ضرورت یادآوری جایگاه کرامت انسانی در مبارزه ملی در ایران
تحلیل سیاسی نهضت مقاومت ملی ایران
در دورانی که ایران در تاریکترین دورهی اخلاقی و سیاسی خود دست و پا میزند، مرگ جوانی از ساری ، فرزاد خوش برش، در زیر شکنجههای قرونوسطایی، تنها به جرم گذاشتن یک استوری انتقادی، به ما یادآوری میکند که استبداد نه با گلوله، بلکه با خاموشکردن جان انسانهای بیپناه بازتولید میشود.
فرزاد خوش برش، نه تریبون داشت، نه شبکهای حمایتی، و نه نامی که حکومت از آن حساب ببرد. او، مانند صدها جوان دیگر، بهدلیل «بینام بودن» کشته شد؛ نه بهدلیل گناه.
در همان زندانی که صدای آخرین نفسهای فرزاد خوش برش شنیده نشد، چهرههایی سیاسی توانایی انتشار بیانیههای چند دهصفحهای دارند و بیهیچ مزاحمتی برای رهبر نظام( خودشان همچنان رهبر میخوانند) خط و نشان میکشند. این دوگانگی تصویری است از طبقهبندی کرامت انسانی در جمهوری اسلامی؛ جایی که جان انسان نه با حقوق، بلکه با «هزینه داشتن یا نداشتن» برای حکومت سنجیده میشود.
هدف ما نقد محتوای آن بیانیهها نیست. مخاطب این نامهها، حکومتی که در 47 سال گذشته تنها مسیر ویرانی را پیموده، نه ارادهی اصلاح دارد و نه مشروعیتی برای شنیدن پیشنهاد.
چیزی که نیاز به نقد دارد، خودِ ما هستیم: نهادهای سیاسی، جامعه مدنی، و حتی افکار عمومی. زیرا ملتی که از کنار مرگ بیگناهان بیصدا میگذرد، خود گرفتار فروپاشی اخلاقی میشود.
هر مرگ بینام، هر جوان خاموششده، هر زندانی شکنجهشده و هر نویسندهی دستگیرشده، آزمونی است برای همه ما. و ما، بارها در این آزمون شکست خوردهایم.
در همین روزها دوباره موج تازهای از بازداشتهای فلهای نویسندگان، ژورنالیستها و منتقدان چپ در جریان است. این افراد، که نه بلندگوی رسانهای دارند و نه چتر حمایتی، قربانیان «بیصدایی» هستند. پرسش اصلی این است:
چرا جامعه، گروههای سیاسی و حتی روشنفکران، در برابر مرگ یا بازداشت این انسانها چنین خاموشند؟
این سکوت، دقیقاً همان چیزی است که حکومت بر آن بنا شده، استبداد، سطرهای بلند را تحمل میکند؛ اما از نامِ کوچک میترسد.
در این میان، اشاره به حکومتهای ترکزبان در تاریخ ایران، غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، ایلخانان، آققویونلو، قراقویونلو، صفویان، افشاریان، قاجاریان، برای یک نکتهی ساده است، ستم در ایران هیچگاه بر پایه قومیت نبوده، بر پایه قدرت بوده است. آذری، فارس، کرد، بلوچ، هیچکدام در ذات خود حامل ظلم یا عدالت نبودهاند. اگر ظلمی بوده، از استبداد بوده، نه قومیت حکمرانان. بنابراین کشاندن بحث سیاسی به میدان قومیتسازی، بازی در زمین حکومت است.
متأسفانه بخشی از نیروهای سیاسی هنوز این درس سادهی تاریخ را درنیافتهاند و با برجستهکردن تمایزهای قومی، همان سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» را بازتولید میکنند. سیاستی که تنها یک برنده دارد: استبداد.
اما در صحنهی منطقهای نیز نشانههای آشکاری از سقوط دیپلماسی جمهوری اسلامی بروز داده است.
طی دو دهه گذشته، سیاست خارجی حکومت بر پایهی «عمق راهبردی» بنا شده بود؛ اما امروز همان «عمق» به تدریج فروپاشیده است.
در سوریه، دولت دمشق گرایش بیسابقهای به بازیابی توازن میان ایران و کشورهای عربی نشان میدهد و نقش تهران در تصمیمات کلیدی دیگر جایی ندارد.
احزاب و گروههایی که روزی متحد مطلق تهران بودند، اکنون به سمت استقلال بیشتر حرکت میکنند و دولت مرکزی در عراق تمایل بیشتری به تعامل با جهان عرب و غرب دارد.
حزبالله برای نخستین بار طی سه دهه با بحران مشروعیت داخلی روبهروست و ساختار قدرت دیگر با وزن سابق در لبنان قابل اداره نیست. شکست پیوسته حکومت ایران در مدیریت مناسبات با دولت لبنان و احزاب لبنانی، و انزوای دیپلماتیک چهرههای وابسته به تهران، نشانه پایان دوران یکقطبی نفوذ ایران در این کشور است.
پس از مذاکرات منطقهای، اعتبار نفوذ ایران در آینده سیاسی این کشور کاهش یافته و ریاض بازیگر اصلی صحنه در یمن شده است. این سقوط پیوسته دیپلماسی منطقهای فرصتی تاریخی برای نیروهای سیاسی ملی ایجاد کرده است.
وقتی نفوذ خارجی حکومت در حال فروپاشی است، قدرت داخلی آن نیز دیر یا زود دچار تزلزل میشود.
این همان لحظه ای است که اپوزیتسیون ملی باید از آن بهره بگیرد، نه برای انتقام، نه برای رقابت های تاریخی ، بلکه برای سازماندهی مرحله عبور و انتقال قدرت به مردم.
در چنین لحظهای، نیروهای سیاسی نمیتوانند درگیر جدلهای بیپایان درباره گذشته یا شکل آینده حکومت باشند.
این لحظه، لحظه استفاده از فرصتهاست. فرصتی برای نزدیککردن صفوف، نه شکافانداختن. فرصتی برای تعریف پروژه «عبور»، نه تکرار مسیرهای شکستخورده. فرصتی برای حرکت به سوی مجلس مؤسسان، نه تولید بیانیههای بدون کارکرد سیاسی.
در مبارزه سیاسی، یک اصل همیشه روشن بوده و امروز روشنتر است: باید همه ابزارهای مشروع و در دسترس را بهکار گرفت. نه یک ابزار، نه یک شیوه، نه یک روایت. تکیه بر یک مسیر منفرد، اپوزیسیون را ضعیف و حکومت را قدرتمند میکند.
اما خطرناکتر از آن، تکرار راههای شکستخورده است، راههایی که نه یک بار، بلکه چندین بار امتحان شده و باز هم به عنوان «امید آخر» بازتولید میشوند. مبارزهی سیاسی زمانی زنده است که منعطف باشد، واقعبین باشد و ابزارهای خود را با شرایط تطبیق دهد. در چنین میدان پیچیدهای، تنها راه عبور از استبداد، اتحاد بر سر اصول پایهای است:
کرامت انسان، آزادیهای بنیادین، حقوق شهروندی، تمامیت ارضی، دموکراسی نهادیشده و ارجاع تعیین شکل حکومت آینده به رأی ملت، از طریق مجلس مؤسسان.
پادشاهی یا جمهوری، این جدال امروزِ اپوزیسیون نیست. این موضوع، تصمیم ملت است؛ در فردای پس از گذار، در چارچوب صندوق رأی، نه در جلسات محفلی امروز.
معیار امروز یک چیز است:
ارزش جان و کرامت انسان.
راه نجات ایران، نه از کتابها، نه از بیانیهها، نه از قومیتها، بلکه از بازگشت به انسان آغاز میشود.
ایران هرگز نخواهد مرد
نهضت مقاومت ملی ایران
3 آذر 1404 برابر با 24 نوامبر 2025



















