داستان شِکوِه دست چپ از دستِ راست
از زمانی که تو وبال گردن شده ای همه کارهایت به دوش من افتاده آسایشی برایم نگذاشته ای این چه هنگامی بود که در آستانه نوروز شکستی و مرا بیچاره کردی ؟ اکنون در کمال آسودگی خودت را از گردن این پیکر لرزان آویخته وخوش می گذرانی و مرا گرفتار همه کارهایت از کوچک و بزرگ کرده ای .
روزی نیست که تو را گَجَسته نخوانم ؛ برایم شده ای اسکندری درتاریخ درخشان هخامنشی .
ازدمیدن سپیده ی سیماب گون و روشن شدن آسمان از ابری یا آبی تا شب هنگام خواب یکسره درتکاپو هستم که دَمی آرام نمی گیرم . میهمان که می آید کارم دو برابر می شود ؛ از خرید و شست و شوی تا پذیرایی و رفت و روب .
باور کن که از کارکردن خسته شده ام چون در همه سالها تو کار می کردی و در پی زمان گذران دوشدارِ بوده ای و من چون کودکان نخست خانواده در ناز و فرارونی(نعمت) و برایت گاهی پشت چشم هم نازک می کردم و پروانه دست درازی و ورود به پیرامون خود را نمی دادم و آن شستشوی یا پاک کردن جایی بود که بزرگترین نقش را در تندرستی انسانها دارد چه با آب و چه با کاغذی که کشورهای اروپایی مُد کردند .
البته گاهی هم به یاری تو در نگهداشتن آنچه به تنهایی و سنگینی نمی توانستی نگهداری می شتافتم که از من برای این کارم سپاسگزاری هم می کردی .
نمیدانم چرا آفرینش همه کارها را به دوش تو گذاشته بجز همین کار سُتُرگ را که من به تنهایی انجام می دهم .
سخنم با تو به درازا کشید که بایدکوتاه اش کنم و آن این که در پرهون (حلقه) زیبای زناشویی که نشانه ی پیوند دوپیکر ودوجان باهم است انگشت مرا گزیده اند و به نمایش می گذارند .
میدانی این پرهون یادگاری از نیاکان خردمند ماست که از گِردی خورشید وام گرفته و نشانه پیکره مادی مهر دانسته و برای استواری پیمان سپند زناشویی بر گزیده اند تا همه دریابند با این پیوند چه بار سنگینی به دوش دلدادگی گذاشته شده که در درازای زندگی باید پاییده شود .
این پرهون با درازای زندگی انسانهای اندیشمندی که این نشانه را برگزیدند پیوند دیرینه دارد گرچه امروز هم با زناشویی از گونه ی سپیدش از یاد نرفته ودرانگشت چپ دیده می شود و باز هم گرچه تِلا بسیار گران و خریدارانی ویژه پیدا کرده ولی خدا پدر و مادر چینیها را بیامرزد که ارزان اش را به بازار آورده و کار دلدادگان را آسان کرده اند .
بایدبگویم که آفرین آفرینش را با خود داری چون کار نوشتن با توست ، کاری بسیار بزرگ پس از ساختن دبیره که هر چه بگویم و تو را بستایم کم است ؛ این کارَت کارهایم را پیش تو کمرنگ می کند چون اینجا دیگر با اندیشه و ذهن سروکار داری ؛ روشنگری گذشتگان و امروزمان و آیندگان با تو بوده و هست .
به تو رشک می ورزم ؛ گرچه چپ دستان هم همه کارهایی که به دوش ات گذاشته شده با من به انجام می رسانند ولی در همه درازای تاریخ انگشت شمار بوده اند .
بی گمان دادستانهای کهن ازگونه گیلگمش سومری و گاهان اوستایی آریایی و ریگ ودای هندی با دست راست نوشته شده زیرا روزگاری چپ دستان را از راه نادانی فرورفتن روان اهریمن در پیکرشان می دانستند و چپ دستان این اهو(عیب) را پنهان می کردند تا خرافه سازان و خرافه پرستان از رازشان آگاه نشوند .
بایسته است بگویم که همه کارهایی که انجام می دهی این یک کارت سودمند ترین و ناسودمندترین برای مردمان بوده است زیرا برخی نوشته ها از اندیشه های بیمارگونه سرچشمه دارند که سده های بی شماری اندیشه ها را در چنبره خرافه های خود آورده زندگی انسانها را به تباهی و ویرانی کشانیده و در بُن چاهی تاریک فروبرده اند . چاهی که تا امروز جایی درگوشه ای کنده و همچنان به تباهی ذهن های بی بار برای تباهی هازمانی(جامعه ای) بیمار با تیشه خرافه ها به کوبه زدن به درخت تنومندی که ریشه در گذشته های دور همچنان پُرتوان برای ماندگاری با ذهن های پُرباری از بزرگان اش توان زیستن یافته میزند.
شگفت آور است که برخی با خواندن سروده هایی از حافظ که می گوید :
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا مُلک جهان را به جُوی نفروشم
یا در ناروایی باده که می گوید :
نامه ی تعزیت دختر رَز بنویسید
تا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند
گیسوی چنگ به بُرید به مرگ می ناب
تا همه مغبچه گان زلف دو تا بگشایند
یا
خیام اندانشمند بیچون که می سراید:
یک جام شراب سد(صد) دل و دین ارزد
یک جرعه می مملکت چین ارزد
جز باده ی لعل نیست در روی زمین
تلخی که هزار جانِ شیرین ارزد
گرچه او نمی دانست که در زمان ما چین با تَرمَنِشی بسیار برتارک جهان خواهد ایستاد.
در جایی دگر می گوید :
رِندی دیدم نشسته بر خِنگِ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق ، نه حقیقت ؛ نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بُوَد زهره ی این
ویا
گاویست در آسمان و نام اش پروین
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خِرَدَت باز کن از روی یقین
زیر و زِبَر دو گاو مُشتی خَر بین
و یا
در فصل بهار گر بُتی حور سرشت
یک ساغر می دهد مرا بر لبِ کِشت
هرچند به نزد عامه این باشد زشت
سگ به زمن است اگر بَرَم نام بِهشت،
حال به بین آنکه تو ابزارش برای نوشتن بودی چگونه هزارسال پیش برای روشن شدن ذهن های درچنبره ی خرافات در آمده با دفتری به زبان بیگانه برای روشن گری کوشیده و نیز. کسانی که پس از او نیزکوشیده اند ولی چشم همگان جز شماری آندک بینا بسته بوده تا روزگار ما که با تاوانهای سنگین و خونین سرانجام بیشتر چشمها گشوده و پنهانیها آشکار گشته است.
یار و همراه من در یک پیکر ؛ یکی از بزرگترین یاران تو چشمها هستند ؛ آنچه تو انجام می دهی او می بیند گاه نهیب هم می زند ولی تو اگر در مسندی از مسندهای ستُرگ نشسته باشی به نهیب اش واکنشی نشان نمی دهی و با هم دستی نادرستکاران آنچه نبایدرا به انجام میرسانی و بدترین گَچَستگیها( لعنت ها) را هم به دنبال می کشی چون تو هستی که با نابکاران دست دوستی می دهی و با دشمنان پنهانی می سازی و پس از پایان آن پیمان نامه را دستینه (امضاء) می کنی .
ما هردو در یک پیکره گنجانیده شده ایم ولی من به بسیاری از کارهایت ایراد دارم
ریا کاری ات نابخشودنیست ؛ مُهر مِهری را بر پیشانی که شیرمردان ره آیین مِهری بر پیشانی می زدند امروز به نماز بسیار و فشارمُهر برپیشانی جا زده ای دیگر من با تو برای دعاهای تهی که از ته دل نیست همراه نمی شوم ؛ سجده های ریاکارانه ات را به تنهایی انجام بده ؛ هدیه هایی که برای تهی دستان تدارک دیده و از این راه سودخود برای رسیدن به مسندی تازه می جویی همراه نمی شوم از من دست بشوی همراه دیگری پیدا کن تا با تو همدل باشد.
گره بسیار از تو در گلو دارم که دل را در سینه می فشارد که با اندک فشاری دیگر اشک را از چشمان خواهد بارانید .
امیدوارم که دست راست مسند نشینان ریاکار و اختلاسگران و دزدان بیت المال بی وژدان پیوسته شکسته و درگچ بماند تا بیش از این در راه ورشکستگی مردم ایران نکوشند و پیمان نامه های ناروا را دستینه نکنند . ایدون باد ؛ ایدونترک باد.
گیتی پورفاضل
۱۴۰۳/۱/۲