستردریک میرود و پس از گفتگویی تند میز کار دریک را غضبناک با پا به رویش برمیگرداند و دستور میدهد که کارگر را که تقصیری نداشته به کار بگمارند و قضیه تمام میشود. همانطور که گفتم دکتر بختیار پس از دو سال خدمت در خوزستان در سال ۱٣۲٨ به تهران احضار میشود و در میان بدرقه گرم کارگران آبادان را ترک میگوید.
در سالهای ۱٣۲۹ به بعد و در شور و التهاب رهایی از استثمار و استعمار، حزب ایران در تلاش و کوششهای ملی و میهنی تحصیلکردهها و میهن پرستها را به تشکیلات خود فرا میخواند. دکتر بختیار نیز با اشتیاق به حزب میآید و آمال خود را با مرام حزب یکی میبیند و از آن تاریخ یکی از مهرههای جدایی ناپذیر حزب میشود.
در سال۱٣٣۱ بود که دکتر بختیار به عنوان معاون وزارت کار کابینه دکتر مصدق معرفی گردید. البته وزارت کار یک معاون بیشتر نداشت و چون وزیر کار (دکتر عالمی) به علت مسافرت یا گرفتاریها غالبا حضور نداشت، کفالت وزارتخانه عملا به عهده دکتر بختیار بود و با همان تند و تیزی و در میان اعتصابها وکارشکنیهای مداوم کار میکرد. از جمله کارهای انجام شده در آن زمان تصویب قانون مترقی بیمههای اجتماعی کارگران، به امضای دکتر مصدق میباشد که به دنبال آن سازمان عظیم بیمههای اجتماعی کارگران پیریزی گردید.
دکتر بختیار از همان زمان دکتر مصدق را پیرمراد و پیشوای مسلم خود میدانست و مخلصانه در خدمتش بود، اما رکگویی و بیپروایی او در بیان مسایل حسادتها را برمیانگیخت. در این زمان بود که افرادی مانند حسین مکی و دکتر مظفر بقائی آغاز حمله به دکتر مصدق را از جوانترین و پرشورترین عضو کابینه یعنی دکتر بختیار شروع نمودند و برای او سندی از گونیهای خانه (سدان) تنظیم کردند که دکتر بختیار را وابسته به انگلیسیها نشان میداد!! ( در زمان نخستوزیری بختیار این یاوه را حسین مکی به قصد اظهار وجود دوباره تکرار و در روزنامهها بازگو کرد ولی چون ادعایی مهمل و واهی است به توضیح بیشتری نیاز ندارد.(*)
(*) در سال ۱٣۲۷ در کنفرانس کار ژنو یکی از نمایندگان هیئت اعزامی ایران (نماینده کارگران) نطقی پیرامون وضع کارگران شرکت نفت ایران و انگلیس و علیه شرکت ایراد میکند که ظواهر امر و تحقیقات بعدی نشان میداد متن نطق از طرف حزب توده ایران تهیه شده است. رونوشت این نطق به رئیس شرکت نفت فرستاده میشود و اشاره میکنند که از نطق رونوشت دیگری برای آقای دکتر شاپور بختیار مدیر کل کار هم فرستاده شده است. این مختصر که گویا از میان اسناد خانه سدان بدست آمده و هیچکس به صحت این ادعا اطمینان ندارد تمام ماجراست، فرض میکنیم در صحت آن تردیدی نیست و این سند وجود دارد. آیا ارسال رونوشت نطقی که در یک مرجع رسمی راجع به وضع کار و زندگی کارگران شرکت نفت ایراد شده به مدیر کل کار مطالب آن ارتباط مستقیم به وظایفش دارد مسئله عجیبی است؟!
دکتر بختیار تعریف میکرد که روزی دکتر مصدق پرسید « فلانی اینها چرا اینقدر به تو حمله میکنند؟ » گفتم قربان افراد مورد بحث آدمهای با حسن نیت و مخلصی نیستند و قصد حمله به جنابعالی و تضعیف دولت را دارند و این کار را از من شروع نمودهاند! ( وقایع بعدی نیات افراد مذکور را نشان داد).
دوران استقلال و احساس شخصیت ملی، با کودتای ننگین ۲٨ مرداد به پایان آمد و زمان خفقان و تسویه حسابهای بزرگ فرا رسید. دکتر بختیار در جریانات بعد از کودتا مانند بسیاری از آزادیخواهان در نهضت مقاومت ملی شرکت جست. او و عدهای دیگر از سوی حزب ایران ماموریت پیدا کردند وظایف محوله را در نهضت انجام دهند، و در این زمان بود که روزنامه «راه مصدق» و نشریههای دیگری را که امید قوت قلبی برای آزادیخواهان بودند مخفیانه منتشر میکردند. البته با آن خصلت و خوی ناسازگاری و زودرنجی که اغلب رجال و بزرگان غیر متحزب ما دارند سران نهضت در راه و روش مبارزات اختلاف نظرهایی پیدا نمودند که ناشی از مسائل جزیی و پارهای تعصبات بود، اما مبارزات نهضت مقاومت با همه بیتجربگی مبارزان در فعالیتهای زیرزمینی و قدرت دولت وقت و حامی آمریکاییاش، به هر ترتیب مشعل مبارزه و عدم تسلیم را از فردای ۲٨ مرداد شوم روشن نگاه داشت.
بعد از این مبارزات بود که دکتر بختیار به زندان کشیده شد و چند سال در زندان ماند. روزی ثریا اسفندیاری دختر عموی دکتر بختیار به عنوان عروس دربار وسیله یکی از نزدیکان پیغام مهمی برای او به زندان فرستاد به این مضمون که در مقابل پذیرفتن وزارت یا هر شغل مناسب دیگر دست از افکار خود و مخالفت با شاه بردارد و اسباب راحتی بیشتر ملکه را فراهم آورد! دکتر بختیار به پیغام آورنده جوابی داد که معروف گردید. او گفت: ” قبول این سمتها مجازاتی خیلی سنگین برای من است”.
بعد از تحمل سالهای این زندان بود که دکتر بختیار از همسر فرانسوی خود جدا شد و تربیت چهار فرزند خود (دو پسر و دو دختر) را با همه گرفتاریهای زندگی و سیاسی و ضعف واقعی بنیه مالی به عهده گرفت و آنان را تا پایان تحصیلات و ازدواج اداره و هدایت کرد و در سنی که به قیافهاش خیلی نمیآمد دارای نوههایی شد و البته هیچگاه گرد تأهل مجدد نگشت. این سالهای بیکاری به هر ترتیب میگذشت، ولی اوضاع هنوز برای فعالیتهای سیاسی مساعد نبود، گردن فرازها و صاحب ادعاها یا قلع و قمع شده بودند یا در خدمت دستگاه در آمده بودند. در نیمه دوم سال ۱٣٣۹ بود که موقعیت و اوضاع و احوال جهانی فرصتی پیش آورد و دوباره جبهه ملی به نام جبهه ملی دوم شکل گرفت، البته اختلافهای بیپایه و جبهه بندیهای تضعیف کننده هم بار دیگر آغاز گردید. دانشگاه تهران که نیروی محرکه اصلی به شمار میرفت از روز مراسم ۱۶ آذر ۱٣٣۹ قیافه تهاجمی خود را نسبت به دولت آشکار کرد، در این روز یکی از دانشجویان دانشکده حقوق به نام جمال حسین زاده اسکوئی که عضویت کمیته دانشگاه بود و مستقیما با دکتر بختیار کار میکرد و عضویت حزب ایران را هم داشت دربرابر دانشکده حقوق اعلامیه جبهه ملی را به صدای بلند برای اجتماع دانشجویان قرائت کرد و متعاقب آن گویی از فرط هیجان در دانشگاه زلزلهای به وقوع پیوست. دکتر بختیار از اقدام تهورآمیز دوست جوان خود در آن سکوت و خاموشی که به راهنمایی خودش صورت گرفته بود و میبایست آغازگر فعالیتهای پردامنه دانشگاه باشد بسیار مسرور گردید.
البته دیگران نیز این روز و قرائت اعلامیه را نشان از حیات تازه جبهه ملی تلقی کردند و حکومت نگرانی و اضطراب خود را مخفی نکرد. همانطور که گفتم در این زمان مسوولیت جبهه ملی در دانشگاه با دکتر بختیار بود و او شبانه روز فعالیت میکرد، ولی متاسفانه هیأت اجرایی منتخب جبهه ملی خیلی همفکر و هم آهنگ نبودند. زمانی که در اولین تحصن پرشکوه و پر صدای دانشجویان دانشگاه تهران در دانشکده ادبیات (دی ماه ۱٣٣۹) به مخالفت با بازداشت تعدادی از دانشجویان که دکتر بختیار نقش اساسی در انجام تحصن داشت در ساعت یازده شب ناگهان اعلام شد دکتر بختیار به دانشگاه آمده است و میخواهد با دانشجویان متحصن صحبت کند هیجان و احساسات بینظیری از طرف دانشجویان دختر و پسر که از خستگی و فعالیت روز چرت میزدند نشان داده شد اما بعد از آنکه او اعلام کرد به دستور هیات اجرایی جبهه ملی به دانشگاه آمده است تا از دانشجویان منضبط جبهه ملی بخواهد تحصن را پایان دهند و به منازل خود بروند و این یک دستور است، موجی از مخالفت برخاست و او را به ناحق متهم به سازش کاری نمودند و در بازگشت از دانشگاه چند نفر بیشتر بدرقهاش نکردند، اما او برای رعایت انظباط تشکیلاتی بر احساسات خود غلبه نمود و اعلام نکرد که شخصاً تنها کسی بود که با شکستن تحصن در آن هنگام شب مخالف بوده ولی چون در اقلیت قرار گرفته مأمور ابلاغ نظر هیات اجرایی گردیده است. هیات اجرایی متاسفانه آنقدر انصاف و شهامت نداشت که هیاهوی ایجاد شده در مورد شکستن تحصن از جانب دکتر بختیار و اتهام ناروا به او را با توضیحات خود منتفی نماید!
به دلیل صراحتی که دکتر بختیار دربیان افکار و اعتقاداتش داشت و به مناسبتهایی به تودهایهای وابسته حمله میکرد تعدادی از دانشجویان چپ نیز در هر فرصت بر علیه او تبلیغ میکردند. در مورد شکستن تحصن(البته آن شب همه دانشجویان متفرق نشدند ولی صبح فردا دانشجویان پس از خروج از دانشگاه برای انجام تظاهرات خیابانی مورد حمله پلیس قرار گرفتند و فرصت بازگشت به دانشگاه را پیدا نکردند) نیز این گروه سر و صدای زیادی بپا کردند. کما اینکه هنگام انتخابات کنگره جبهه ملی و زمانی که سازمان امنیت مترصد پیداکردن نقطه ضعفی در جبهه ملی بود، به دلیل مخالفت دکتر بختیار با شرکت کسانی که متهم و معروف به وابستگی به حزب توده بودند طوفانی ازتبلیغات مخالفت و بدگویی از جانب تودهایها بر علیه دکتر بختیار به پا شد. در این سالها و طی مبارزات بعدی، نویسنده این سطور از جلسههای متعددی میتواند سخن بگوید که در آنها دکتر بختیار ضرورت مبارزه را یادآور میشد و هر کس(به ویژه از دوستان و همرزمان قدیم) را که پست سیاسی در دولت میپذیرفت و ولو به قصد خدمت به مردم، جانبداری ضمنی از رژیم مینمود به سختی سرزنش و او را طرد میکرد و میگفت امکان ندارد کسی وارد فاحشه خانه بشود و همچنان منزه باقی بماند! نفرت او از شاه در محاورات عادی و خصوصی و تلفنی هم همیشه آشکار بود و برای کسانی که او را میشناختند مسلم بود که در این بیانات صادق است و به هیچ وجه تظاهر نمیکند و ریا نمیورزد. او حتی به کسانی که اشتباها نام کوچکش را به جای شاپور، شاهپور تلفظ میکردند با ناراحتی تذکر میداد که آقا من شاهپور نیستم و از این تلفظ نیز خوشم نمیآید و من شاپورم و بختیار. از آنجا که به شعر و ادب فارسی صمیمانه علاقه و تسلط داشت، همواره به موقع بهترین شعرها و تک بیتهای سیاسی و اجتماعی فرهنگ غنی فارسی را برای تلقین نظرات خود بیان میکرد و اثری عمیق بر جای میگذاشت. شاید بسیاری این بیت ملک الشعرای بهار را که دکتر بختیار در یک از سخنرانیهای سال ۴۰- ۱٣٣۹ خود و در محیط اختناق وقت به صدای بلند خواند به یاد داشته باشند:
به کجا شکوه توان برد که در کشور ما دزدی و بیشرفی مثل نظام اجباریست
و طبعا علاقمندان دنبال تمام غزل رفتهاند که تماماً حمله به نظام شاهنشاهی و اوضاع وقت مملکت است. بختیار بیت دیگری ازاین غزل را هم به مناسبت ارادت نویسنده به شعر و مسائل سیاسی و تفاهمی که از این نظر با او داشت همواره برای نویسنده میخواند. امروز آن بیت چه دقیق مصداق پیدا کرده است! او میگفت:
شه چو جبار شود عاقبتش خوار شود خواری و دربدری عاقبت جباریست
در همین سخنرانی بود که دکتر بختیار اعلام کرد ( ما در صورتی که حکومت جبهه ملی تشکیل شود!) درپیمانهای ظالمانه منعقد شده ازطرف دولت ایران با دول دیگر از جمله پیمان سنتو تجدید نظر خواهیم کرد و خلاصه آنکه از غارت منافع مملکت جلوگیری خواهیم نمود. بعدها(حتی تا لحظه نخستوزیری) اظهار نظر دکتر بختیار وسیلهای برای حمله به او از جانب عدهای گردید، به این بهانه که دولت آمریکا آماده تحویل حکومت به جبهه ملی بود ولی نطق و شرایط دکتر بختیار تمام حسابها و کاسه کوزهها را به هم ریخت و آمریکا را پشیمان کرد!
این عقیده را باید با عقیده عدهای در مورد نخستوزیری دکتر بختیار مبنی بر این که او شدیدا از جانب آمریکا حمایت میشود پهلوی هم قرار داد. منظور این نیست که نظر مثبت یا منفی دولتهای بزرگ درمورد تشکیل دهندگان حکومتها در کشورهایی مانند ایران یا سیاستهای آنها ندید گرفته شود، حرکات و رفتاری که به جانبداری سیاسی یا عکس آن تعبیر میگردد به هر حال از طرف ابر قدرتها وجود دارد و این مسئله غیر از آن وابستگی و انقیاد غیر شرافتمندانه سیاستمداران است. منظورم از باز گو کردن دو اظهار نظر فوق این است که به قضاوت پارهای از افراد توجه کنیم که چگونه نظر حکومت در شرف تشکیل جبهه ملی را(!) به دلیل چنان اظهار نظری منتفی میدانند و بعدها صاحب آن اظهار نظر را به عنوان فردی که شدیداً مورد حمایت آمریکا است! معرفی مینمایند!
صحبت از علاقه دکتر بختیار به شعر بود. متأسفانه تمام اشعار منتشر نشده بهار را به یاد ندارم تا در اینجا به یاد دکتر بنویسم. او مرتب ازاین اشعار میخواند، ازجمله قطعه دیگری که خطاب به رضاخان بود و این بیت از آن به یادم مانده است:
تو دگر شاه شدی مال رعیت مستان تو دگر سیر شدی گرسنگان را مفشار
در تیر و مرداد ماه ۱٣۴۰ باز هم مبارزان در بند بودند و دکتر بختیار و من در زندان موقت شهربانی بودیم. تعدادی از سران جبهه ملی، به علاوه آیت الله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی هم بودند. روزها به بحثهای اجتماعی و سیاسی و مشاعره گروهی میگذشت و من از دکتر بختیار زبان فرانسه یاد میگرفتم. فراموش نمیکنم شبهایی را که پس از یاد آوری فجایع و مظالم پهلوی اول و دوم و خاطراتی که هر کس به زبان میآورد از شدت غضب و احساسات چشمان دکتر پر از اشک میشد و قطرات درشت آرام آرام از شیارهای صورتش فرو میچکید. این غلیان احساسات، که به کرات از او دیده شده، یکبار نیز در زمان نخست وزیری دکتر و در کاخ نخستوزیری بروز کرد. یکی از دوستان مشترک عضو سابق حزب ایران که به علت فعالیتهای چریکی و اقدام برای ربودن سفیر آمریکا در سال ۱٣۵۰ بازداشت و به زندان محکوم شده بود، از جمله آخرین گروهی از زندانیان بود که وسیله دکتر بختیار آزاد شدند. دکتر بختیار ازاین شخص که مردی فداکار و همراه همیشگی او در کوهستانها بود همیشه میپرسید و یاد میکرد و حتی در زمانی که ملاقات با او در زندان شیراز ممکن نبود(مدتها پیش از آن که موضوع نخستوزیری او مطرح باشد) میخواست من وسیلهای فراهم کنم که بتواند فقط برای دیدار آن دوست با هواپیما به شیراز برود و برگردد. به هر حال دست تقدیر چنین میخواست که این دوست همراه دیگر زندانیان به دستور دکتر بختیار از زندان رها شود. آن روز در نخستوزیری چند نفر از دوستان جوانتر با دکتر قرار داشتند. دکتر تا چشمش پس از هفتسال یا بیشتر به این دوست افتاد آن چنان دستخوش هیجان شد و به صدای بلند گریه کرد که همه متحیر شدند و دست و پای خود را گم کردند. ناظران این منظره در نخستوزیری نمیتوانستند تصور کنند که این گریه منشاء عاطفی انسانی دارد و بس.
در همین زندان شهربانی بود که مهندس مهدی بازرگان با نهایت علاقمندی به دکتر بختیار به علت شناخت کاملی که از او از سالیان پیش داشت، تنها عیبش را نداشتن تعصب مذهبی! عنوان میکرد. دکتر بختیار در جواب میگفت من یک ایرانی مسلمان آزادیخواه هستم که صاحبان عقاید مخالف خود را تحمل میکنم و به آنها احترام میگذارم.
البته او هم متقابلا نظراتی درباره بازرگان ابراز مینمود، اما با تفاهم و احترام کامل یکدیگر را درک میکردند.
بعد از تحمل زندانهای دوران جبهه ملی دوم و آنگاه که پس از سال ۱٣۴٣ فعالیتها به تدریج به سردی گرایید اختلافاتی بین سران جبهه از لحاظ کیفیت رهبری بروز کرد، چند سال فعالیت موثر و آشکاری از طرف جبههایها صورت نگرفت و در همین سالها بود که گروههای مذهبی با استفاده از مساجد و منابر شروع به فعالیت نمودند، به ویژه آن که واقعه ۱۵ خرداد ۱٣۴۲ و کشتار مردم در قم و تهران به وقوع پیوسته، موجبات و انگیزه خاصی را برای فعالیت به وجود آورده بود. جوانان زیادی از فعالین سابق جبهه ملی و خزب ایران هم به فعالیتهای زیرزمینی و چریکی رو کردند. در این سالها دکتر بختیار و دیگران در انزوا و به طور غیر متشکل با همان اندیشههای آزادیخواهی در جستجوی پیدا شدن راهی برای فعالیت تازه روزگار میگذراندند. دکتر بختیار در این سالها (۱٣۴۰ تا ۱٣۴٣) در آرزوی تحقق هدفهای خود به کوشش تازهای دست زد. در داخل ارتش با همه مراقبتها و سختگیریها عدهای از افسران پاک و میهن پرست با مشاهده فجایع و مظالم در صدد اقدامات و حرکتهایی بودند و میخواستند رژیم را براندازند. برای نتیجهگیری و ثمر بخش بودن فعالیتها این افراد نیاز به برقراری ارتباط صحیح با سیاستمداران و افراد غیر نظامی خوشنام و دادن تشکیلات داشتند. دکتر بختیار آمادگی خود را اعلام کرده بود و این برنامه را با بررسی دقیق پیرامون ملی و غیر وابسته بودن نظامیان دنبال میکرد و آن را با احتیاط شکل میداد. البته در آن دوران سیاه بیاعتمادیها جمع کردن افرادی که بر رژیم مسلط قوی پنجه ضربه کاری بزنند و خود در قدم اول فنا نشوند کار بس مشکلی بود. ظاهراً دستگاه نیز بدون آن که از این فعالیتها اطلاع کافی به دست آورد بویی استشمام کرده بود، زیرا تعدادی از امرای مسئول ولی مشکوک را که قابل اعتماد نمیدانست بازنشسته کرد و فعالیتها قبل از آن که به مرحله حساسی برسد و عملی گردد متوقف شد. دکتر بختیار بعد از ۲٨ مرداد نیز در رأس فعالیتهای نظامی حزب ایران مسئولیت پیدا کرده، به تلاش پرداخته بود، ولی در تیرگی اوضاع آن زمان هر حرکت و فعالیت موثری به نابودی مسلم افراد و تشکیلات میانجامید. لذا با استفاده از تجربه مربوط به شاخه نظامی حزب توده مصلحت در آن دیده بودند که واحد نظامی را منحل نمایند و در انتظار فرصت بنشینند. با این تلاشها گوی دکتر بختیار موج خروشانی بود که همیشه این شعر اقبال لاهوری را در نظر داشت:
ساحلی افتاده گفت گر چه بسی زیستم هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم؟
موج زخود رفته ای تیزخرامید وگفت هستم اگر می روم گر نروم نیستم
در۱۴ اسفند ماه ۱٣۴۵، پیشوای بزرگ ملت ایران و رهبر مبارزان ضد استعماری ملتهای در زنجیر؛ دکتر محمد مصدق، به دنبال بیماری و در زندان بزرگ شاه بدبخت و بدعاقبت در گذشت. جسد آن رادمرد را از بیمارستان نجمیه مخفیانه و با چنان سرعتی به احمد آباد بردند که باور کردنی نبود. دکتر بختیار که در انتظار این خبر ناگوار بود از لحظه اطلاع با سرعتی که نزدیک بود فولکس واگن خود را به پرواز در آورد خود را به آحمد آباد رسانید تا در دقایق وداع ابدی از صمیم قلب به پیشوایی که عظمت او را رویایی و بینظیر میدانست ادای احترام کند. گویی چنانچه دکتر بختیار خود را به مراسم تدفین نمیرساند هرگز خود را نمیبخشید و میبایست همیشه خود را ملامت نماید. در مراسم تغسیل و تدفین مصدق علاوه بر بختیار تنها شش هفت نفر از یاران آن ابر مرد حضور داشتند. دکتر بختیار آب میآورد و میریخت و دکتر یدالله سحابی جسد آن انسان بزرک را غسل میداد. پس از پایان تغسیل بود که ناگهان آیتالله زنجانی از راه رسید و برای نماز میت ایستاد و دیگران پست سر او نمازگزاردند.
در فروردین ماه ۱٣۴۶ قرار بود در مراسم چهلامین روز در گذشت آن رهبر بزرگ بر سر خاکش در احمد آباد حاضر شویم، شب هفت آن مرحوم، در حالی که گلدانی از لالههای سرخ که دکتر خریده بود در دستمان مانده بود و زندانبانان و امنیتیها اجازه نهادن گل بر خاک مصدق و خواندن فاتحهای را نداده بودند، با گلها باز گشته بودیم. از آن روز این خاطره را به یاد دارم که وقتی در سه راه ابتدای احمدآباد فرمانده سربازان راه را بست و گفت اجازه رفتن بر سر خاک مصدق را ندارید. من به طعنه گفتم اگر از همینجا فاتحهای بر روح پر فتوح آن رادمرد بفرستیم گناهی مرتکب نشدهایم؟! باری در مراسم برگزاری چهلم تاج گل اهدایی حزب ایران را که به دستور بختیار تهیه شده بود حمل میکردیم. قبل از حرکت از منزل دکتر بختیار به سمت احمدآباد او گفت « فکر کردهام یک بیت شعر را باید بنویسیم و به گل حزب نصب کنیم و در مورد مصدق حرف و ایمان خود را با این بیت آشکار سازیم اما هر گاه از حالا این کار صورت بگیرد قطعاً در اولین برخورد، نظامیان و مراقبین در احمدآباد مانع از حمل گل خواهند شد». قرار شد پس از رسیدن به احمدآباد شهر مورد نظر را من با قلم و دواتی که همراه میبردیم روی قطعه مقوایی تا حد امکان درشت بنویسم و بعد بر گل الصاق گردد. این کار را در خفا در درون اتومبیلی انجام دادم. آن شعر که معروفیت عجیبی پیدا کرد و اینک نیز بر مزار مصدق به چشم میخورد این است:
یاران پس از تو باز به راه تو میروند شرمنده آن که راه براین کاروان گرفت
خوب به یاد دارم که مخبرین خارجی میآمدند و از گل و شعر عکس میگرفتند و معنی آن را میپرسیدند و شنیدم که در اولین فرصت عمال شاه آن را پاره کردند. شاید زاید نباشد اگر بگویم در شرایط آن روز و با تسلط هیات حاکمه خود کامه خیلی از انقلابیهای دو آتشه بعدی و آنهایی که به عنوان وارث راه مصدق به دیگران مجال صحبت نمیدهند از حضور بر مزار مصدق و نثار فاتحهای هم خودداری کردند و نخواستند خود را به دردسر دچار سازند.
جند سال دیگر هم زیر چکمههای قلدری بر ملت زیر ستم گذشت. در سال ۱٣۵۱ دکتر بختیار در بخش خصوصی به کاری مشغول شده بود ولی در منزل خود که همیشه مرکز اجتماع مبارزان بود عشق و علاقهاش به آزادگی، مبارزه و استقامت را ضمن بحث و گفتگو با یاران همفکر یا کسانی که امید میرفت به صف مبارزه کشانده شوند، با نقش کردن اشعاری بر دیوار حوضخانه نشان میداد. در منزل مسکونی او که یعد از وقایع ۲۲ بهمن ۱٣۵۷ تاراج شد و وسیله کمیتهها تصاحب گردید اطاقی را به صورت حوضخانه درست کرده، بر چهار دیوار آن اشعاری را که غالباً از حافظ شیراز بود منقش کرده بودند. هر یک از ابیات با نهایت وسواس و به سبب خاطره و علتی از طرف دکتر انتخاب شده، کاملا بیانگر نقطه نظرها و اعتقادات سیاسی او بود.
از جمله:
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم (*)
✦✦✦
چنان پر شد فضای سینه از دوست که نقش خویش گم شد از ضمیرم
(بیاد مهندس احمد رضوی)
✦✦✦
دل سرا پرده محبت اوست دیده آئینه دار طلعت اوست
✦✦✦
وفا کنیم و ملامت کشیم و خویش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن
✦✦✦
به می پرستی ازآن نقش خود زدم برآب که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
- (*) این شعر روی سنگ مزار دکتر بختیار در گورستان مون پارناس در پاریس نوشته شده است.
در فروردین ماه ۱٣۵۵ دکتر بختیار چند روزی برای استراحت در شیراز بود و هر روز شاید چند بار به آرامگاه خواجه حافظ محبوبش سری میزدیم و در حین صحبتهای سیاسی از اشعار خواجه مدد میگرفتیم، در یکی از این دفعات بود که اشاره به نوشته کاشی کاری شده در هنگام تجدید بنای آرامگاه حافظ نمود و نکته جالبی را بیان کرد و قطعاً این مطلب را به دفعات و به افراد مختلف نیز گفته بود. میدانیم که در ساختمان نوشتهای است به این مضمون که ( بنای آرامگاه در سال ۱٣۱۷ و در زمان سلطنت… رضاشاه و به وسیله وزیر معارف حکمت به انجام رسید…) دکتر بختیار به صدای تقریباً بلند میگفت:
«آدم این درد را به که بگوید، دیکتاتوری و فردپرستی از زمان آن« نکبت» به حدی بیشتر شده است که در زمان این آقا(محمدرضا پهلوی) یکنفر وزیر یا نخست وزیر جرأت آن را ندارد بگوید که فلان ساختمان در زمان تصدی یا وزارت من پایان یافت چه رسد به این که بنویسد. حتماً باید همه چیز به نام منحوس خودش باشد، این است راز بدبختی و فلاکت ما».
در همین سفر بود که به مناسبتهایی به بچهها میخواست هدیهای بدهد و به قول خود ناچار شده بود سکه پهلوی تهیه کند. موقع دادن آنها با اشاره به یک روی سکه از بچهها معذرت خواست که ببخشید، هدیه من اینهاست و در روی آن این این تصویر کثیف وجود دارد.
از اقدامات قابل ذکر سالهای اخیر دکتر بختیار که در مبارزات سیاسی ایران به هر حال مبدا تاریخی به شمار میرود امضای اعلامیه خرداد ۱٣۵۶ بود. در آن تاریخ از شیرین کاریها و کثافت کاریهای دستگاه حاکم یکی هم تغییر تاریخ به تاریخ شاهنشاهی بود و به اصطلاح میبایست در مکاتبات تاریخ ۲۵٣۶ را به کار برد ولی در اعلامیه تاریخ رسمی همیشگی را به کار برده بودند و خود این عمل برای آریامهر!! عصبانی کننده بود. این اعلامیه خطاب به شاه در زمینه نقض قانون اساسی و حقوق مسلم مردم ایران و عدم احترام به آزادیها، معروف به اعلامیه سه امضایی ( دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار و داریوش فروهر) گردید. اگر چه صدور آن تنها با سه امضاء و نبودن تعداد زیادی از امضاء هایی که میبایست در اعلامیه باشد و نوید یک اتحاد بزرگ از نیروهای ملی مبارز را بدهد خیلی حرفها و بحثها را پیش آورد و پس از سپری شدن بیش از دو ماه و از دست رفتن فرصتهای گرانبهایی گناه عدم توافق برای امضای اعلامیه را جناحهای مذهبی و غیرمذهبی به گردن هم انداختند و به هر حال این تفرقه اولیه به شدت مایه تأسف شد(مهندس بازرگان اصرار داشت امضای چند نفر از دوستانش به ویژه امضای هاشم صباغیان در اعلامیه باشد) ولی عمل صدور اعلامیه مذکور در خفقان سیاه آن تاریخ حرکت موثری بود و انعکاس داخلی و جهانی قابل توجهی داشت و باید برای ثبت در تاریخ گفته شود که در آن زمان اوضاع چنان نامطمئن و حکومت استبدادی تا آن حد پابر جا بود که دکتر بختیار، دکتر سنجابی و داریوش فروهر پس از صدور اعلامیه چمدانهای وسائل زندان خود را بستند و در انتظار مأمورین ساواک نشستند، ولی عجیب بود که بازداشتی صورت نگرفت و در نتیجه دل و جراتها زیاد شد و مسئله نبودن امضاهای دیگر در اعلامیه بگومگوها را زیادتر کرد.
متن این اعلامیه چنین بود:
پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورچنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاء کنندگان زیر بنابر وظیفه ملی و دینی در برابرخدا و خلق خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از « منویات ملوکانه» داشته باشد نمی شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تاسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارات و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرموده اند این مشروحه را علیرغم خطرات سنگین تقدیم حضور می نماییم.
درزمانی مبادرت به چنین اقدامی می شود که مملکت ازهرطرف درلبه های پرتگاه قرار گرفته، همه جریانها به بن بست کشیده، نیازمندیهای عمومی بخصوص خواروبار ومسکن با قیمتهای تصاعدی بی نظیر دچار نایابی گشته، کشاورزی و دامداری رو به نیستی گذارده، صنایع نوپای ملی و نیروهای انسانی در بحران و تزلزل افتاده، تراز بازرگانی کشور و نابرابری صادرات و واردات وحشت آور گردیده، نفت این میراث گرانبهای خدادادی به شدت تبذیر شده، برنامه های عنوان شده اصلاح و انقلاب ناکام مانده و از همه بدتر نادیده گرفتن حقوق انسانی و آزادیهای فردی و اجتماعی و نقض اصول قانون اساسی همراه با خشونتهای پلیسی به حداکثر رسیده و رواج فساد و فحشاء و تملق، فضیلت بشری و اخلاق ملی را به تباهی کشانده است.
حاصل تمام این اوضاع توأم با وعده های پایان ناپذیر و گزافه گوئیها و تبلیغات و تحمیل جشنها و تظاهرات، نارضائی و نومیدی عمومی و ترک وطن و خروج سرمایه ها و عصیان نسل جوان شده که عاشقانه داوطلب زندان و شکنجه و مرگ می گردند و دست به کارهایی میزنند که دستگاه حاکمه آن را خرابکاری و خیانت و خود آنها فداکاری و شرافت می نامند.
این همه ناهنجاری در وضع زندگی ملی را ناگزیر باید مربوط به طرز مدیریت مملکت دانست، مدیریتی که بر خلاف نص صریح قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر جنبه فردی و استبدادی در آرایش نظام شاهنشاهی پیدا کرده است. در حالی که «نظام شاهنشاهی» خود برداشتی کلی از نهاد اجتماعی حکومت درپهنه تاریخ ایران می باشد که با انقلاب مشروطیت دارای تعریف قانونی گردیده و در قانون اساسی و متمم آن حدود «حقوق سلطنت» بدون کوچکترین ابهامی تعیین و «قوای مملکت ناشی از ملت» و«شخص پادشاه از مسئولیت مبری» شناخته شده است.
در روزگارکنونی وموقعیت جغرافیایی حساس کشورما اداره امورچنان پیچیده گردیده که توفیق در آن تنها با استمداد از همکاری صمیمانه تمام نیروهای مردم درمحیطی آزاد و قانونی و با احترام به شخصیت انسانها امکان پذیر میشود. این مشروحه سرگشاده به مقامی تقدیم می گردد که چند سال پیش دردانشگاه هاروارد فرموده اند:
«نتیجه تجاوز به آزادیها فردی و عدم توجه به احتیاجات روحی انسانها ایجاد سرخوردگی است و افراد سر خورده راه منفی پیش می گیرند تا ارتباط خود را باهمه مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسیله رفع این سرخوردگیها احترام به شخصیت و آزادی افراد و ایمان به این حقیقت هاست که انسانها برده دولت نیستند و بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است». و نیز به تازگی در مشهد مقدس اعلام فرموده اید «رفع عیب به وسیله هفت تیر نمیشود و بلکه به وسیله جهاد اجتماعی میتوان علیه فساد مبارزه کرد».
بنابراین تنها راه باز گشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواریهائی که آینده ایران را تهدید می کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی براکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.
بیست و دوم خرداد ۱٣۵۶
دکتر کریم سنجابی دکتر شاپور بختیار داریوش فروهر
بعد از صدور این اعلامیه یا نامه سرگشاده میبایست فعالیت سیاسی و حرکت جامعه بر علیه رژیم به نحوی مجددا آغاز شود. فعالین جبهه ملی و در راس آنها دکتر بختیار در صدد اجتماع و تظاهر علنی بودند و دستگاه نیز آماده و مترصد سرکوب این جماعت بود. روز ۱٣۵۶/۸/۳۰ به مناسب عید قربان فرصتی پیش آمد و جمعی در کاروانسرا سنگی جاده کرج – باغ گلزار اجتماع نمودند. صحبت یکی از آقایان روحانیون به نیمه نرسیده بود که حدود ساعت چهارونیم بعداز ظهر عمال رژیم در لباس کارگران «متعصب وعصبانی!!» با چوب و چماغ و زنجیر به باغ حملهور شدند و در ستیزی فاتحانه سر و دست و سینه بود که شکستند و شکافتند. در این جنگ غافلگیر کننده نابرابر مانند همه حاضرین که مضروب و مجروح شدند، دکتر بختیار نیز تمام بدنش کبود شد و دستش شکست و با توجه به اینکه همه را در بیابانها و باغها تارومار و پراکنده کرده بودند توانست ساعت حدود ۱۲ شب به منزل برسد و بعد در بیمارستان به معالجه دست شکسته بپردازد. آثار شکستگی و نقص دست پس از بهبودی در دکتر باقی مانده است. و لابد وقتی به آن نگاه میکند یک دیگر از یادگارهای لطف آریامهر(!) و مبارزات ۲۵ سال گذشته را چون پرده سینما از برابر چشم میگذراند.
✦✦✦
مطالب بالا را صرفا برای نشان دادن طرز فکر و اخلاص دکتر بختیار نوشتم زیرا با شناخت عمیق روحیه او عجیب است باور کنیم که یک مصلحت بزرگ و یک جریان کاملا استثنائی برای میهن دربین نبوده، دکتر بختیار صرفا برای ارضای خود خواهی خواسته باشد، از فرمانروایی مانند محمدرضا پهلوی فرمان نخست وزیری دریافت نماید!
دکتر بختیار با همه کس خیلی زودجوش نبود واز آن تعارفات بی محتوا نمی کرد و گاهی طرز بیان مطالب و اظهارعقیده و صراحت او در شنونده ای که او را خیلی نمی شناخت این اثر را باقی می گذاشت که در ذهن خود از او آدمی خود خواه تصویر نماید و شاید روی این خصوصیت بود که تعدادی از افراد عادی هیات رهبر جبهه ملی و حتی حزب ایران با او تفاهم کامل پیدا نمی کردند و نمیتوانستند او را درک بکنند. به نظر من بسیاری از این افراد به حق از نظر مطالعات و معلومات هم پایه او نبودند. ولی بهر حال نمونههای مظاهر فرهنگ کوچه و بازار و اعتقادات عامیانه بشمار میرفتند. من زمانی احساس کردم که دکتر بختیار به این دلیل که اکثریت قریب به اتفاق مطبوعات و نشریات فارسی را مبتذل و بیخاصیت و وابسته میشناسد که تنها وظیفه مداحی را انجام میدهند وقت خود را صرف مطالعه آنها نمیکند. اگر چه منزلش همیشه و در تاریکترین روزهای مملکت از لحاظ خفقان، مرکز تجمع و گفتگوهای سیاسی بود ولی خود بر عکس متظاهرین ریا کار کمتر به میان مردم میرفت زیرا خیال میکرد این کار نوعی عوام فریبی و ریا ورزیدن است، غافل از این که دیگران به این بهانه او را شخصی فاقد پایگاه «مردمی» معرفی خواهند کرد. شک نیست شخصی مانند او با آن منطق قاطع و بیان گرم میتوانست هر گروه خالی الذهن یا منتقد با حسن نیت را به سادگی به سوی خود جلب کند و البته، این روش را در ایام خدمت خود در آبادان به خوبی آزمایش کرده بود.
دکتر بختیار«جاه طلبی» مردان سیاسی (مردان سالم و دارای مکتب سیاسی) را کتمان نمیکرد و همواره میگفت جاه طلبی موتور مرد سیاسی است. البته این را در چارچوب عقاید و افکار خود موجه میدانست، نه به هر قیمت و با قبول هر موقعیتی(کما این که پیشنهادهای وزارت در زمان حاکمیت مطلق شاه را رد کرده بود). او با این طرز فکر همیشه دنبال فراهم کردن امکانات و موقعیتها بود و هر وقت بازنشستگی سیاسی و کنار کشیدن بعضی از همرزمان مطرح میشد میگفت من تا آخرین نفس مبارزه خواهم کرد و به محض بازشدن کوچکترین دریچه امید برای قبول هر نوع مسئولیتی به میدان خواهم آمد. برای من کناره گیری از مبارزات مفهومی ندارد.
باید به میهنپرستی دکتر بختیار و تعلق خاطرش به ایرانیت حتما اشاره بکنم زیرا او را بینهایت ایران دوست و میهن پرست میشناسم. نگرانیاش از خطر تجزیه مملکت و از بین رفتن فرهنگ ایرانی و تسلط بیشتر سیاستهای بیگانه با سازهایی که مقدمات کوک کردن آنها درهر گوشه و کنار کشور عزیز شنیده میشد یک بلوف یا وسیلهای برای ترساندن مردم نبود و از این اتفاق واقعا واهمه داشت. تمدن شرق و غرب یعنی حاصل تلاش انسان در جهت تعالی طی قرون متمادی را احترام میگذاشت و معتقد بود که ایرانی باید از تکنولوژی غرب با هوشیاری بهرهمند گردد اما هویت ایرانی و اصالت ملی خود را هرگز فراموش ننماید. در مورد فرهنگ و ادب ایرانی هم البته سلیقه مخصوص خود را اعمال میکرد. دکتر بختیار یکی از عاشقان حافظ و فریفته مبارزات او بر علیه زاهد ریایی و شیخ و محتسب مست بود و بیشترین غزلیات خواجه را میدانست و از لحاظ ملی ولی نمیدانم چرا به فردوسی و شاهنامه خیلی اظهار علاقه نمیکرد. من مطمئن هستم از لحاظ ملی و میهنی به فردوسی ارج میگذاشت، ولی اغراق نیست اگر گفته شود این عدم علاقه کافی به فردوسی از نفرت او به شاه و رژیم شاهنشاهی مایه میگرفت.
دکتر بختیار به موسیقی و ورزش نیز شدیداً علاقمند بود. او ضمن درک موسیقی کلاسیک اروپائی و لذت بردن از آن، از موسیقی اصیل ایرانی نیز دچار شور و حال میشد. علاقه او به ورزش نیز از تناسب اندام و ورزیدگی حرکات و رفتارش مشهود بود و به ورزش شدیداً دلبستگی داشت او بعد از ۲٨ مرداد ماه ۱٣٣۲ و رهایی از زندان کوهنوردی را ورزش مورد علاقه دایمی خود قرار داده بود و آن زمانها از جمله معدود افراد روشنفکری که در کوه دیده میشدند یکی نیز دکتر بختیار بود و در تابستان و زمستان در کوهستانها بدون پوشیدن پیراهن حرکت کردن از خصوصیات دکتر بختیار و چند نفر دیگر به شمار میرفت. سالهای بعد که تعداد کوهنوردان واقعی و همچنین متظاهرین به علاقمندی به این ورزش زیاد شده بود ساعات راهپیمایی و مدت استراحت در کلک چال یا محلهای دیگر فرصتی را برای تبادل نظرها و گفتگوهای مملکتی وسیاسی فراهم میکرد. با این سابقه ورزشکاری چقدر تاسفانگیز بود که به عنوان شعار و تبلیغات مخالف بختیار مطلب مربوط به تریاکی بودن او را سر زبانها انداخته بودند!! لابد صرفاً به دلیل این که بیشتر خوانین بختیاری تریاک میکشیدند و یا شیارهای صورت او این توهم را در بیننده به وجود میآورد! بعد از سقوط دولت او و شایعه بازداشت وی یکی از نزدیکان من میگفت مردم میگویند پس از بازداشت در بازداشتگاه دکتر را اذیتی نکردهاند تنها دستور دادهاند تریاک به او نرسانند! وقتی که جواب دادم دکتر بختیار کوهنورد باسابقهای است که حتی سیگار هم نمیکشد هیچ نوع اعتیاد دیگری نیز ندارد از تعجب مدتی مرا ورانداز کرد و گفت عجب مردم بیانصافند و مطالب واهی و بیاساس را این چنین قطعی بیان میکنند!
از آزادگی و آزادیخواهی دکتر بختیار نمیتوانم سخنی نگویم. یکی از مبانی اعتقادی وی ایمان به آزادی و دموکراسی است منتها همان طور که بدون پروا و رعایت سیاست بازی اظهار میکرد، او آزادیخواهی و پافشاری روی خواستهای منطقی را جدا از هیاهو و فریاد مردم کوچه و بازار میدانست و معتقد بود خواستها و اعتراضها باید در گروها و احزاب سیاسی با تمرینها و برخوردهای متین متبلور گردد، و الا ریختن هر روزه مردم کم اطلاع به خیابان و فریاد خشن و پرطنین آنان الزاما موجه و قابل اعتنا نخواهد بود(البته در این سخن اجتماعات بزرگ و همگانی و حساب شده مردم مد نظر نیست زیرا که ارزش و اهمیت خاص خود را دارند).
در روزهایی که صدور عنقریب فرمان نخست وزیری قطعی شده بود با چند نفر از دوستان حزبی در منزل دکتر بودیم. یکی از دوستان اطاق خلوتی را گیر آورد و دکتر و مرا آنجا برد و در حضور چند دوست دیگر درحالی که به شدت دچار احساسات و هیجان شده بود با چشمان اشک آلود و لبهای لرزان خاطره پیغام دکتر به ملکه ثریا در ایام زندان را به یادش آورد و آنگاه گفت حتماً به خاطر دارید که در سال ۱٣٣۹ در آبادان منزل من ستاد عملیات دوستان به نفع شما جهت فعالیتهای انتخاباتی بود و ما با شورو صمیمیتی تمام کار میکردیم و گاهی اختلاف سلیقههایی هم پیدا میشد. حالا من ضمن آرزوی موفقیت برای شما در این موقعیت خطرناک و بحرانی مملکت در حضور این دوستان به جنابعالی اخطار میکنم چنانچه کوچکترین انحرافی از اصول آزادگی و صلاح و صواب و آنچه که ما از شما میشناسیم، پیدا کنید منزل من این بار ستاد و مرکز عملیات برعلیه دکتر بختیار خواهد بود و اولین قدم و مبارزه را دوستان شما آغاز خواهند کرد.
دکتر همه را گوش کرد و در جواب با متانت تمام گفت مخالفت با نظرات دیگران در شان آدمهای آزاده و دموکرات و سیستم دموکراسی است، تمام جریانات گذشته را به یاد دارم و به شما حق میدهم که از کمترین خطا و انحراف اصولی من نگذارید، و ما به یاد فعالیتهای انتخاباتی مورد بحث افتادیم که چگونه مانند تمام دورههای مجالس قلابی آراء ساختگی به صندوقها ریختند و حق و آرا مسلم دکتر را که نماینده طبیعی خوزستان بود از بین بردند!
شبی که پس از فریاد اله اکبر شبانه تهرانیها از پشت بامها برای اولین بار این فریاد اعتراض از پشت بامهای شیراز هم بلند شد، تلفنی این خبر را از شیراز به دکتر دادم و گفتم از تمام گوشه و کنار شیراز صدای اللهاکبر و اذان بلند است. انتظار داشتم در موقعیت حساس آن روزها از این خبر استقبال نماید اما او گویی به هزار مسئله و مطلب بعدی که میخواست اتفاق بیفتد پی برده بود. زیرا بلافاصله گفت آقا ما دنبال آزادی و دموکراسی هستیم این که صحیح نیست با این مقدمات از زیر دیکتاتوری پوسیده«چکمه» به زیر دیکتاتوری تازه نفس«نعلین» بغلطیم، باید آزاده بود و آزادی را تبلیغ و ترویج کرد. چگونه میخواهیم انسانها را به بند تاریک دیگری بکشانیم؟ باید اعتراف کنم که از حرف دکتر تعجب کردم و آن را دور از احتیاط و مصلحت و واقع بینی دانستم و احساسم را به دوستانی نیز گفتم. اما او در فرصتهای دیگر وحشت و نگرانی خود را از این که مبارزات مردم با رژیم خود کامه پس از موقیت درمسیر تعصب آمیز مذهبی و به دور از آزادیخواهی واقعی قرار بگیرد باز بیان نمود و متعصبین غیر قابل انعطاف را هر روز بیشتر تحریک کرد و به دشمنی با خود واداشت. باو از این نظر نمیشود ایراد گرفت زیرا بخاطر این عشق و ایمان بود که در جوانی رسماً با فاشیسم جنگیده بود و در اثر آزادیخواهی واقعی بود که به مسئله تساوی حقوق زن و مرد اعتقاد کامل داشت و قشر مذهبی را که با انکار حقوق انسانی و مسلم زنان آنان را مورد تحقیر و اهانت قرار میدهند با خشم و نفرت مینگریست، معتقد بود چنین افرادی در مسائل دیگر جامعه مانند آزادی و آزادگی هم بهتر از مورد زن نمیتوانند ایده و اندیشهای داشته باشند. با این ملاحظات نتیجه میگیریم که دکتر بختیار در قبول مسئولیت نخستوزیری و مخالفت با افکار یک بعدی متظاهرین به مذهب دقیقا به اعتقادات همیشگی خود تکیه داشت و هوس نخستوزیری نبود که او را به این گفتار و رفتار وا داشته باشد.
در مورد صفت شجاعت و قاطعیت دکتر بختیار دوستان قدیم و کسانی که در دوره نخستوزیری اش با او آشنا شدهاند، یا افرادی که تنها نطق و مصاحبههای او را شنیده و کارهای دوران کوتاه حکومت او را دیدهاند، مقفق القولند. من نمیگویم هر نوع شجاعت و قبول خطر به ویژه در کارهای سیاسی را میتوان خود به خود از محاسن انسانها دانست، اما باید قبول کرد که در پارهای از موقعیتهای تاریخی تنها کسانی با روحیه و خصوصیات دکتر بختیار میتوانند با شهامت داخل آتش شوند و به امید فقط چند درصد موفقیت یا شکستن بنبست موجود سراپا بسوزند و خاکستر شوند و این کار از بزدلان متلون المزاج هرگز ساخته نیست مسلماً درمورد این قبیل افراد تاریخ قضاوت خود را پس از سپری شدن دورهای و در فرصت مناسب مینماید، حتماً خواننده گرامی نیز مانند نویسنده به جا و به حق به یاد کتاب سیمای شجاعان کندی و لحظات تصمیمگیری بزرگان تاریخ افتاده است و زیر لب زمزمه میکند که تنها امثال شاپور بختیارها هستند که میتوانند بگویند:
من مرغ طوفانم نیندیشم ز طوفان ✦ موجم، نه آن موجی که از دریا گریزد
طبیعی است ایمان به اوصاف و خصوصیات بالا هرگز مانع از آن نخواهد شد که اشتباهات و نقاط ضعف دکتر بختیار و کابینهاش را هم بازگو کنیم. لازم به یادآوری است که نگارنده و دوستان دیگر دکتر از همان ابتداء به دلایل متعدد مخالفت قبول زمانداری از طرف دکتر بختیار بودیم اما صمیمانه آرزو میکردیم در این مسئولیت خطیر و تاریخی حداکثر توفیق را به دست آورد. معلوم بود طوفانی از مخالفتها، افتراها و کارشکنیها به پا خواهد شد و او درمقابله با این طوفانها این نهنگ دریاها تنها و بیپناه است. در حدود دو هفته بعد از شروع به کار بود که با مشاهده ضربههای تضیف کننده از جانب جبههایها، مذهبیون، چپها و چپنماها ( در اجتماعات و مجالس و روزنامهها) به یکی از دوستان پیشنهاد کردم از آقای دکتر بختیار طی نوشتهای مشروح خواهش کنیم حالا که هیچ کدام از جناحها به عمد یا به خطا متوجه نیات واقعی او نیستند و او در نهایت بیانصافی در میان دو سنگ آسیای خرد کننده قرار گرفته است، عطای فرمان نخستوزیری آریامهری! را به لقایش ببخشد، ولی نوشتن این نامه به علت دوری من از تهران دیر صورت گرفت و در تاریخی انجام شد که تا به دستش برسد موضوع عملا با شعلهور شدن مرموز آتشها و نقشهای پیچیدهای که در پس پرده بازی کردند منتفی شده بود. اما اینک از خود میپرسم آیا هرگاه دکتر بختیار این مسئولیت را قبول نمیکرد و خود را آنچنان که در آن ٤٥ روز نشان داد عرضه نمینمود، از نظر مردم، همان بختیار امروزی بود و جوهر وجود او را هرگز میشناختند یا حداکثر فردی بود نظیر فلان و بهمان که امروز به نحوی مشت خالی شان باز شده است؟
آخرین باری که با دکتر تلفنی صحبت کردم حدود ساعت ٣٠ /١٠ روز ١٣٥٧/١١/١٢ بود. بعد از آن که تلویزیون اشغال شده به وسیله نظامیان جریان پخش مراجعت آیتالله خمینی را ناتمام گذاشت و با اعلام گوینده مبنی بر بروز اشکالاتی در پخش مراسم استقبال، تصویر شاه مخلوع با دستپاچگی روی صفحه تلویزیون آمد و سرود شاهنشاهی نواخته شد، همه کسانی که با اشتیاق چشم بر صفحه تلویزیون دوخته بودند در خشم و بهت فرو رفتند. با دکتر در نخستوزیری تماس گرفتم و پرسیدم آقای دکتر مسئولین تلویزیون چرا اینقدر مردم را عصبانی میکنند؟ میدانید اقدام به قطع پخش مراسم استقبال چه تأثیر بد و دیوانه کنندهای در مردم باقی گذاشت؟ گفت میدانم! متأسفانه دو گروه نظامی و چپی تلویزیون را در اختیار گرفتهاند و به نحوی که زورشان به هم میرسد امور را میگردانند. کار مستقیماً کار آنها بود. گفتم ولی با توجه به بعضی صحبتهایی که شما در مورد آیتالله کردهاید بدبختانه مردم کم اطلاع این کار را از چشم شما میبینند. گفت امیدوارم به من فرصت بدهند تا برایشان روشن بشود که اصل قضایا چگونه است. مردم سرانجام آگاه خواهند شد. من هرگز دستور این قبیل سانسورها و اقدامات بچگانه را نمیدهم و از آنچه پیش آمده متأسفم!
با این شناخت مختصر از روحیات و طرز فکر دکتر بختیار باید مخالفین و معترضین او و حرفها و دلایل مخالفتشان را هم بشناسیم و منطق و استدلال آنها را در ترازوی قضاوت قرار دهیم، این مخالفین و معاندین به شرح زیر احصاع میشوند:
١ـ جبهه ملی ایران: اولین فریاد نابهنگام و بسیار عجولانه در مخالفت و محکوم کردن دکتر بختیار به مناسبت قبول نخستوزیری از جانب جبهه ملی ایران بلند شد و ظاهر حرفشان این بود که او با صف شکنی و تکروی مرتکب بیانضباتی شده، اصول و ضوابط و خط و مشی جبهه ملی را زیر پا گذاشته، و به عبارتی به جبهه ملی خیانت کرده است. در اینجا اشاره بسیار کوتاه به این نکته ضرورت دارد که انتشار موضوع اخراج دکتر بختیار از جبهه ملی که خود موسس مجدد آن بود و اعلام عجولانه خبر به رادیو بیبیسی قبل از طرح درست امر در شورای جبهه ملی از طرف افراد تازه کار و جویای نام و به تبع آنها پیروان غافل کاملا مغرضانه و با سوء نیت صورت گرفت و دکتر بختیار هم بی جهت در شورا برای بحث و دفاع حاضر نشد، چه هر گاه دکتر بختیار در شورایی که چنین تصمیم مهمی را می خواست اتخاذ نماید حضور پیدا می کرد مطلب به هر حال به صورت دیگری درمیآمد. اما بحث اصلی عبارت از این است که آقایان از کدام اصول جبهه ملی و کدام خط مشی و انضباط تشکیلاتی صحبت میکردند؟!
اصول مورد قبول جبهه ملی تا آنجا که همه به یاد دارند اجرای صحیح «قانون اساسی»، «شاه باید سلطنت کند نه حکومت»، «استقرار حکومت قانون» و نظایر این شعارها بود که در آن زمانها کاملا مترقی بودند، منتها با مسافرت ناگهانی و بدون کسب اجازه قبلی دکتر سنجابی به پاریس در آبان ماه ١٣٥٧ و ملاقات با آیتالله خمینی و انتشار اعلامیه سه مادهای در یک نشست و برخاست(باید توجه کرد انتشار اعلامیه فقط از جانب دکتر سنجابی بود و یک اعلامیه مشترک نبود) فاتحه این اصول خوانده شد و عجیب این است که دکتر سنجابی نه تنها به خاطر اقدام خود سرانه و عجولانه و فراموش کردن اصول مورد قبول که ظواهر امر نشان میداد در موردشان با شورای جبهه یا هیات اجرایی مشورتی نکرده بود، مورد سوال و بازخواست قرار نگرفت، بلکه این اقدام یعنی تیر خلاص به شقیقه جبهه ملی رها کردن و تحت انقیاد مطلق پرچم آیتالله قرار گرفتن او را شاهکاری به حساب آوردند. آن زمان اطلاعیههای زیر از سوی جبهه ملی ایران صادر گردید:
بنام خدا – هم میهنان:
اطلاعیه جبهه ملی ایران
استقرار حاکمیت ملی
هدف جبهه ملی ایران است
اعلامیه زیر پس از آخرین دیدار از حضرت آیت اله العظمی خمینی مرجع عالیقدر شیعیان جهان و تودیع از معظم له از طرف آقای دکتر کریم سنجابی رهبر جبهه ملی ایران صادر گردیده است.
متن این اعلامیه قبل از صدور مورد موافقت حضرت آیت الله العظمی خمینی قرار گرفته است.
بسمه تعالی
یکشنبه چهارم ذیحجه ١٣٩٨
مطابق با چهارم آبانماه ١٣٥٧
١ـ سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاستهای بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.
٢ـ جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای سلطنتی غیرقانونی، باهیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد
٣ـ نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلامی و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد.
دکتر کریم سنجابی
بعد از این اطلاعیه بی مناسبت نیست که اطلاعیه دیگری هم از جبهه ملی ایران آورده شود.
اطلاعیه
به نام خدا – هم میهنان:
استقرار حاکمیت ملی
جبهه ملی هدف ایران است
ساعت شش بعد از ظهر دیروز رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور به خانه آقای دکتر کریم سنجابی رئیس و دبیر کل هیات اجرایی جبهه ملی ایران مراجعه کردند و ایشان را به کاخ نیاوران برای دیدار پادشاه بردند.
آقای دکتر سنجابی در این دیدار ضمن تشریح اعلامیه چهارم آبان ماه ١٣٥٧ صادر شده در پاریس تاکید نمودند که بنا بر بند دو اعلامیه مذکور در اوضاع کنونی جبهه ملی ایران در هیچ ترکیب حکومتی شرکت نخواهد کرد.
این دیدار مدت یکساعت به طول انجامید و آقای دکتر کریم سنجابی ساعت هفت بعد از ظهر به خانه خود مراجعت کردند.
پنجشنبه ٢٣ آذر ماه ١٣٥٧
جبهه ملی ایران
٭ ٭ ٭
فعلا صحبت بر سر این نیست که عنوان کردن این سه ماده ضرورت نداشت یا بیموقع بود، بلکه ایراد بر سر اقدام خودسرانه و از دست دادن هویت و استقلال است. به هر حال با اعلامیه پاریس، جبهه ملی که بیش از قدرت تشکیلاتی بر شهرت نام و سابقه خود تکیه داشت، دیگر عملا یک گروه سیاسی مستقل صاحب تز و نظر نبود و گردانندگان آن افرادی صرفاً مجری برنامه روحانیت در حد فلان تیمچه بازار بودند و به این ترتیب معلوم نبود دکتر بختیار به کدام اصول خیانت کرده است و آن اصولی که ندیده گرفته کدامند؟
مسلم است که پیشرفت روز به روز انقلاب و تصرف مواضع مهمتر از طرف انقلابیون همواره ایجاب مینمود مردم قربانی داده و زجر کشیده هر روز متناسب با پیروزی، اصول و خواستهای جدیدی را مطرح سازند کما این که خواستها از تشکیل یک مجلس ملی و انجام انتخابات آزاد به تغییر رژیم و استعفای شاه حتی بعدها محاکمه و اعدام شاه رسیده بود. صحبت بر سر این است که تغییر اصول و خط مشی در داخل یک تشکیلات سیاسی که دارای مرجع تصمیمگیری و هیات رهبری است به چه ترتیب باید انجام پذیرد و آیا پشت پا زدن به اصول و اتخاذ تصمیم خاص از جانب دکتر سنجابی مقبول شناخته میشود و از طرف دکتر بختیار مذموم؟ آیا یک رهبر سیاسی میتواند صرفاً تحت تأثیر افکار عمومی و بدون آیندهنگری یکباره همه معتقدات و هویت خویش را انکار نماید؟ البته هیچکس از یک فرد حزبی و تشکیلاتی تکروی و صف شکنی را نمیپذیرد و هر گاه تشکیلات دارای قدرت و انضباط جمعی و واقعی باشد باید بلافاصله کیفر چنین فردی را تعیین نماید، منتها این کار را باید بطور مطلق و اعم انجام دهد، نه هر وقتی که دلش خواست. اما بطور کلی باید توجه داشت که در زمان مورد بحث مملکت به بنبستی گرفتار آمده بود و به منظور رهایی با امثال احمد بنی احمد، دکتر سنجابی، دکتر صدیقی، و دکتر بختیار برای قبول نخستوزیری مذاکره میکردند. شرایط نخستوزیری هم به منظور آرامش طوفان در چند شرط خلاصه میشد. برخلاف ادعاهایی هم که به عمل آمد دکتر بختیار تمام مذاکرات خود را با شاه به دکتر سنجابی بازگو و کسب تکلیف کرده بود و دکتر سنجابی عقیده داشت هرگاه شاه به تعهدات مهمی که کرده«رفتن از ایران» و «دادن اختیارات کامل به نخست وزیر» و «عدم مداخله در کارها» عمل کند قبول پست نخستوزیری اشکالی ندارد(زیرا جبهه ملی سالها برای آغاز چنین تحولی روزشماری میکرد) منتها قضیه آنجا خراب میشود که در جبهه ملی متوجه میشوند طرف مذاکره و خطاب شاه برای نخستوزیری شخص دکتر بختیار بوده نه جبهه ملی که فردی را انتخاب نماید، و آنگاه مخالفتها شروع میشود و میگویند هرگاه نخستوزیری از جبهه ملی تعیین میشود چرا این شخص باید دکتر بختیار باشد و مثلا دکتر سنجابی نباشد؟!
به علاوه نگارنده شاهد بود که دلیل اصلی مخالفت همرزمان جبهه ملی یا اعضای علاقمند حزب ایران با نخستوزیری دکتر بختیار، صرف نظر از مسئله تکروی، این بود که امکان ندارد شاه، ایران را ترک کند و او این طرح یعنی موضوع نخستوزیری را برای خراب کردن دکتر بختیار و ایجاد شکاف در جبهه ملی ارایه داده است. بنابراین این گروه وقتی که میدیدند اقدام عظیمی که همه در انتظارش بودند یعنی رفتن شاه محقق شده است چنانچه سو نیت نداشتند و تردیدشان زایل شده بود آیا نمیبایست در حملات و طرز قضاوت خود تجدید نظر نمایند و خبرنامه جبهه ملی را صرفا به فحشنامهای بر علیه دکتر بختیار تبدیل نکنند؟ باری در این میان بدون اینکه قصد موجه جلوه دادن تکروی در میان باشد باید قبول کنیم که بیعت عجولانه و بدون تضمین دکتر سنجابی با آیتالله خمینی، راهگشای بیانضباطی بود و به این ترتیب در واقع حکم انحلال جبهه ملی صادر گردید: لذا خروج از «اصول» یا «تکروی» برای دکتر بختیار به صورت مغرضانهای که عنوان گردید مطرح نبوده است و علاوه بر یاسی که به او از امامزاده جبهه ملی با وجود تصمیم گیرندگانی چون دکتر سنجابی و دستیارانش احمد سلامتیان و مسعود حجازی دست داد شاید بتوان وضع دکتر بختیار را با مرحوم دکتر مصدق، آن کوه سرفراز استقامت در مجلس شانزدهم هنگام طرح لایحه نفت و پیشنهاد نخستوزیری او از جانب جمال امامی مشابه دانست که بدون مشاورت با فراکسیون جبهه ملی بنا به مصالح عالی فیالمجلس پیشنهاد نخستوزیری را پذیرفت و با نیت انجام برنامههای خود بهانه را از دست حریف گرفت و او را مبهوت ساخت. باید مجدداً یادآوری کنیم که از مدتها پیش بر اثر عدم تحرک و جذب نکردن تمام نیروها برای ایجاد اتحادی بزرگ، از جبهه ملی به عنوان سازمانی با تز و روش مستقل و قابل اتکا اثر محسوسی باقی نمانده بود تا خروج از «اصول» آن مطرح باشد و نیروهای مذهبی و نیروهای چپی زیر خیمه مذهبیها بودند که جریانات را اداره و رهبری میکردند. اما کوبیدن دکتر بختیار از سوی جبهه ملی به آن صورت بیرحمانه و مستمر چراغ سبزی بود که نشان داده شد تا دیگران بدون کمترین پروا و در نهایت هتاکی هر چه میخواهند بگویند.
مسلماً تاریخ خواهد نوشت که تعدادی از به اصطلاح رهبران جبهه ملی چنان مرعوب سر و صداهای کوچه و بازار بودند که در منکوب ساختن یکی از همسنگران مومن و با ارزش خود به مسابقه برخاستند تا اجر و پاداش خود را دریافت دارند!
٢ـ دکتر بختیار و حزب ایران: متعاقب اقدام عجولانه و تند جبهه ملی در مورد اخراج و تقبیح دکتر بختیار هیات اجرایی موقت حزب ایران در محظور قرار گرفت و سرانجام به موجب اعلامیهای که در اخبار جبهه ملی منتشر شد او را از سمتهای خود درحزب منعزل شناختند (دبیر کلی موقت حزب که در شرایط سخت و در روزهایی که اثر محسوسی از حزب نبود آن را با جمع و جورکردن دوستان برای فعالیتهای تازه پذیرفته بود) و در همان اعلامیه اخراج وی از حزب به نظر پلنوم حزبی موکول شد اما در حدود دو ماه بعد در گردهمایی اعضا حزب برای تجدید انتخاب کمیته مرکزی گفته شد که تصمیم در این مورد به دادگاه حزبی محول گردیده است.
نقطه نظر هیات اجرایی در اتخاذ تصمیم مذکور علی الاصول تکروی و اقدام خود سرانه از جهت قبول سمتنخست وزیری ذکر میشد که قاعدتاً نگارنده دفاعی ندارد و از یک فرد حزبی منضبط در چنین اقدام خطیری نمیتوان پذیرفت که یاران حزبی خود را دقیقا در جریان نگذارد و از« تشکیلات» کسب نظر ننماید. این ایراد اصولی درست، اما بطور کلی و به ویژه در پاسخ عده معدود تازه از گرد راه رسیده که فریاد میزنند: دکتر بختیار با این کار آبروی حزب را برد و کمر آن را شکست، میخواهم بپرسم رفقا در آن لحظات و موقعیتی که سپری شد و ظاهرا آن برهوت خالی از همه چیز از نظرها محو گردیده است شما از کدام «حزب» و کدام «تشکیلات» مستحکم صحبت میکنید؟ به قول یکی از هم مسلکان کارگر که دریایی از ایمان در بیاناتش وجود دارد اگر در آن روزها حزب و تشکیلات به معنی واقعی وجود میداشت و نظرش این بود که دکتر بختیار نخستوزیری را نپذیرد، حتی او را در حزب بازداشت میکردیم و مانع از اقداماتش می شدیم. پس باید قبول کنیم که به هر علت چیزی در بین نبود. به علاوه در آن اوضاع و احوال که عده کثیری در حال خوف و واهمه از سایه خود برای شرکت در اجتماع حزبی حرکت می کردند و با دعوتهای مکرر تنها تعداد معدودی حاضر می شدند، به همت بختیار و معدودی از یاران بود که حزب تجدید حیاتش را شروع کرد. البته این حرفها دلیل نمیشود که عدم اطلاع و کسب نظر بختیار از حزب را (آنچه که تا حدی وجود داشت) -چنانچه این کار صورت نگرفته باشد- موجه جلوهگر سازیم. ولی واقعیت این است که عدهای ریاکارانه سنگ حزب را به سینه میزنند و گریبان چاک میدهند. در آن روزها این متعرضین پرحرارت هرگز معلوم نبود که مخلصانه عضو حزب بودنشان را اعلام دارند. اما در مورد این که اقدام دکتر بختیار آبروی حزب را برده است، باید گفته شود که هرگاه در آینده سهم بختیار در تسریع حرکت انقلاب به سوی هدف و به ثمر رسیدن مبارزات از لحاظ برداشتن مانع اصلی، درست ارزیابی و داوری گردد و در این میان قضاوت منصفانه به عمل آید آنوقت موجبی برای شرمساری حزب نخواهد بود، جز این که در چنان مقطع زمانی و لحظات تحول که همه محاسبات و تصمیمات میبایستی استثنایی و جدا از ضوابط عادی باشد از کمترین یاری دکتر بختیار دریغ ورزید (البته حزب برای عدم اقدام خود عضویت در جبهه ملی و پوزیسیون جبهه در این مورد را دلیل می آورد!). وانگهی دکتر بختیار درعین اظهار اخلاص به معتقدات جبهه ملی و حزب ایران صریحا بیان کرد در قبول مسوولیت نخستوزیری شخصا قدم پیش میگذارد و اگر شکست خورد تنها او است که شکست خورده است. در اینجا بار دیگر لازم است موقعیت باریک و استثنایی مملکت که تصمیمگیری غیر عادی را فوق همه چیز ساخته بود و عدم تشکیلات واقعی حزبی را در نظر بگیریم. ایرادهای دیگری به اقدام دکتر بختیار وارد است که گفته خواهد شد اما ایراد غمخواران حزبی به این مضمون که او با این عمل کمر حزب را شکسته است بیپایه و نالهای کاذب است. در زمان قبول نخست وزیری دکتر بختیار از نظر یک میهنپرست بقا یا اضمحلال ایران و سرنوشت سی و پنج ملیون ایرانی مطرح بود نه تایید یا تکذیب گروهی بسیار معدود که قطعا تعدادی حسن نیت هم داشتند، لذا مصلحت «وطن» میبایست فوق همه چیز قرار گیرد، مسئلهای که نگارنده در گردهمآیی حزبی مورخ دهم و یازدهم اسفند ماه ١٣٥٧ نیزبه صورت سوال در حضور جمع مطرح نمود این است که چه دلیل دارد یک اقدام مشابه از جانب نفر حزبی در مرجع تصمیم گیری حزب سبب اتخاذ تصمیمهای متفاوت شود؟ هرگاه مجازات قبول سمت نخست وزیری از جانب دکتر بختیار این است که او را از سمتهای خود عزل و عضویتش در حزب را هم به نظر پلنوم یا دادگاه حزبی محول نمایند و این تصمیم را رسما اعلام میدارند، به چه علت عین این تصمیم در مورد دکتر کریم سنجابی، علی اردلان، دکترحبیب داوران به ترتیب برای قبول وزارت امورخارجه، وزارت اقتصاد و دارائی و استانداری گیلان در دولت موقت انقلاب اتخاذ نمیشود و ظاهرا پس از مدتی فقط به آقایان تذکر میدهند تا در مورد اقدام خود به حزب توضیح بدهند!؟ لابد پاسخ این است که قبول نخستوزیری در رژیم طاغوتی با قبول وزارت و استانداری در دولت موقت انقلاب فرق دارد! اما آیا این تفاوت به فرض ثبوت، نحوه عمل و رفتار هیات اجرایی موقت و نفس بیانضباطی راموجه میسازد؟ امیدوارم سوال مطروحه در گردهمآیی که با توضیحات بیشتری بیان شد و جواب قانع کنندهای به آن ندادند لااقل در صورت جلسات دقیقاً ثبت شده باشد.
باری، به نظر میرسد مردان صاحب فکر و عقیده و سازمانهای سیاسی اصولا به قصد در اختیار گرفتن حکومت و به منظور اجرای مقاصد و اهداف خود فعالیت مینمایند و هرگاه بیموقع و بیدلیل تتها هوس ریاست و حکومت مدعیان را نفریبد و آنان دقیقاً سربزنگاه تاریخ تصمیم خود را بگیرند میتوان بیانضباطی حزبی آنان را در برابر عظمت تحولی که ایجاد کرده اند (مشروط بر اینکه نتیجه عملی حکومت واقعاً تحول باشد) ندیده گرفت.
آن روزها کارها و تصمیمها ضابطه و قاعده بردار نبود و بیمناسبت نمیدانم از خود سوال نمایم آیا مهندس بازرگان در آن هنگامه قبول نخستوزیری انقلاب ابتدا از حزب و یاران خود کسب اجازه نموده یا خیر؟ و هرگاه این کار را کرده باشد در صورت احتمال مخالفت دوستان از قبول سمت نخستوزیری امتناع میورزید؟
تصور و عقیده نگارنده بر آن است که دکتر بختیار نیز پس از سالها مبارزه و دنبال کردن هدف در انواع شرایط در دوراهی سرنوشت خویش قرار گرفته بود و با اعتقاد به موقعیت انفجار آمیز مملکت به ظاهر رضایت تعدادی از یاران حزبی را به قیمت فداکردن خود موقتاً رها ساخته است. او در اقدام خود آنچنان اثر بینظیر و افتخارآمیزی میدیده که ناچار گناه بیانضباطی حزبی را به جان پذیرفته است و حقا در مورد نتیجه واقعی قبول مسوولیت بختیار باید در زمان مناسب و پس از فرو نشستن گرد و غبار اغراض و تعصبها و جانبداریها محققین به داوری بنشینند.
٣ـ دکتر بختیار و روحانیون قشری و متعصبین مذهبی: به دنبال اعلامیه و نظرات جبهه ملی که مسلما گشاینده راه حملات و تخطئه دکتر بختیار بود یورش همگانی روحانیت نیز با شدت آغاز شد: «حکومت غیرقانونی و غاصب»، «نخستوزیری که از شاه فرمان گرفته است»، «شخصی که مجلس رستاخیزی به او رای اعتماد داده» از عناوین روزنامهها و اعلامیههای صادره از مراجع مذهبی و متظاهران به طرفداری از انقلاب اسلامی بود. در تب تند احساسات و از نظر مردم زخمی و خونین، هیچ شکی نمیتوان داشت که اعتراضات در لباس جملات بالا و بسیاری از مطالب از این قبیل نشانی از منتهای نفرت مردم به رژیم حاکم بود و تا حدودی منطقی و صحیح به نظر میرسید و اصولا نمیشد در شرایط غیرعادی و اوج تنفر مردم، فرمان نخستوزیری شاهی منفور و غدار در لحظات ضعف و احتضار را به خصوص که فرمان گیرنده شخصی چون بختیار باشد، فرمانی قابل قبول و مستحکم و اقدامی خوش آیند دانست و از بوی تعفن مجلسی آنچنانی و افتضاحی که طی سالها به پا کرده بود هم چیزی نگفت. اما مسئله این است که در آن روزهای تعیین سرنوشت و موقعیت حساس مملکت چه میشد کرد؟ من استدلال خود دکتر بختیار را به کار نمیبرم که: «دکتر مصدق هم از این شاه فرمان نخست وزیری گرفته بود»، باید قبول کرد که این شاه قطعاً آن شاه توطعهگر آلت دست ٢٥ سال پیش آمریکا نبود بلکه بکلی جانی و غارتگر دیگری بود. اما میپرسم در لحظات مورد بحث راه مملکت کدام راه بود؟ تا هم رفتن شاه که خواست همگان بود عملی شود و هم به هرحال بر خلاف روش حاکم بر مملکت سمت نخستوزیری برای کسی که آماده پذیرش این سمت میباشد «قانونی» تلقی گردد؟ البته با دید و قضاوت بعد از سقوط رژیم و سپری شدن بیش از دو ماه ار تاریخ قبول سمت نخستوزیری بختیار میتوان خیلی تند و ساده قضاوت نمود و عناوین «غیر قانونی» و «غاصب» را بر زبان جاری ساخت اما آیا در دهه اول دی ماه ١٣٥٧ نیز حتی مطلعین صاحب نظر میتوانستند پیشبینی کنند که وقایعی که بعدها پشت سرهم اتفاق افتاد و صحنهها عوض شد دقیقا و به همان صورت میبایست اتفاق بیفتد؟ مگر نه اینست که پس ار سرعت گرفتن چرخهای انقلاب گفته میشد یک دولت ملی باید زمام امور مملکت را به دست بگیرد و «شاه باید برود»؟ در حالی که هنوز انقلاب به آن درجه از اوج خود نرسیده بود که تکلیف شخص شاه با قتل یا خلع یکسره گردد و همه جا صحبت از مقاومت سرسختانه و تعیین کننده ارتش تا دندان مسلح در میان بود و خبر کودتایی بسیار خونین برای قلع و قمع واقعی مخالفین حتی با بمباران و از بین بردن چند صد هزار انسان روز و شب شنیده میشد، آیا میسر بود برای انتقال قدرت و یا آغاز مقدمات آن به خاطر اجتناب از خونریزی فوقالعاده از راه دیگری وارد شد؟ بطوری که قبلا هم اشاره کردم در روزهای قبل از صدور فرمان نخستوزیری زعمای قوم به این علت با عمل بختیار مخالف بودند که میگفتند امکان ندارد شاه ولو برای مدت کوتاه مملکت را ترک نماید و از فرماندهی مستقیم ارتش و رهبری توطئه بر علیه انقلاب مردم دست بردارد، پس در چنین اوضاعی صدور فرمان نخستوزیری از طرف شاه چگونه یکباره عنوان «غیر قانونی» به خود میگرفت، اگر این فرمان غیرقانونی بود کدام فرم و کدام فرمان میتوانست قانونی و صحیح تلقی شود؟
در روزهای نهم یا دهم دی ماه ١٣٥٧ که خبر تکان دهنده نخستوزیری دکتر بختیار در همه جا پیچیده بود یکی از ایرانیان مقیم فرانسه از پاریس طی مکالمه تلفنی مفصل نقطه نظرهای خود را میگفت و ظاهرا از چند و چون شرایط و ماندن و رفتن شاه از بختیار میرسید و از قرار معلوم میگفت باید اقدام تندی صورت بگیرد (نظیر تمام در خارج ماندهها یا از فرنگ بر گشتهها که در فضای امن و آزاد از انقلابیهای دو آتشه بودند و هستند و از داغ دل مردم مملکت و وارد در گود بدبختیها بیخبر) بختیار پس از حدود بیست و پنچ دقیقه مکالمه در پاسخ این شخص گفت:
آقاجان توجه کنید، من که هنوز نیامده یکباره نمیتوانم پس گردن شاه را بگیرم و او را از مملکت بیرون کنم! باید تحمل داشته باشید (من به کسی که کنارم نشسته بود گفتم لابد این مکالمه ضبط میشود و گزارش میگردد و به صفحات پرونده قطور بختیار یکی دیگر اضافه میشود!) اوضاع چنان ابهامی داشت و باوجود ترک برداشتن سقف و ستون «قدرت» هنوز نمیشد از فرو ریختن کامل آن به سرعتی که دیده شد مطمئن بود. نقشهها و توطئههای کشتار و کودتا که بعد از به ثمر رسیدن مرحله اولیه انقلاب کشف شد نیز نشان داد که هشدار بختیار در زمینه وجود برنامه کودتا و باز گرداندن قدرت به شاه صددرصد وجود داشته، و این هشدار حرفی برای ترساندن مردم نبوده است (البته محتمل نیزهست که می خواستند قدرت را بدون شاه به یکی از ژنرالها بسپارند).
بنابراین، استدلال گروه متعصبین و معتقدین به بروز وقایع غیبی و بازیهای خود به خود سرنوشت، مضحک مینماید که: شاه در همان موقع و به همان ترتیب بدون علل و اسباب مجبور کننده «میبایست» برود و ارتش به همان سادگی و بدون خونریزی وسیع «میبایست» تسلیم شود و … خلاصه آن که بختیار بود یا نبود فرقی در وقایع حاصل نمیشد!
از لحاظ سیر تاریخی قضایا و وقایعی که در سراشیبی سقوط پهلوی پشت سر هم ظاهر میشد این حرفها و پیش بینیها را میتوان توجیه کرد، اما بحث بر سر این است که آیا بدون یک سلسله مقدمات و فراهم کردن اسباب میشد خود به خود و یکباره به همان نتایج رسید؟ یعنی میتوان حکم کرد قبل از آزاد شدن واقعی روزنامه ها(بعد ازاعتصاب دو ماهه) و افشاگریهای فراوان درباره جنایات رژیم که در هیات حاکمه بر سر کار و جامعه عصبانی تاثیرات بیچونوچرا داشت، آزادی زندانیان سیاسی و مصاحبههای آنها و ایجاد تزلزل روحی و بیاعتمادی در ارتشیان بطور اعم و انجام مصاحبهها و گفتگوهای دکتر بختیار که بههرحال رنگ و هوایی غیر از دوران آموزگار و شریف امامی و ازهاری داشت هر گاه کودتای خونین و دیوانهوار ارتش صورت میگرفت درست به همان نتایج میرسیدیم که در پایان روز ۱۳۵۷/۱۱/۲۲ رسیدیم؟ و اساساً هرگاه آنهمه فشار و تزریق مداوم اطرافیان شاه در مورد انصراف از خروج از مملکت در این آدم خود باخته و روحیه از دست داده موثر میافتاد و او به این سفر دست نمیزد وقایع بعدی باز به همان ترتیب اتفاق میافتاد؟
این مطالب را هرگاه در قسمت مربوط به خدمات مثبت و تاریخی بختیار بحث کنیم و سهم او را در جهش انقلاب بشناسیم مناسبتر خواهد بود، غرض این است که در چنان حالوهوایی حضرات منتقدین مذهبی و به تبع آنها جبهه ملی و دیگران لقب «دولت غیرقانونی» را به بختیار بخشیدند و نویسنده این سطور نفهمید در حالی که ملت ستم کشیده و آزادی از کف داده ایران بیستوپنچ سال به هزاران هزار اقدام غیرقانونی آشکار و اهانتآمیز تن در داده بود، که انقلابیون بعدی عملا این اقدامات را در موقع خود صحیح شمردند، چگونه در این میان فقط به غیرقانونی بودن نخستوزیری دکتر شاپور بختیار انگشت گذاشتند و چه علت داشت که پس از پیروزی انقلاب و سقوط رژیم که قاعدتا میبایستی اثری از آثار قوانین گذشته نباشد فیالمثل وقتی که به فعالیت حزب توده ایران رسیدند گفتند این حزب در مملکت غیرقانونی شناخته شده است و همان قانون هنوز باقی است ولی«قانون اساسی»(که البته به معنی واقعی هیچوقت وجود نداشت)و ترتیب انتخاب نخستوزیر و صدور فرمان به صورت مذکور در قانون اساسی قبل از الغای آن و به طرفه العینی«غیرقانونی»شده بود!
اما مخالفت مذهبیون با حکومت و برنامههای بختیار با شناختی که از او داشتند از دیدگاه خاص آنها صحیح و واقع گرایانه بود، زیرا مسلم بود که در صورت اجرای برنامههای دموکراتیک و غیرمذهبی(نه ضد مذهبی)دکتر بختیار و درحالی که او میگفت روحانیون باید به قم و مساجد و منابر خود باز گردند و در سیاست مداخله ننمایند، خواه ناخواه در نظرات گروههای میهنپرست و رادیکال و لیبرال به نفع او تغییرات شگرف حاصل میشد و چون هدف مشترک و اصلی مردم به پاخاسته یعنی رفتن شاه عملی شده بود و او به هر صورت به وعده خود وفا کرده بود، استقبال از برنامههای بعدی در زمینه آزادیخواهی و آزاد زیستن و برقراری دموکراسی و حکومت برگزیده مردم آگاه و مسوول نیز عملی میشد و اینجا بود که دیگر جایی برای حکومت مذهبی و اجرای یک سلسله مقررات انعطافناپذیر مذهبی باقی نمیماند. در نتیجه به حکم تنازع بقا و با توجه به خودخواهی شدید، در عین تظاهر به درویشی و عدم اعتنا به امور غیر معنوی و به علت حقی که از لحاظ مبارزات اسلامی و راه پیماییها و شهید دادنها برخود قائل بودند(البته این ادعا نیز مانند بسیاری از ادعاهای دیگر خودخواهانه و دور از واقعیت است و طبقه روحانی تلاش تمام مردم مسلمان و ایرانیان مبارز را بهناحق بحساب خود میگذارند) میبایست با ادامه حکومت بختیار و حرفهای او همچنان مخالفت نمایند. البته این جماعت در انحصار طلبیهای خود و قائل نشدن هیچگونه سهمی برای دیگران به کلی فراموش میکردند و یا بهروی خود نمیآوردند که در گذشتههای نزدیک و در طول تاریخ تا چه حد در تثبیت و قوام و دوام حکومتهای جبار و امثال آریامهرها مستقیما سهیم بودند و دخالت داشتند!
٤ـ دکتر بختیار و چپهای وابسته: در این میان تعجبی نداشت هرگاه صدای رادیوی ملی ایران و چپهای وابسته(به قول بعضیها این احولها!) هم برای وطن سینه چاک دهند و به عنوان این که شاپور بختیار میخواهد نقش تثبیت کننده رژیم سلطنت را بازی کند او را با شدیدترین وضعی سرزنش و ترمزی برای انقلاب مردم معرفی نمایند. آنها همیشه حکومتهای ملی واقعی یا حکومتهایی را که به نحوی راهگشای مقاصد آنها نبودهاند، در نامناسبترین زمانها کوبیدهاند. مگر با حکومت ملی دکتر مصدق چه کردند؟ چه فایده که استغفار و اقرار به اشتباه آنان در مورد دکتر مصدق و طرز برخورد با حکومت او بعدها اعلام شده باشد. انسان زمانی به ریا و تزویر و سیاست بافی این گروه غیر مستقل بیشتر شک میبرد که میبیند حزب توده ایران در اعلامیهها و دستورات کتبی(که مردم ظاهر آنها را میبینند و از قضایای پشت پرده خبر ندارند) از دستورات آیتالله خمینی تبعیت نموده ومخصوصا اعلام میدارد که در رفراندوم به (جمهوری اسلامی) رای مثبت خواهد داد و آنگاه با دکتر بختیار که لااقل فردی با تعصبات مذهبی نبوده و اعتقادات سوسیالیستی دارد از سر ستیز برمیآید. اینجا است که نگرانی عدهای واقع بین مصداق پیدا میکند که چپهای غیرملی و مجری سیاستهای جهانی خود را زیر پوشش مذهبیون مخفی نمودهاند تا پس از کسب قدرت و با استفاده از نقاط ضعف آشکار، با نهایت زیرکی برنامههای اصلی خود را پیاده نمایند و طبیعی است برای چنین گروهی حکومتی نظیر حکومت بختیار با همه نقطه ضعفها به علت داشتن خصوصیات یک حکومت کمابیش ملی نمیتواند خوش آیند و قابل طرفداری باشد، چه به هر حال سد راه است.
برای نویسنده، روی تصوراتی که از چریکهای فدائی خلق داشتم تاثرانگیز بود که اعلامیه مفصلی از آنها دیدم پر از هتاکی به بختیار و اطلاعات غلط درباره مبارزات گذشته او و حزب ایران. این جوانان جویای نام که گویا میاندیشند تمام مسائل با چند تفنگ و چندین ترور حل میشود لااقل زحمت تحقیق کامل در مورد تاریخ عضویت بختیار در حزب ایران، تاریخ تشکیل حزب ایران، نقش ایل بختیاری و تعدادی از بختیاریها در وقایع مملکت(که از جهات منفی دکتر بختیار راهم در آن سهیم کرده بودند) را به خود راه نداده بودند. اظهار نظر این گروه چپ مدعی استقلال(که معلوم نیست با حزب توده واقعا مخالفند یا جنگ زرگری راه انداخته اند!) هم متاسفانه مغرضانه و خالی از آگاهی و حس نیت بود.
٥ـ دکتر بختیار و ارتشیهای طرفدار رژیم: در برابر تمام مطالب و مخالفتهایی که گفته شد حرفهای گروهی از ارتشیها و ژنرالها که دوام مملکت و بقای ملت و مردم را در بقای وجود و اقتدار شخص شاه تصور میکردند از همه شنیدنیتر است و به عبارتی منطقیتر و صحیحتر! اینها نیز بختیار را خیانتکار میدانند چرا که وسایل اخراج شاه از مملکت را فراهم کرده و او را به سفر بیبازگشت راهی نموده است و به حق میگویند که هرگاه بختیار به هر صورت شاه را از کشور روانه دیار خارج نساخته بود، آن جشن و پایکوبی و زلزله ناشی از هیجان مردم به وجود نمیآمد و تمام محاسبات را درهم نمیریخت. این دفعه شاه با تزویر و نقشه ٢٥ مرداد ١٣٣٢ از مملکت فرار نمیکرد تا در پشت سرش کودتای سی آی ای آمریکا انجام شود و او را بار دیگر با سلام و صلوات به کشور بازگرداند. رفتن این بار آنچنان ذلت و اثرات روحی ویران کنندهای داشت که حتی قویترین طرفداران او را دگرگون میساخت، چه رسد به آنهایی که منتظر وزش اندک نسیم حاکی از تزلزل رژیم بودند تا به سختی روی بر گردانند. شاید هیچکس مصاحبه یکی از عوامل درجه اول رژیم یعنی سرلشکر خسروداد یکی از افسران معدوم را فراموش نکرده باشد که با اطلاع از نظرات بختیار در مورد ضرورت مسافرت شاه از سرخشم و غضب به یکی از روزنامههای خارجی گفته بود چنانچه دکتر بختیار شاه را وادار کند تا به مسافرت از مملکت برود به دست خود گور خود را کنده است و منظور از این اولتیماتوم آشکار این بود که هرگاه دکتر بختیار به این اقدام دست بزند آنها او را راحت و زنده باقی نمیگذارند و عجبا طرحهایی که بعدا آشکار شد و وقایع بعدی، حقایق پشت پرده این تهدید را بر ملا کرد و به اثبات رسانید. قطعاً به این دلیل بود که حوالی ساعت یک بعداز ظهر ١٦ دی ماه ١٣٥٧ در فرودگاه تهران چند نفر از ژنرالها و نزدیکان با چشمان پر اشک پای شاه را بغل میکردند و التماس مینمودند که او از کشور نرود و همچنان در مسند قدرت باقی بماند.
اینجا است که انسان بیطرف در برابر سیل اتهامات از خود میپرسد دکتر بختیار چگونه آدمی بوده است که از نظر عوامل درجه اول شاه سابق جنایتکار است و مستوجب مجازات، از نظر مذهبیون تشکیل دهنده دولتی غیرقانونی و غاصب است که میخواهد سلطنت محمدرضا پهلوی راحفظ نماید و از نظر توده ایها فردی است که سد راه انقلاب مردم و تحقق آزادیخواهی آنان بوده است؟ آیا حقایق کشف شده بعدی و ماجراهایی که به وقوع پیوست(البته هنوز تمام اسرار و حقایق آشکارنشده است) نیات خدمتگزاری دکتر بختیار و سو ظن و اتهام بیدلیل مدعیان و مخالفانش را مشخص نمینماید؟ و آن اتهامات ناروا را مردود نمیسازد؟
بعد ازاین جناحها و گروههای مخالف که به اختصار به نظرات آنها در مورد دکتر بختیار اشارت رفت و میتوان با ظن قریب به یقین چنین پنداشت که نزدیک به چهل روز پس از سقوط رژیم پهلوی(در تاریخ نگارش این یادداشتها) حتماً در تصورات و توهمات قبلی خود تجدید نظر نمودهاند، لازم است از جامعه دیگری صحبت کنیم که تشکیل دهندگان این جامعه خواستها و ایدهآلهای خود را درحکومت بختیار میدیدند. فکر میکنم اگر این جامعه را جامعه روشنفکران آزاد بنامیم اشتباه نکردهایم. این گروه را ایرانیان ناسیونالیست، روشنفکران وطن پرست و آزاداندیش، یعنی کسانی که در عین اعتقاد راسخ به ضرورت تغییر رژیم هرج و مرج بیش از حد را به زیان غیرقابل جبران مملکت میدانستند، افرادی که یا اصولا تعصب مذهبی ندارند و همیشه به «انسان» میاندیشند یا تعصب مذهبی معقولی دارند و خانمهای تحصیلکرده و خانهدار تشکیل میدادند(و میدهند) از نظر این افراد در رفتار و گفتار و وعدههای بختیار آنچنان صداقت و صمیمیتی وجود داشت که شنونده را جذب و مطمئن سازد. اینها باور داشتند که در زیر رگبار قطع نشدنی اتهامات وکارشکنیها بختیار به وعدههایی که قبل از تصدی نخستوزیری داده است بدون اهمال و وقفه عمل میکند و اینکارها در زمانی صورت میگیرد که متاسفانه ارگانهای موثر و اصلی مملکت تماما و واقعا در اختیار او نیست و در واقع او تنها و یک تنه در میدان کارزار میجنگد. در مصاحبهها و نطقهایش مطالب و نکات بسیار تازهای مییافتند که در دوران ٢٥ سال گذشته نشنیده بودند. وسعت اطلاعاتش و فصاحتی که در بیان داشت، بالاخص شجاعتش در اظهار عقیده، برای این گروه دلنشین و امیدوار کننده بود و همه احساس میکردند که او دردی، اعتقادی و پرنسیبی خاص دارد.
یک خانم فرانسوی که شوهر ایرانی دارد میگفت در فرانسه بختیار را از لحاظ مصاحبهها و رفتار با ژنرال دوگل مقایسه میکنند و او را فردی بسیار قوی و مطلع میدانند. یک از خانمهای فرهنگی ایرانی که فریفته آزادیخواهی و قاطعیت دکتر بختیار بود میگفت من از آن جهت او را بیشتر تحسین میکنم که سر انجام یکنفر را شناختم که به هر قیمت در برابر زور و فشار و خودخواهی مقاومت کرد و استعفا نداد.
من این شهامت را میستایم.
دانشجوی جوان با حرارتی که به حزب ایران آمده بود مخاطبان خود را شماتت میکرد که شما مگر چند نفر نظیر دکتر بختیار در مملکت و در حزبتان داشتید که او را اخراج نمودید؟!
راننده تاکسی با تاسف از درهم ریختگیها و نابسامانیها میگفت آقا مگر شخصی به قاطعیت بختیار بیاید و کارها را سر و صورتی بدهد.
موج فزاینده طرفداری از دکتر بختیار مدتها بعد ظاهر شد، یعنی زمانی که بسیاری از حرفهای او مصداق پیدا کرد و به قول عوام سبز شد. زمانی که تعصبات افراطی مذهبیها یا عمالی که درجرگه مذهبیها و کمیتهها و پاسداران نفوذ کرده بودند آزادیها و زندگی افراد را در معرض خطرات و لطمات بیامان قرار داده بود و نغمات تجزیهطلبی و هرج و مرج و در مقابل این بلاها تبلیغ فقط یکنوع طرز فکر خشک و افراطی شنیده میشد. شاید با ملاحطه این موج بود که در یکی از مصاحبهها آیتالله خمینی و به تبع او امثال صادق خلخالی از دکتر بختیار به عنوان یکنفر جنایتکار(!) که باید بازداشت و مجازات شود نام بردند!
به تصور گروه هواخواهان دکتر بختیار که بر تعداد آنها مرتبا افزوده میشود و بیشتر از کسانی هستند که او را تنها در دوران بسیار کوتاه نخستوزیریاش شناختهاند، از لحاظ قضاوت عمومی زمان به نفع بختیار است و آینده نشان خواهد داد که او اولا در انقلاب و به ثمر رساندن آن از لحاظ برداشتن مانع اصلی سهم عمدهای داشته است، ثانیاً در بیان عقاید و پیش بینیهای خود کاملا محق بوده است.
این نکته نیز قابل ذکر است که تا مدتها عدهای تصور میکردند میان آیتالله خمینی و دکتر بختیار در پشت پرده توافقهایی به عمل آمده است و برای کندن ریشه سلطنت طرفین باید نقش خاص خود را بازی نمایند و هرکس برای توجیه تصور خود قراین و اماراتی را ذکر میکرد. البته چنین تصوری صحبت نداشت، ولی شاید آن دو میتوانستند اقدامات بعدی و پیشرفت مسیر انقلاب را بر مبنای توافق و همکاری یکدیگر استوار سازند. در این راه آنچه سعی بود از جانب دکتر بختیار به عمل آمد لکن به قول او چند نفر از اطرافیان مغرض و بیحقیقت آیتالله مانع از به ثمر رسیدن توافقها و نزدیکیها شدند و عمدا لطمات هولناک و غیر قابل جبران بر پیکر مملکت وارد ساختند.
باری از دیدگاه گروه طرفداران و علاقمندان بختیار او مظهر آزادیخواهی، استقلال، دموکراسی و بالاخص شهامت و شخصیت بود و این صفات ارزنده با پیاده کردن برنامههای سوسیالیستی خاص مملکت ما میتوانست و میتواند از او یک چهره ملی و از دولتش دولتی مقبول ساخته، روشنفکران آزاده را عمیقا خوشنود نماید.
در مورد مخالفت افکار عمومی با دکتر بختیار و نبودن پایگاهی برای او در میان مردم خیلی حرفها گفته شده است. شک نیست که طوفان و کولاکی از مخالفتها وجود داشت و هیاهوی فراوان پرده گوشها را پاره میکرد، اما تاکنون کسی به کیفیت افکار عمومی(!) و ارزش و پختگی این افکار در جامعه ما که چگونه گاهی بطور غیر طبیعی و در اثر کم اطلاعی طبقات مردم ساخته میشود دقت نکرده است و مثلا از خود نپرسیده است آیا این طومار سازیهای چند صد متری به نفع برادر! صادق قطبزاده مبین افکار عمومی معتبر و با ارزش و آگاه است و سکوت یا طومار نساختن یا در و دیوار را از شعار موافق بختیار پر نکردن نشانه عدم پایگاه مردمی او؟ و این ملاک و معیار قضاوت نه تنها برای تاریخ که ورای این حرفها عقیده خود را رقم میزند، حتی برای حال کفایت میکند؟
در اینجا لازم است پس از ذکر اجمالی نظراتی که در مورد دکتر بختیار وجود داشت و همچنان وجود دارد عیوب و محاسن کابینه او و اقداماتی را که این کابینه انجام داد بیان کنیم، اول به مشکلات و انتقادات میپردازیم:
مشکلات و انتقادات
الف – آیا زمان برای تشکیل دولت بختیار مناسبترین زمان بود؟
خود دکتر به این سئوال پاسخ داد و بارها گفت چنانچه وضع مملکت به این درجه از فلاکت و فساد و فنا نرسیده بود هرگز از او برای تشکیل کابینه دعوت نمیکردند. اما آیا دکتر بختیار در قبول این مسئولیت تمام خطرها و موانع و ناتوانیها را درست ارزیابی کرده بود؟ قاعدتا اولین سوال دکتر بختیار میبایست این باشد که چرا مانع از تلاش دکتر صدیقی برای انتخاب وزرا و تشکیل کابینهاش شدند؟ زیرا مسلم بود که او را در نیمه راه یا بهتر بگوییم در قدمهای اول رها کردند و ماموریتش را پایان یافته خواندند. مطلب دیگر اینکه چرا برای انتخاب همکاران برای دکتر بختیار فرصت کافی قائل نشدند یا خود او این مهم را با تامل و حوصله بیشتری دنبال نکرد، مگر چهرههای همکاران حائز اهمیت درجه اول نبود؟
و سوال مهمتر آن که چرا دکتر بختیار قبل ازاین که قطعا نخستوزیری را بپذیرد کوشش وسیع سیاست مدارانهای برای فراهم کردن زمینه در افکار عمومی و در درجه اول جلب نظر موافق رهبری انقلاب به عمل نیاورد؟ قبول دارم که بر سر اصول و معتقدات نمیتوان سازش کرد به ویژه که دو نفر در دوقطب متضاد قرار گرفته باشند، اما در عالم سیاست و در موقعیت استثنایی آن زمان تلاش برای جلب موافقت آیتالله چه ایرادی داشت؟ آیا زمان میگذشت؟ نمیدانم. (خواننده گرامی توجه دارد که این مطلب مغایر با آنچه که در مورد تلاش دکتر بختیار در زمان نخستوزیری برای تماس و توافق با آیتالله گفتم و بعد بیشتر توضیح خواهم داد نیست. منظور من دقیقا توافق قبل از نخستوزیری است).
به هرحال باید پذیرفت که در قبول مسئولیت نجات کشتی مملکت از غرقاب، مقدمات لازم فراهم نگردید و بختیار درحالی این وظیفه را به عهده گرفت که جناحهای مبارز وارد میدان، هیچکدام او را تائید نمیکردند و او صرفاً با اعتقاد به تغییر الزامی افکار در مراحل بعدی و گرفتن رای اعتماد از مردم این خطر را به جان خریدار شد.
ب – صرف نظر از جهات مخالفت جبهه ملی و حزب ایران که قبلا اشاره شد و مشکل زمان نخستوزیری ایرادی که عدهای با توجه به توقعات فراوان منتظران میگرفتند ترکیب کابینه و عدم تجانس کامل وزرا و بهطور کلی ضعفی بود که از این لحاظ در کابینه احساس میشد. و کاری به این موضوع ندارم که وزرای کابینه موقت انقلاب در مقایسه با این کابینه در سطح بسیار پائینتری میباشند و با وزرای بختیار ابدا نمیتوانند مورد سنجش قرار بگیرند، ولی موج احساسات عمومی و افکار عامه(از آن نوعی که گفتم) به ضعف و عدم تجربه و کاردانی آنها بکلی پرده میکشد. همچنین شک نیست تعدادی از شخصیتهای پاک و خوشنام و وطن پرست و متخصص در کار خود در کابینه بودند که مردم آنها را نمیشناختند و با این وجود در مدت کوتاه لیاقت و شرافت خود را ثابت کردند اما به نظر من چنانچه دکتر بختیار چنین تصمیم بزرگی را گرفته و لحظات قبول مسئولیت نخستوزیری را پیش بینی کرده بود میبایست تیم همکار خود را تا حد امکان به طور قطعی و یکدست قبلا انتخاب نموده باشد. میدانم که خواهید گفت وقایع چنان سریع و پشت سرهم و برخلاف انتظار پیش آمد که همه غافلگیر شدند، اما میپرسم آیا به هر شکل و محتوا میبایست کابینه تشکیل شود؟ نکته قابل ذکر و دارای اهمیت فراوان دیگر این است که دکتر بختیار پیش خود و روی محاسباتی که میکرد چنین میپنداشت که تعدادی از دوستان و شخصیتهای حزب ایران و جبهه ملی عضویت در کابینه و همکاری با او را رد نخواهند کرد، ولی در عمل اینطور نشد و او به نحو عجیبی تنها ماند. از طرفی خود دکتر بختیار گفته بود در یک کابینه ملی ومتفاوت با کابینههای گذشته باید کسانی شرکت کنند که در مسئولیتهای ۲۵ سال اخیر سهمی نداشتهاند و از آنهایی که میتوانستند به کابینه دعوت شوند کمتر کسی بود که این ایراد را نداشته باشد. در نتیجه در هیات دولت کسانی وارد شدند که یا مردم آنها را خوب نمیشناختند، یا موج بلند شایعه و تبلیغات شک و شبههای از آنها بر دلها افکنده بود. مردم حتی یکی دو نفر را دارای احساسات موافق رژیم میپنداشتند که در کابینه شرکت کرده بودند. قطعاً دکتر با نقشههایی که در سر داشت و شروع کار و اخذ پارهای تصمیمات سیاسی را بسیار مهم و فوری تشخیص داده بود، اهمیتی به این ایرادها نمیداد و فکر میکرد در اولین فرصت میتواند این عیبها را برطرف نماید.
اسامی وزرای کابینه دکتر بختیار:
دکتر شاپور بختیار نخستوزیر و سرپرست وزارت کشور – یحیی صادق وزیری وزیر دادگستری – احمد میرفندرسکی وزیر امور خارجه – دکتر رستم پیراسته وزیر دارایی و اقتصادی – سپهبد شفقت وزیر دفاع ملی (جنگ) – دکتر محمد امین ریاحی وزیر آموزش و پرورش – دکتر منوچهر کاظمی وزیر کشاورزی – دکتر منوچهر رزم آرا وزیر بهداری و بهزیستی – مهندس جواد خادم احمدآبادی وزیر آبادانی و مسکن – دکتر عباسقلی بختیار وزیر صنایع و معادن – دکتر سیروس آموزگار وزیر اطلاعات – مهندس لطفعلی صمیمی وزیر پست وتلگراف وتلفن – منوچهر آریانا وزیر کار و امور اجتماعی.
محمد مشیری یزدی معاون نخست وزیر و فتح اله معتمدی نیز به عنوان معاون نخست وزیر( در آخرین روز کابینه) معرفی شد.
اعضای شورای سلطنت:
سید جلال تهرانی (رئیس) – دکترشاپوربختیار نخست وزیر – دکتر محمد سجادی رئیس مجلس سنا – دکتر جواد سعید رئیس مجلس شورای ملی – محمد علی پیراسته (وزیر دارائی دکترمصدق) – دکتر محمد حسین علی آبادی – تیمسار ارتشبد قره باغی رئیس ستاد.
در مورد مسائل مربوط به ترکیب کابینه و شورای سلطنت یک نکته و چند کنارهگیری را که در تضعیف کابینه کاملا موثر بود باید یادآوری نمود.
قبل از اعلام اسامی وزرا بطور رسمی پارهای از روزنامهها صحبت از افرادی به میان آوردند که از شخصیتهای ملی و وزین و مورد توجه مردم بودند و چنین افرادی وزن سیاسی کابینه را بسیار زیاد میکردند به این ترتیب سطح توقع منتظران خود به خود بالا و بالاتر رفت. بعد اسمیکی از شخصیتهای نظامی برای وزارت دفاع برده شد که میتوانست به کابینه از لحاظ اوضاع نظامی، امیدواری و دلگرمی خاصی ببخشد و احتمالا ارتش را تحت فرم خاصی درآورد. این شخصیت ارتشبد فریدون جم بود که متاسفانه پس از آن که موضوع در اذهان و عمل قطعیت پیدا کرد عدم شرکت خود در کابینه را اعلام داشت. بعد یحیی صادق وزیری که به عنوان وزیر دادگستری وزنه سنگینی بود و از لحاظ خوش نامی و محاکمات بزرگ آینده انتظارات بسیاری برمیانگیخت و روز قبل از انتخاب به این سمت در منزل بختیار دو نفری مدتها با هم خلوت کرده بودند، پس از اعلام رأی اعتماد مجلس استعفاء کرد و حالت یاسی پدید آورد. ضربه سوم از لحاظ کنارهگیری استعفاء پر سروصدا و اهانت آور سید جلال الدین تهرانی هنگام پذیرفته شدن به حضور آیتالله خمینی در نوفل لوشاتو از ریاست شورای سلطنت بود.
این وقایع مردم آشفته ظاهربین را جریتر ساخت و پنداشتند در مخالفتها و کارشکنیها با دولت بختیار حق دارند و راه درست میپویند.
ج – دکتر ختیار مرتبا از تسلط بر ارتش حرف میزد و مسئولیتهای عدهای از امرای خائن و مزدور را که در جهت خرابکاری و مقابله با مردم اقدام میکردند به عهده میگرفت. درحالی که با وجود کلکهای پشت پرده شاه همه میدانستند که او نه آن تسلط را بر سطح بالای ارتش دارد و نه دستور آدم کشیها وتخریبها را میدهد. اینجا هم شاید تصور میکرد به تدریج این تسلط را به دست خواهد آورد و از لحاظ اصولی نمیتواند ادعا نماید نخستوزیر مسئول و مقتدر و با اختیار میباشد. اما ارتش ازاو تبعیت نمیکند و میدانیم که در خفا و در جلساتی که تشکیل میشد دائماً با امرای فرمانبردار شاه که نقشههای کودتا و تسلط مجدد بر کشور را در سر داشتند در جنگ و جدال بود.
به هر حال این ضعف و عیب یعنی عدم تسلط بر ارتش(همچنان که قبلا پیشبینی میشد ارتش در اختیار دولت نخواهد بود) در بسیاری موارد مردم را از قدرت دولت ناامید کرد و آشکارا دیدند چماق بدستها و اوباشان به عنوان طرفداری از شاه دقیقاً از طرف ارتش حمایت و هدایت میشوند. در اینجا باید از وقایع پشت پرده و آنچه که منجر به حوادث و انقلاب روزهای ٢١و ٢٢بهمن ١٣٥٧ شد و در واقع ارتش متلاشی گردید بیشتر صحبت کنیم اما این وقایع و حقایقی که هنوز نمیدانیم به علت عدم حضور بختیار و عدم دسترسی به او همچنان در پرده استتار است. تنها مطالبی از درگیریهای امرای مأمور کودتا مانند رحیمی، خسروداد و بدرهای با نخستوزیر و مجادله شدید دکتر بختیار با آنها، که همچنان از اطاعت از شاه صحبت میکردند، و اسلحه کشیدن یکی از آنها به روی بختیار و اصرار بختیار در زمینه اعلام جمهوری و خلع شاه و سرانجام مأموریتی که برای کنترل و در صورت لزوم قتل بختیار داده شده بود، شنیده شده است که جزئیات مطالب محتاج بررسیهای بیشتری است. منظور این است که بگوییم در زمان نخستوزیری بختیار تعدادی از فرماندهان ارتش بدون آگاهی از پوسیدگی درون ارتش یا برنامهای که طراحان و اربابان اصلی ریخته بودند همچنان سرگرم پیاده کردن نقشههای خود و بازگرداندن قدرت به شاه بودند و قطعاً گزارشهای غلط احمقانه نیز به نخستوزیر میدادند که از جمله آنها میتوان به موضوع عکس بزرگ رژه همافران با یونیفورم از برابر آیتالله خمینی اشاره کرد که در روزنامه کیهان چاپ گردید. این عکس واقعی را تیمسار مرموز قره باغی مونتاژ شده از طرف روزنامه اعلام نمود، و متاسفانه دکتر بختیار هم این اداعای ناصحیح را به اتکاء گزارش ارتش، تائید و تکرار کرد.
د – تظاهرات به طرفداری از قانون اساسی را که بطور ضمنی حفظ و حمایت شاه منظور بود همان ارتشیها راه میانداختند و به خیال خود میخواستند در مقابل مردم جبههای تاره بگشایند. اما از محتوای قانون اساسی و بیان آن در چنان موقعیتی برای مردم فقط حقوق مطلقه شاه و سلطنت که بیجهت و به زور کسب شده بود تداعی میشد و مردم به هیچ وجه قبول نمیکردند که منظور بختیار اجرای صحیح قانون اساسی یا قبول قانون اساسی منهای شاه با تجدید نظرهای لازم درآن است. در واقع قانون اساسی آنچنان با لجن و کثافت رژیم سلطنت آلوده شده بود، که هیچکس نمیتوانست اسم قانون اساسی را بشنود و یادآوری اسم و جنایات شاه حالت تهوع نگیرد. در نتیجه اوضاع و احوال به کلی با یکسالونیم پیش فرق کرده بود که آن زمان ایراد جبهه ملی و دیگران به عدم اجرای قانون اساسی میتوانست«مطلبی» برای گفتن و آغاز مبارزه باشد. در بهمن ماه ١٣٥٧ دیگر حربه قانون اساسی را که بسیار کند و کهنه شده بود نمیشد بکار بست!
ه – دکتر بختیار چند بار به مردمی که در کوچه و خیابان تظاهر میکردند و قربانی میدادند حمله کرد و آنها را بیکار و اجتماعشان را ناشی از تعطیل سینماها، مدارس و محلهای تفریح دانست. او تحریک احساسات افراطی مردم عامی و فلج کردن بیش از حد کارها را زیان بار میدانست و در این موارد هم قبل از نخستوزیری عقاید خود را بیان نموده و بالاخص به علت بروز آثار انحصار طلبیها و کجرویها در بعضی اجتماعات شرکت نکرده بود.
اظهارات فوق در مورد تظاهرکنندگان روزانه اگر چه حاوی حقایق و نکات صحیحی بود، از طرف کسی که خود سالها در این طرف خط و با همین مردم شعار میداده است، انتظار نمیرفت لذا سبب عکس العملهای بیشتر مخالفین گردید. البته بسیار بدیهی است که در این قبیل اجتماعات خیابانی و فریادهایی که صرفاً از طریق تحریک احساسات به آسمان بلند میشود حقایق یا خواستهای صددرصد منطقی وجود نداشته باشد و تکرار فریادها و جمع شدنها همه(غیر از متظاهرین حرفهای) را بستوه آورد، اما هیچکس از یک نفر مبارز معتقد به سوسیال دموکراسی این نحوه برخورد با اجتماعات آنهم در چنان شرایط هیجانی، انقلابی و شوریدگی غیر عادی را دوست ندارد.
و – دکتر بختیار همزمان با حمله به اعتصابیون رادیو و تلویزیون و ساواکی خواندن پارهای گردانندگان آن، با توجه به لطمهای که اعتصاب به کار و برنامههای دولت میزد، مطلبی به مخبرین جراید گفت که مدتها وسیله تبلیغ برعلیه او شد. از آنجا که آنروزها مهمترین مسئله دوام دولت بختیار تایید آیتالله خمینی بود واین توفیق به هر حال بدست نیامده بود، او اظهار کرد نه دهم (١٠/٩) روحانیون مملکت از دولت من حمایت میکنند ولی جرات اظهار صریح مطلب را ندارند!
من نمیدانم این ادعا تا چه حد به واقعیت نزدیک بود اما اظهار آن سبب شد روزنامههای نان به نرخ روز خور میکروفون خبرنگاران خود را دم دهان حضرات بگیرند وتمام روحانیون و مراجع درجه اول این مطلب و ادعا را تکذیب کنند و بر«غیر قانونی و غاصب» بودن دولت او مجدداً تاکید نمایند. پس از این تکذیبها بود که خواننده روزنامهای شوخی کرده بود که حتماً: منظور دکتر از روحانیها امثال گلوریا روحانی، انوشیروان روحانی ( و ٦ نام روحانی دیگر…) بوده است! همچنین دکتر بختیار عصبانی از سمپاشیهای پارهای از دوروبریهای آیتالله چند بار به حق ولی به دور از فوت وفن سیاست به آنان حمله کرد و عبارات تندی در موردشان بکاربرد.(باید یادآوری کنم که قطعاً روحانیون واقعی با ملاحظه اوضاع مملکت، دراظهارات آنروز خود تجدید نظر کردهاند و صحت مطالب بختیار در مورد پارهای اطرافیان آیتالله هم باثبات رسیده است).
اینک پس از بررسی مشکلات و اشاره به انتقادات باید به خدمات و اقدامات مثبت دولت دکتر بختیار، در آن زمانی که در حد چشم برهم زدن بود، بپردازیم. کمان میکنم مخالفین سرسخت و انعطاف ناپذیر دکتر بختیار نیز هرگاه خدمات او به انقلاب را بطور آگاهانه و از روی برنامه قبول نداشته باشند، این اندازه انصاف خواهند داشت که بپذیرند دولت بختیار به هرحال موجد آثار ودگرگون کننده زیربوده است:
اول – از اولین روزهای آغاز به کار دولت بختیار اعتصاب روزنامهها پس از شصتودو روز شکست.
این خود خیلی مهم نبود ولی آزادی واقعی آنها از آغاز انتشار مجدد برای درج مطالب کاملا بیسابقه بود و هیجان و افزایش اطلاعات مردم را سرعت بیاندازه بخشید. در این دوره زندانیان سیاسی زجر و شکنجههای وصفناپذیر خود و خاطرات دوران سیاه آریامهری را بیپروا در روزنامهها انتشار دادند. من نمیدانم کسان دیگری اثرات ویران کننده کاخ ستمگری وسیله این مطالب و انتشارات را بررسی کردهاند یا خیر؟ اثر این مطالب در التهاب انقلاب بیشباهت به باد تندی که درجنگل آتش گرفته بیفتد وشعلهها را تا آسمانها ببرد، نبود. باید انصاف داد که تا آن زمان مردم از آنچه که بر خانوادهها، جوانها از دختر و پسر و پدران و مادران گذشته بود یکی از هزار میدانستند و این اخبار و اطلاعات بود که داغ دیدگان و شکنجه گران را منقلب کرد و به همان اندازه که قربانی دادهها، ستم کشیدهها و مظلومان به خشم و هیجان آمدند، گردانندگان رژیم و عاملان کشتارها و شکنجهها هم برخود لرزیدند. تکذیب پشت سر تکذیب بود که از طرف مقامات امنیتی و انتظامی برای خنثی کردن مطالب منتشر میشد. بطور خلاصه آزادی مطبوعات و در خدمت انقلاب قرارگرفتن آنان اولین اقدام مهم و چشمگیر دولت بختیار بود. حالا میگذریم از این که این آزادی هرگاه وبالی داشت بیشتر دامن خود دولت بختیار را گرفت. سانسور و کنترل از جانب دولت و سازمان امنیت از بین رفت ولی سانسور سخت و بیرحمانه دیگری از جانب متعصبین داخل روزنامهها از کارگر چاپخانه گرفته تا فلان ژ-٣ به دست یا دستور دهندگان خارج، جانشین سانسور قبلی گردید! جالب این بود که این روزنامهها نه از روی اعتقاد، بلکه برای هماهنگی با موج کوچه و بازار بیش از هرکس به شخص دکتر بختیار و دولت او بد و بیراه مینوشتند و پاسخ به تهمتها و افتراها را نیز چاپ نمیکردند و به این مناسبت عدهای مایوس از آزادی و به علت فراهم نبودن امکانات دفاع از دکتر، دست به قلم نمیبردند! شاید مجموع مقالاتی که به له دکتر بختیار منتشر شد از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نکرد! و یکی از آنها مقاله تحسین برانگیز و «مردانه» خانم مهشید امیرشاهی در روزنامه آیندگان بود.
دوم – دکتر بختیار گفته بود همه زندانیان سیاسی را آزاد خواهد کرد، غیر از این هم از او که سالها زندانی رژیم چه در زندانهای کوچک و چه در زندانی به پهنای مملکت بوده انتظار نمیرفت. البته تعدادی از زندانیان قبلا آزاد شده بودند ولی محکومین اصلی و شناخته شده همچنان در زندان به سر میبردند. باری زندانیان معروف و محبوب بیرون آمدند و به میان خانواده و مردم رفتند و از آنها سپاسگزاری کردند که با مبارزات خونین و پیگیر سبب آزادی آنها شدهاند. حق هم همین بود. بعد سخنرانیها، مصاحبهها و گفتگوهای زندانیان روزبهروز تب هیجانات را بالاتر برد.
دکتر بختیار وعده دیگری هم در مورد زندانیان و مصدومین و بازماندگان شهدا داده بود – به این معنی که مقرر بود برای آنها به جبران لطمات مالی مستمری برقرار کند. به این نیت و قصد او مغرضانه تاختند که مبارزان و بازماندگان شهدا نیازی به این مرحمت دولت ندارد! ولی دولت موقت انقلاب عیناً این فکر را که اقدامی ضروری بود دنبال کرد و به نام خود نیز ثبت نمود. ضمناً تاکنون هیچ مسلمان منصف یا رجل ملی آگاهی جرأت نکرده است به سهم بزرگ بختیار در آزادی زندانیان سیاسی و اقدامات بعدی او اشارهای بکند.
سوم – دکتر بختیار همچنان که به عنوان مهمترین اقدام وعده کرده بود، ولی کسی انجام آنرا باور نداشت، با لطایف الحیل«طاغوت» را در تابوت نهاد و روانه گورستان تاریخش کرد. این واقعه تاریخی در ساعت یک و چند دقیقه بعد از ظهر روز ۱۳۵۷/۱۰/۲۶ در فرودگاه مهرآباد تهران صورت گرفت در آن روز روزنامههای کیهان و اطلاعات با درشتترین خط ممکن که به نظرم مخصوص تیتر روزنامه ساخته بودند با عنوان«شاه رفت» منتشر شدند و عدهای خوش ذوق نیز بلافاصله جمله را به«شاه دررفت» تبدیل کردند.
تهران و شهرستانها جشن و پایکوبی همگانی به معنی واقعی را طی قرون در همین روز دیدهاند و بس. بدون شک مشکل بتوان جزییات حرکات و انفجار احساسات مردم از پیر و جوان را تشریح نمود. در آن روز با وجود عدم تکافوی بنزین و کیمیا بودن آن سیلی از ماشین با سرنشینان خوشحال از عمق باطن در خیابانها جاری بود و از هر طرف از جانب مردم گل، نقل و شیرینی به درون ماشینها پرتاب میشد. مردم به هم تبریک میگفتند و شعارهای مرگ بر شاه روی دیوارها را به مرگ بر شاه سابق تبدیل میکردند. شیشه پاک کن ماشینها که اغلب به آنها گل و نوارهای رنگین نصب شده بود میرقصیدند و صدای بوقها یک لحظه قطع نمیشد. کاریکاتورها و عکسهای مضحک با جملات«ممد دماغ رفت»، «ساواک بیپدر شد» همه جا به چشم میخورد. رانندهها به سپر پشت ماشین قوطی حلبی و زنگوله بسته بودند. روی ماشینهای بزرگ باری آنها که(تا حد گنجایش) سواربودند، میرقصیدند. چهرهها فاتحانه باز بود و چشمها و لبها واقعاً میخندید. آری آن روز بختیار شاه را به هر تدبیر و بدون خونریزی روانه سفر بیبازگشت نموده بود و به این ترتیب ضربه نهایی و متلاشی کننده را به روحیه هواداران رژیم و آنها که رفتن شاه را فاتحهای بر پایان هستی شاهنشاهی و حکمرانی خود میدانستند نواخته بود. مجسمههای میدانها فرو میریخت. هرگز نمیشد جلو سیل جمعیت خروشان برای پایین آوردن مجسمهها را سد کرد. البته بختیار نیز که قند توی دلش آب میشد به هیچوجه قصد چنین مقابلهای را نداشت و شاید با هر مجسمهای که فرو میافتاد یکذره روح پر از نفرتش به شاه آرامتر میگردید. نیروهای انتظامی به کلی کنار کشیده بودند و تماشا میکردند.
به این مناسبت است که هرگاه رفتن شاه از ایران توفیق عظیمی برای به ثمر رسیدن مرحله اول انقلاب باشد، تاریخ سهم بزرگ بختیار در این موفقیت را به خوبی خواهد شناخت، علیرغم این حرف مهمل که شاه به هر حال رفتنی بود، چه بختیار قبول مسئولیت میکرد یا نمیکرد! معلوم نیست هرگاه این اتفاق مانند نتیجه یک عمل ریاضی میبایست حاصل شود آن همه داد و فریادهای اولیه در مورد این که دکتر بختیار حصول نتیجه انقلاب را به عقب انداخته، سد راه شده است، یا او میخواهد سلطنت را تثبیت نماید، یا امکان خروج شاه از ایران به هیچوجه وجود ندارد برای چه بود؟
آیا با این قیاس میتوان بگوییم انقلاب و همبستگی مردم به همان صورت که دیدیم در هر حال به وقوع میپیوست چه حضرت آیتالله خمینی یا شخصی مانند او به عنوان سمبل وجود میداشت چه نمیداشت؟!
آنروز سه ساعت در میان شور و هلهله مردم تهران درخیابانهای مختلف گشتم و این روز بینظیر را تماشا کردم. باید اضافه کنم که پس از شادمانی تاریخی و استثنایی بعد از ظهر روز ١٣٥٧/۱۰/۲۶ با وجود بروز وقایع شادیآور زیادی در مملکت، آن وجد و نشاط متأسفانه تکرار نشد!
چهارم – دکتر بختیار با همه اظهاراتی که ممکن بود به ظاهر در مورد عدم نیاز به روحانیت بکند با بخواهد در برابر نفوذ روحانیت عظمت مصدق بزرگ و پیروی از او را سپری برای خویش بسازد، پس از قبول مسئولیت نخستوزیری عمیقاً معتقد بود که باید حمایت روحانیت و آیتالله خمینی جلب شود و با سلیقه و روش خود و با حفظ شخصیت ذاتی صمیمانه در این راه تلاش نمود. شاهدان عادلی چون آقای حسن نزیه روزی شهادت خواهند داد که تا چه حد دکتر بختیار سعی کرد با آیتالله در نوفل لوشاتو دیدار و مذاکره نماید. از جالبترین اسناد و یادگارهای این تلاش آن نامه معروف به آیتالله بود که عین آن را ذیلا میآورم.
«حضور مبارک حضرت آیتالله العظمی سید روح اله خمینی»
پس از عرض سلام و تقدیم احترام به حضور مقدس آن پیشوای بزرگ روحانی که به الطاف الهی به فضیلت مجاهدت در راه حق آراسته است اجازه میخواهد به اختصار چند نکته قابل توجه آن رهبر عالیقدر اسلامی را به استحضار خاطر شریف برساند. امیدوارم بیاری خدای بزرگ بتوانم آنچه را که به عنوان یک ایرانی مسلمان مبارز به عهده دارم به روشنی بیان کنم مبادا که به سبب تردید در بیان حقیقت نزد بندگان حق پرست و حقیقت جوی خدا شرمسار شوم.
١ – آن حضرت واقفند که برنامه این دولت از صدر تا ذیل کلا و جزعاً همان مطالبی است که طی سالیان دراز دوران اخافه و ارعاب و اختناق مورد نظر آن وجود مقدس و سایر مبارزان راه حق و آزادی بوده است و به محض تصدی نخستوزیری بلافاصله با توکل به خدای متعال باکمال شوق و اخلاص شروع به اجرای آن کردم و جای هیچگونه تردید نیست که اگر مهلت معقولی داده شود به خاطر صیانت حقوق حقه ملت مسلمان و مبارز ایران و به حرمت روان پاک شهیدان راه آزادی و به حکم بیستوپنچ سال سابقه مبارزات سیاسی و برای حفظ استقلال و تمامیت خاک میهنم و به خواست خدای متعال تمام این برنامه را مردانه و مخلصانه به موقع اجراء خواهم گذاشت، این کار البته در گرو توفیق الهی است. امیدوارم در این راه از برکت انفاس قدسیه آن حضرت و دعای خیر همه نیکخواهان این مرز وبوم برخوردار شوم.
٢ – هرچند زیارت آن پیشوای بزرگ روحانی سعادتی است که من نیز مانند بسیاری از فرزندان ایران که هواخواه آزادی و استقلال ایران و مودب به آداب اسلام در تجلیل مقام علمای اعلام و آیات عظام در آرزوی آنم ولی اجازه می خواهد به عرضتان برسانم که به تصور اینجانب در شرایط کنونی به سبب تحریکات گوناگون و حالت عصیانی که در گروههای موافق ومخالف وجود دارد بازگشت آن وجود مغتنم موجب تشنجات واختلالاتی خواهد شد که دولت را از ادامه برنامه ای که متفق علیه هم آزادیخواهان خداپرست ایرانست بازخواهد داشت لذا تمنی دارم استدعای ارادتمند را در تأخیر عزیمت به ایران به سمع قبول تلقی فرمایید.
٣ – اگر پس از تشریف فرمایی مبادرت به اعلام یک سازمان سیاسی بفرمایند که با قانون اساسی کنونی کشور سازگار نباشد یقیناً دولت را در وضع بسیار دشوار و خطرناکی قرار خواهند داد که اینجانب نمی خواهد مسئولیت عواقب آن را بپذیرد.
٤- امیدوارم با توجه به موقعیت اینجانب به حکم درایت حکیمانه ونیت مخلصانهی خیرخواهانه ای که برای سعادت مردم ایران داشته و دارید اجازه فرمایید که هر تغییر در نظام مملکت از راه صلح وسلم و آرامش بر طبق سنن دموکراتیک معمول در تمام جهان انجام گیرد، مبادا خدای ناخواسته پس از بکربع قرن سیطره خودکامگی و درنده خویی مطلق و فساد عام و شامل دو باره گرفتار مصیبتی عمیقتر و بلایی بزرگتر گردیم که در آن صورت باید بگویم مسکین من ورنجهای بی حاصل من!
حضرت آیت اله
از خدا دان خلاف دشمن و دوست
که دل هر دو در تصرف اوست
من بحکم همین ایمان عمیق آرزومندم که آن پیشوای بزرگ در این لحظه خطیر نیز بالهامات ربانی ملهم شود تا علیرغم اخبار فعلی صمیمیت و اخلاص من در راه حق و آزادی برای آن وجود مقدس آشکار گردد وبه علم الیقین موقن گردند که این استدعا صرفاً به خاطر اجتناب از پیش آمدهایی است که در صورت بروز آن برای من نیز جز نهایت تأسف نتیجهای نخواهد داشت و کوه اندوهی که از آن حوادث بر دل ما فرود خواهد آمد همه مبارزان راه حق وآزادی را سالیان دراز سوگوار خواهد کرد و روح پاک شهدای راه آزادی را تا ابد متألم خواهد ساخت.
والسلام علی من التبع الهدی
ارادتمند: شاپور بختیار
١٣٥٧/١١/٣
این نامه که در سوم بهمن ماه ٥٧ نوشته شد ساعت ٨ بعد از ظهر روز ٥/١١/١٣٥٧ از رادیو ایران پخش گردید و چه امیدها که برانگیخت. دکتر بختیار قبلا سید جلال تهرانی رئیس شورای سلطنت را به منظور مذاکره و توافق به پاریس فرستاده بود ولی بدبختانه آب جوی آمده و غلام برده بود. بعد از این ماجرا تنها به عنوان «شاپوربختیار» خواست به دیدارش بشتابد و به صورت دو «ایرانی» با هم مذاکره نمایند که مقدمات امر و توافقهای اولیه فراهم آمد تا آن حد که دکتر بختیار خوشحال از توفیق آتی چمدان سفر خود را بست. اما در آخرین لحظات به روایتی چند نفر از اعضای جبهه ملی و چند مغرض دیگر که قطعاً با وجود بختیار به حیات خود نمیتوانستند ادامه دهند، برنامه را ناجوانمردانه بر هم زدند و شاید به این مناسبت بود که او تعدادی از اطرافیان آیتالله را جانوران وحشی خواند!
دکتر بختیار در الغای سلطنت منحوس پهلوی و اعلام جمهوری مصمم بود، منتها از مقاومت ارتشیها و توسل آنان به کودتا و خونریزی واهمه داشت و میخواست به نحو آرامی این کار را انجام دهد و مقاومت ارتشیها را خنثی سازد. بنابر این لازم بود این مسائل پشت پرده را مستقیماً به آیتالله بگوید، مطالب و اسراری که به هیچوجه در تلفن و نامه نمیگنجیدند و با پیک منتقل نمیشدند. با نهایت تأسف این ملاقات که میتوانست فوقالعاده با ارزش و ثمربخش باشد صورت نگرفت، اما افتخار تلاش صادقانه برای حفظ منافع ملک و ملت با پیشبینی مفاسد درهم ریختگیها و هرجومرجها که میشد از طریق این ملاقات مانع گردید، برای بختیار باقی ماند.
پنجم – در میان اضطراب و هیجان تمام مردم و با وجود خطرات مسلم و لمس شدنی و در برابر اهانتها وادعاهای مبنیبر« غیرقانونی بودن دولت» آیتالله خمینی را به سلامت و بدون هیچگونه برخوردی وارد مملکت نمود و مانع از این شد که درمیان آنهمه شایعات در مورد وجود تروریستهای اسرائیلی و نقشه ربودن«آقا» از فرودگاه و انفجار هواپیما اتفاق ناگواری به وجود آید. شک نیست که مخالفین دکتر بختیار این به خیر گذشتن ماجرا را نیز امری عادی وصرفاً ناشی از قدرت مردم و طرفداران آیتالله (که دراثرات و وجود این قدرت فی نفسه تردیدی نیست) تلقی و آرامش و ورود بدون خطرمشارالیه را حادثهای محتوم خواهند دانست، و قبول نخواهند کرد که بعدها آنان که قدرت این دیوانگی یعنی هر نوع خرابکاری عظیم را داشتند و از این کار بازداشته شدند و به دست انقلابیون معدوم گردیدند چقدر از اشتباه(!) خود متأسف شدند و بختیار را نفرین نمودند.
ششم – دکتربختیار دو لایحه مهم را که از روز نخستوزیریاش وعده کرده بود تهیه کرد و به تصویب رسانید: انحلال ساواک و محاکمه وزراء و چپاولگران بیست وپنچ سال گذشته.
اگر چه وقایع ٢٢ بهمن ماه و واژگون شدن رژیم مملکت این لوایح وآثار آن را چون سیلی خروشان شست و باخود برد و مقایسه اتفاقات و دگرگونیهای بعد از ٢٢/١١/١٣٥٧ با موقعیت مملکت پیش از آن تاریخ که مبنای تصمیمات بر قاعده و قانونی میبایست قرار گیرد، درست نخواهد بود ولی میخواهم یادآوری کنم که وعدهها انجام گردید. نمیدانم انحلال یک سازمان مخوف ریشهدار و کوتاه کردن چنگال خون آشام آن از سر وسینه ملت با برنامههای منطقی و با نظارت مردم به صلاح نزدیکتر بود یا به زیرزمین فرستادن چندین هزار مأمور کار آزموده مسلح و آشنا به انواع تحریکات و آدم کشیها؟
(متأسفانه در حال نگارش این یاددشتها هر روز از تحریکات و دسیسههای ساواکیها اطلاعاتی انتشار مییابد و روزی نیست که جوانان پاسدار بیتجربه به دست عوامل مخفی کشته نشوند. میدانیم که تا این تاریخ تعداد معدودی از ساواکیها گرفتار شدهاند، و شک نیست که در آینده چنانچه سازمانی بیابند به هر اقدامی در بطن کمیتهها و در لباس مقامات عالی و دانی قادر خواهند بود!!) در مورد محاکمه منطقی و دنیا پسند آدم کشان و دزدان و رجالههای مملکت بربادده نیز به همین ترتیب میتوان استدلال کرد. آیا بهتر نبود محاکمات به صورتی درمیآمد که مشتی خائن وطن فروش قیافه مظلوم پیدا نکنند و اعدام قانونی و به حق آنان صورت کشتار ناشی از انتقام شخصی یا بستن دهانهایی که زیادی میدانستند را به خود نگیرد؟
جواب لابد این است که خیر تنها چاره درد و راه برطرف ساختن فساد و آثار جنایات همین مقابله انقلابی بیمحابا و سوزاندن خشکوتر باهم وبه دست امثال شیخ صادق خلخالیها بود و بس و اقدامات دیگر کارساز نبود!!
هفتم – دکتر بختیار تسلط به مسائل مختلف و وسعت اطلاعات و دانش خود را در پیامها و مصاحبههای متعدد طی مدت بسیار کوتاه حکومتش به اثبات رسانید و از این راه بود که تعداد کثیری او و حرفها و برنامههایش را ایدهآل خود شناختند و مجذوبش شدند. در او بدون تردید یک«منش»و «شخصیت» خاص متجلی بود که دشمنانش نیز این صفات را میشناختند. زمانی که در میان آشفتگیهای مملکت و نافرمانیهای ارتشیان عدهای او را بختیار بیاختیار لقب دادند به خوبی میدانستند که در مورد شخص او بیانصافی میکنند! البته هنوز آنموقع «اختیار»، «قدرت»و «تسلط» دولت موقت انقلابی را تجربه نکرده بودند تا دستگیرشان شود که این آقای بازرگان و وزرایش هستند که دولت با اختیار(!)اند یا کمیته فلان و حضرت حجتالاسلام بهمان؟
او در گفتگوها و مصاحبهها اگر از کلمانسو، دکتر مصدق، دوگل و سایر بزرگان تاریخ نقل قول نمیکرد و شاهد مثال نمیآورد لااقل از کلثوم ننه نمیگفت.
قطعاً در این مورد مخبرین خارجی و آنهایی که نخست وزیران زیادی را با حرفهای قالبی تکراری و تذبذبهای مشمئزکننده دیده بودند میتوانستند بهتر قضاوت نمایند. اما دکتر بختیار با روش همیشگی خود در این مصاحبهها بیپرواییها و حقیقت گوییهای زیاده از حدی را مرتکب شد و فراموش کرد که به قول یکی از دوستان حزبی انسان، به ویژه مرد سیاستمدار، مرغ «حقگو» نیست که مدام حق حق بگوید!.
در این مصاحبهها با مخبرین داخلی و خارجی بود که کلمات قصاری از او به جای ماند نظیر این گفتهها که:
در اصول نه با شاه سازش میکنم نه با خمینی »، « یک مملکت یک دولت »، « در زندگی لحظاتی پیش میآید که باید ایستاد و گفت نه!»، «از چنگال یک رژیم پوسیده و سانسوریک ساواک رها شدیم اما متأسفانه اختناق جدید و ساواکهای جدیدی جانشین وضع گذشته میشود»، «حضرت آیتالله پس از بازگشت به میهن از آن حالت افسانهای خارج میشود »، «من تاکنون کتابی در مورد جمهوری اسلامی نخواندهام و چیزی از آن نمیدانم، دیگران هم بیش از من نمیدانند!»، « از نزدیکان آیتالله که او را احاطه کردهاند تعدادی نظیر جانوران وحشی هستند»، «حضرات روحانیون میتوانند دور قم را دیواری بکشند و در آنجا واتیکانی برای خود بسازند و …
دکتر بختیار بعد از ظهر ١٣٥٧/۱۱/۲۲ درحالیکه ناهار مختصر خود را نخورده بود، در میان دود و خون و آتش حاکم بر تهران و با ملاحظه تغییر بازیها و سرنوشت از نخستوزیری خارج شد و به نقطه نامعلومی رفت و در زمانی که به قدرت رسیدگان انقلابی! و روزنامهنویسان در خم رنگ تغییر چهره داده، برای خوش خدمتی فحش نثارش میکردند و معدودی روزنامهنویس با شخصیت و صاحب عقیده با احتیاط اشاراتی به خصوصیات و پیشبینهای او مینمودند، از نظرها غایب شد.
من این مقال را به همینجا تمام میکنم و رقم زدن کامل خوبوبد دولت مستعجل دکتر شاپور بختیار را به زمانه که دارای ورق و دفتر و دیوانی است وامیگذارم. اما دلم میخواهد همچنان که در حدود هفت ماه پیش او در مقدمه کتاب «برای آگاهی نسل جوان» نوشته احمد خلیلالله مقدم پیرامون شخصیت دکتر محمد مصدق بیتی را نوشت، من هم همان بیت را در اینجا بیاورم. آن بیت این است:
نقش تودر زمانه بماند چنانکه هست ✦✦✦ تاریخ حکم آینه دارد هر آینه
٢٩ اسفند ماه ١٣٥٧ – شیراز