مجهول مطلق
گویی میخواهند نظامی را برای مردم کشور «نیست» و یا کشوری در فضا تعیین کنند و نه «ایران».
اساسا زمانی که نظم سیاسی به مخاطره میافتد؛ تاریخ را مورد توجه قرار میدهند. تاریخ تکرار نمیشود، اما درس میدهد. اما در چنین روزی نه تنها نگاهی به تاریخ نشد که چگونه در زمان مشروطه «اندیشه» نظم سیاسی را بنا نهاد بلکه گرفتار«جهلی مطلق» شدند و به جای رجوع به تاریخ به جهالت تکیه کردند و «جمهوری اسلامی» را بدون محتوا بر کشور حاکم کردند که امروز در خارج از ایران بام تا شام برنامه ریزی برای ترور میکند یا در داخل ایران با شلیک مستقیم گلوله به سر صاحبان مملکت جان عزیزترین فرزندان ایران را میگیرد.
امروز به مناسبت روز رأی به آنچه که دکتر شاپور بختیار آن را نه «جمهوری اسلامی» بلکه؛ رأی به «جهلی مطلق» نامید؛ به وقایع مربوطه از دید نسلی جوان و در مواردی رجوع به فلسفه میپردازیم.
در اساسنامهای که به تصویب خمینی هم رسیده بود؛ هدفِ اعلام شده ایجاد «جمهوری دموکراتیک اسلامی» بود ولی او مخالفت کرد و گفت: “آنهایی که میخواهند کلمه دموکراتیک را به این عبارت اضافه کنند غربزدگانی هستند که نمیفهمند چه میگویند.”
میگفتند: “اسم نظام مهم نیست، محتوایش مهم است و آن را هم بعدا میتوان در قانون اساسی به شکل مطلوب تعیین کرد.”
پیام از مخفیگاه: «شما از مردم می خواهید که بروند به مجهول مطلق رأی دهند، یا نه.»
دکتر شاپور بختیار در چنین روزی از مخفیگاهش پیامی خطاب به مردم ایران منتشر کرد. برای نخستین بار بعد از ۲۲ بهمن ۵۷ دکتر بختیار در اظهارنظری عمومی در پیامش بار دیگر از تلاشهایش برای ایجاد دمکراسی صحبت کرد و برای نخستین بار اعلام کرد خواست خروج شاه از کشور، بازگشت خمینی به کشور، انتخاب وزیران و همکاران بدون دخالت دربار، بازگشت به دموکراسی بر طبق قانون و مهمتر از همه «تعیین نوع حکومت در یک محیط آزاد و آرام» از شروطش برای پذیرش نخست وزیری بود.
دکتر بختیار گفت که به تمام وعدههایش عمل نمود و اضافه کرد: «آنچه را که من در افق می بینم چیزی شبیه به آزادی، دموکراسی، ترقی اقتصادی و گسترش فرهنگ ملی نیست.»
دکتر شاپور بختیار در این پیام به صراحت میگوید به همهپرسی جمهوری اسلامی رأی نمیدهد :«زیرا آن را منافی پیشرفت جامعه، سربلندی کشور، شکوفایی اقتصاد و اجرای حقوق بشر میدانم.»
“خواهران و برادران عزیز
با وجود عزلت و دوری از شما، برایم آسان نبود که به قومیت و افتخارات گذشته فرهنگی ایران پشت پا بزنم و این عید پرشکوه نوروزی را به یکایک شما خواهران و برادرانم تبریک نگویم. این نوروز می توانست خجسته ترین روز در ۲۵سال گذشته ایران باشد. این نوروز می توانست در یک محیط آزاد و امن و خالی از دغدغه فرا رسد و همه ما مسلمانان، مسیحیان، زرتشتیان یا کلیمیان را پایکوبان، پس از سالهای اختناق، متحد و برادر و با وجود افکار متفاوت به آینده امیدوار کند.
من از نهانخانه دل برای شما خواهران و برادران عزیز، با وجود تیرگی افق آرزوی سعادت و کامیابی مینمایم. متأسفانه همانطور که همه شاهد و ناظر هستید کشور ما به صورت بسیار آشفته و در یک بلا تکلیفی کامل به سر میبرد. شاید بیفایده نباشد، اگر چه به اجمال جریانات سه ماهه اخیر را با هم مرور نمائیم.
قبول نخست وزیری من مشروط به مسافرت پادشاه به خارج از کشور ، بازگشت آیتالله خمینی ، انتخاب وزیران و همکاران بدون دخالت دربار، بازگشت به دمکراسی بر طبق قانون و سپس تعیین نوع حکومت در یک محیط آزاد و آرام بود.
باید به عرض شما برسانم که یازده روز پس انتصاب اینجانب، پادشاه از ایران به خارج عزیمت نمود، حال این خود چقدر مسایل ارتباط من با ارتش و قوای انتظامی را پیچیده ساخت و چگونه بدون تصادم و بر خورد مهم عملی شد؛ که باید بطور مفصل و در موقع مناسب باطلاع برسانم؛. فعلأ از صرفنظر میکنم.
بازگشت آیت الله خمینی با وجود اصرار من برای دو یا سه هفته تأخیر و آن هم بعلت گزارشات ساواک، دال بر حضور گروهی افراد مشکوک و تازه وارد، با نهایت صمیمیت و همکاری با کمیته تداراکات ایشان انجام شد.
دو روز قبل از صدور فرمان نخست وزیری، از ارباب جراید دعوت نمودم که به منزلم بیایند و با نهایت صداقت و بر طبق سنت دیرینه به آنها اطلاع دادم که مطبوعات آزادند و می توانند با نزاکت هرچه می خواهند بیان کنند.
ظرف دوهفته لوایح انحلال ساواک، بازرسی شاهنشاهی و مجازات دست اندرکاران چند سال اخیر را از پارلمان گذراندم و قبل از ورود به نخست وزیری اعلام کردم که به اسرائیل و افریقای جنوبی نفت نخواهم داد و از پیمان سنتو خارج خواهم شد و دفتر الفتح را در تهران افتتاح خواهم کرد و کلیه زندانیان سیاسی را آزاد خواهم نمود. با وجود کوهی از مشکلات و انواع کارشکنی ها، که یکی از بارزترین آنها ملاقات نافرجام اینجانب با حضرت آیت الله خمینی در پاریس بود، تمام وعده های خود را عملی نمودم.
بد نیست بدانید که معظم له، پس از قبول ملاقات با اینجانب به عنوان شاپور بختیار به تحریک یک جناح لایشعر جبهه ملی و یکی دو نفر از روحانی نمایان غیر متعادل از موضع خویش عدول نمودند.
خوشبختانه این مدارک، با وجود غارت خانه من و از بین بردن آنچه در آنجا بود، موجود است. روز پنجشنبه ۱۹ بهمن ماه در مقابل ۱۵۰ خبرنگار داخلی و خارجی، نگرانی عمیق خود را نسبت به آینده کشور ابراز داشتم و با کمال صراحت گفتم که من یک نفر ایرانی آزاده هستم و سی سال تمام در این راه قدم برداشتم. ولی آنچه را که من در افق می بینم چیزی شبیه به آزادی، دمکراسی، ترقی اقتصادی و گسترش فرهنگ ملی نیست.
متأسفانه حق با من بود. اختناق، از هم گسیختگی شیرازه کشور، اقتصاد در هم ریخته، زور و قلدری عده ای به جای عمال سابق همه جانبه به چشم می خورد، یک دیکتاتوری فاسد را به یک دیکتاتوری توأم با هرج و مرج تبدیل کردیم و تمام اینها به امید یک جمهوری اسلامی.
حال این جمهوری اسلامی چه خواهد بود و چگونه به مسایل و مصائب ما پاسخ خواهد داد، از من سئوال نفرمائید.
این موضوع مرا به یاد شعری می اندازد از خواجه شیرازی :
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هرکسی بر حسب فضل گناهی دارد.
جواب شخص من این است که هیچ کس بطور روشن نمی تواند چگونگی و مشخصات این جمهوری را بیان کند. تا آنجائیکه جناب آقای مهندس بازرگان که در لطافت طبعش خلاف نیست، میفرمایند تا کنون کتاب و رساله ای در این موضوع نوشته نشده و صحیح هم می فرمایند. پس شما از مردم می خواهید که بروند به مجهول مطلق رأی دهند، یا نه. راه دیگری هم که نیست و در این حال رادیو تلویزیون بیش از هر وقت از آزادی صحبت می کنند.
خواهران و برادران عزیز من به چنین جمهوری رأی نخواهم داد. زیرا آن را منافی پیشرفت جامعه، سربلندی کشور، شکوفایی اقتصاد و اجرای حقوق بشر میدانم.
حال چه میشد اگر پس از بازگشت، حضرت آیتالله خمینی به صورت یک شخصیت ماوراء سیاست و برنامه ریزی، عده ای از آنهای را که سالیان دراز با حکومت فاسد دیکتاتوری مبارزه کرده اند، جمع می نمودند و میفرمودند من از شما میخواهم افراد فاسد، باطل، متملق و غیره را از دستگاه دور نمائید و جنایتکاران را محکوم و مجازات کنید و آزادیهای فردی و اجتماعی را تأمین کنید و قوانین برخلاف اسلامی را ملغی نمائید و یک سیاست مستقل ایرانی را تعقیب کنید.
روی این برنامه، وحدت کلمه میسر میشد، اما روی روش کنونی دولت که خود را واقعاً بیاختیار میداند و حق هم دارد، چگونه میتوان امیدوار بود؟
برای ضبط در تاریخ لازم میدانم توجه عموم را به نکته زیر معطوف دارم.
نهضت ملت ایران در راه آزادی و حقطلبی از سال ۱۳۴۱ شروع نشده و من خود در آن سال و در آن ایام برای پنجمین بار در زندان محمد رضا شاه بودم و بسیار مفتخرم که پس از ۲۸ مرداد ۳۲ با وجود امکانات بسیار که داشتم، جز راه مبارزه و پایداری درمقابل دیکتاتوری، راه دیگری انتخاب نکردم.
من رامصدق را رفتم و از این راه هم منحرف نخواهم شد، حال طبع بیابانی یا کوهستانی، هرچه داشتم، تسلیم نشدنم. اما تا آنجا که من میدانم هر نخستوزیری را پادشاه یا رئیس جمهور آن کشور تعیین میکند و نمایندگان مردم اورا تائید مینمایند. من از پادشاهی فرمان دارم که دکتر مصدق از او فرمان داشت. مگر بزرگانی چون امیر کبیر، قائم مقامالملک، مشیرالدوله، مستوفیالممالک و اخیراً فروغی و قوامالسلطنه از کجا فرمان دریافت داشتند؟
خواهران و برادران عزیز اما برای نجات مملکت از هرج و مرج و حفظ وحدت آن، قد علم کردن در چنین اوضاع و احوالی را میتوان جنایت یا خیانت نام گذارد؟ نه نه نه.
همه شما میدانید و هر روز بیشتر متوجه میشوید که هدف نهائی من استقرار حاکمیت ایران از راه دمکراسی و جلوگیری از خونریزی وهرج و مرج بود که متأسفانه به طور وحشتناکی گسترش یافته است.
همه شما را به خدا می سپارم میسپارم و باز از ته قلب برای یک یک شما و برای استقلال و آزادی شما زنان و مردان این کشور و برای سرافرازی پرچم سه رنگ ایران دعا میکنم. باشد که دعای یک لنگان مستجاب شود.”
روزنامه آیندگان سه شنبه هفتم فروردین ماه ۱۳۵۸
«آری» یا «نه» ؛ «خودکشی کن» یا «ما تو را میکشیم»
همه پرسی در روزهای دهم و یازدهم فروردین سال ۱۳۵۸ برگزار شد. برگه رأی دو گزینه داشت: آری و نه.
کسانی که گفتند«آری»؛ خودکشی کردند؛ که دیگر نیاز به اثبات آن نیست.
گزارشی از ترکمن صحرا: «دیروز [دهم فروردین] بسیارى از ترکمنها در مناطق ترکمننشین به عنوان اعتراض به درگیرى خونین گنبد کاووس در رفراندام شرکت نکردند.» [3]
تمامی اشخاص مخالف جمهوری اسلامی یا ترور شدند یا توسط جوخههای اعدام جان باختند؛ تشکلهای سیاسی مخالف نیز سرکوب شدند.
از تمامی کشته شدگان دوران جمهوری اسلامی تنها دو خیزش اخیر؛ «خیزش ۱۴۰۱ ایران» دستکم ۵۲۹ نفر،[۳] از جمله، ۷۱ کودک[منبع] (غیر از اعدامشدگان)کشتهشده بر اثر شکنجه یا نرسیدن دارو: دستکم ۱۵ تن[منبع]در خطر اعدام: دستکم ۱۰۹ تن.[منبع] و «اعتراضات آبان ۱۳۹۸» ۱۵۰۰ کشته (رویترز)[منبع][منبع 2][منبع 3][منبع 4] و اعدام (دستکم) چند تن در زندان[منبع] بیش از ۳۰۴ کشته (عفو بینالملل)[منبع] بیش از ۶۳۱ کشته (سایت کلمه)[منبع]۲۰۰ تا ۲۲۵ کشته (عبدالرضا رحمانی فضلی)[منبع] داشته است.
امروز بیش از هر زمانی پیر و جوان «نه!» بزرگ را به جمهوری اسلامی و استبداد در خیابانهای سرتاسر ایران و خارج از ایران فریاد میزنند.
«جمهوری اسلامی نمیخوایم» [اسلامشهر | بابلسر | کاشمر | قائمشهر مازندران | کیش | اردبیل | ارومیه | تبریز | گوهردشت کرج | اصفهان | یزد | تهران | رشت | لاهیجان | ساوه | مهاباد | قم | مشهد | خرم آباد | سنندج | بروجرد | هامبورگ | مونترال | پاریس | واشنگتن | جنت آباد | برلین | شیراز | زاهدان]
«تناقض» در «تناقض»
اینطور اعلام شد که: «نزدیک ۹۷٫۵٪ واجدان شرایط در همهپرسی شرکت کردند. بیش از ۹۹٪ شرکتکنندگان نیز به همهپرسی رأی مثبت دادند.»
حسین لاجوردی، مسئول وقت مرکز آمار: “در همهپرسی ۱۲ فروردین ۱۳۵۸، تقلبی «چند میلیونی» صورت گرفتهاست.”
او در مصاحبهای که در سال ۱۴۰۱ با بخش فارسی صدای آمریکا انجام داده میگوید: ما در سال ۵۵ «سی و چهار میلیون و دیویست و هشتاد هزار نفر» جمعیت داشتیم بر اساس بررسی که کردیم در سال ۵۷ جمعیتی که داشتیم ۳۵ میلیون؛ اگر دقیقتر بگویم «۳۵ میلیون و دیویست و نود هزار نفر» جمعیت داشتیم. وقتی که آمدند سن رایگیری را پایین آوردند باز ما بررسی مجددی کردیم، بررسی مجدد این بود که کل کسانی که میتوانستند در رایگیری شرکت کنند از نظر آماری که ما در مرکز آمار تهیه کرده بودیم «۱۸ میلیون و هفتصد و نود و هشت هزار و چهارصد نفر» بود. من شب قبل از رفراندوم در دفتر «صادق طباطبایی» معاون وقت وزیر کشور بودم، ایشان من را خواسته بود که بررسی آماری کنیم. وقتی من این آمار را به ایشان ارائه کردم بحث ما در این بود که آیا تمامی این جمعیت میتوانند رای بدهند؟؛ طبیعی است که در هیچ کجای دنیا کل جمعیت نمیآید رای بدهد. بررسی که جمهوری اسلامی کرده بود نوشته بود ۹۸.۲درصد موافق جمهوری اسلامی بودند دقیقا میشود «۱۵ میلیون و چهارصد و چهارده هزار نفر» باز فرض بر این که تمام آدمها آمده باشند؛ از آنهایی که مخالفند، از آنهایی که زندانی هستند، از آنهایی که بیمارند، از آنهایی که در مناطق روستایی صعب العبور ایران مثل بشاگرد که در آن زمان چند روز طول میکشید به آنها دسترسی پیدا کنیم در کلات خراسان در گرمی آذربایجان، همه اینها را اگر شما روی هم بگذارید، تمام جمعیت رای دهنده آمده باشند رای داده باشند؛ بر اساس آمار جمهوری اسلامی میشد «۱۵ میلیون و چهارصد و چهارده هزار نفر».
وی اضافه میکند: ۱۱ صبح روز ۱۲ فروردین من تماس گرفتم با دو گروهی که یک گروهی از مرکز آمار ایران؛ یک گروهی از دانشجویان را که با من کار میکردند فرستاده بودم به مناطق رایگیری مجموعا پنجاه و چند نفر را در دو گروه فرستاده بودم. اینها چندتا سر گروه داشتند که ۱۱ صبح با من تماس گرفتند و من رادیو ماشینم را باز کردم؛ ۱۱ صبح گفتند تا الان ۲۰ میلیون رای آمده. اینها من را بردند به صندوقهای رایگیری اونجا آخوندهایی مسئول حوزهها بودند این دستههای رای را که در سطلهایی بود؛ میدادند دست آدمها، میگفتند: «بگو مرگ بر شاه» و آنها را میریختند در صندوق. حدود ساعت ۶-۷ بعد از ظهر بود؛ مجددا آقای طبابایی به من زنگ زدند که یک سری بیایید وزارت کشور، ما رفتیم وزارت کشور باورکردنی نیست؛ متجاوز از ۳۰ میلیون رای آمده بود. جمهوری اسلامی با «۲۰ میلیون و سی صد و نه هزار و 595 نفر» برنده شده است به عبارتی ۵ میلیون نفر از کل جمعیت رای دهنده ایران بیشتر است.[4]
جالبرین نکته و تناقض در رفراندوم و تائین سرنوشت امروز ملت ایران شاید در سخنان خمینی و حال و روز امروز ایران باشد.همه ما امروز این سخنان خمینی را که دکتر بختیار او را فتنهگر و انقلابش را فتنه نامید شنیدهایم که پس از ورود به بهشت زهرا گفته بود:
«برای اینکه ما فرض می کنیم که یک ملتی تمامشان رأی دادند که یک نفری سلطان باشد؛ بسیار خوب، اینها از باب اینکه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار به سرنوشت خودشان هستند، رأی آنها برای آنها قابل عمل است. لکن اگر یک ملتی رأی دادند ـ ولو تمامشان ـ به اینکه اعقاب این سلطان هم سلطان باشد، این به چه حقی [است؟ ]ملتِ پنجاه سال پیش از این، سرنوشت ملتِ بعد را معین می کند؟ سرنوشت هر ملتی به دست خودش است. ما در زمان سابق ـ فرض بفرمایید که زمان اول قاجاریه ـ نبودیم؛ اگر فرض کنیم که سلطنت قاجاریه به واسطۀ یک رفراندمی تحقق پیدا کرد و همۀ ملت هم ـ ما فرض کنیم که ـ رأی مثبت دادند اما رأی مثبت دادند بر آغا محمد خان قَجَر و آن سلاطینی که بعدها می آیند؛ در زمانی که ما بودیم و زمان سلطنت احمد شاه بود، هیچ یک از ما زمان آغا محمد خان را ادراک نکرده؛ آن اجداد ما که رأی دادند برای سلطنت قاجاریه، به چه حقی رأی دادند که زمان ما احمد شاه سلطان باشد؟ سرنوشت هر ملت دست خودش است.»
با این وجود با اتکا به سخنان خمینی چه توجیح و توضیحی میماند؟ امروز، نسلهای بعد از فتنهی خمینی که هیچ نقشی در تعیین سرنوشت خود در آن زمان نداشتند، امروز هم «جمهوری نکبتبار اسلامی» را شایسته ملت ایران نمیدانند؛ نبایست پای صندوقی جدید برای رفراندوم تعیین شکل نظام مبنی بر حاکمیت ملی، که شاپور بختیار در نظر داشت و طی ۳۷ روز دولت ملیاش به آن تحقق بخشید بروند؟
تاسیس سپاهی برای پاسداری از «مجهول مطلق» با اتکا به اطاعت پیشاپیش
بدیهی است نظامی که بیش از ۹۹٪ شرکتکنندگان به همهپرسی آن رأی مثبت دهند نیاز به پاسداری ندارد مگر آنکه خلاف این ادعا باشد. اینکه نوعی نظامی نظارتی برای ایجاد موازنه و پرهیز از شرارت و مصیبتی که فلاسفه استقرار استبداد بر آن نام نهادند وجود داشته باشد برای جلوگیری از تصاحب قدرت توسط یک فرد یا یک گروه و یا زیر پا گذاشتن قانون توسط فرمانروایان به سود خودشان باشد؛ ایرادی در آن نیست، اما اگر سپاهی برای جلوگیری از دخالت خود جامعه در قدرت پایه ریزی شود و از تصاحب قدرتی که توسط یک فرد یا گروه انجام گرفته پاسداری کند؛ یکی از اصول حکومت استبدادی است.
اکثر حکومتها، در اکثر مواقع، در پی قبضه کردن خشونت هستند. اگر فقط حکومت باشد که بتواند به طور مشروع از زور استفاده کند و این استفاده به یک نفر محدود شود، آن وقت شکلهایی از سیاست که ما بدیهی فرض می کنیم و حق مسلم خود میدانیم غیر ممکن میشوند.
نظریه پرداز سیاسی هانا آرنت نقل میکند: «وقتی که ارتش آلمان اتریش را اشغال کرد و همسایههای غیر یهودی شروع به غارت خانههای یهودیان کردند یهودیان اتریش دست به خودکشی میزدند.» اطاعت پیشاپیش اتریشیها در ماه مارس ۱۹۳۸ به سران بلندپایه نازی آموخت که امکان چه کارهایی را دارند. در ماه اوت همان سال در وین بود که آدولف آیشمن «اداره مرکزی کوچاندن یهودیان» را راه اندازی کرد. در نوامبر ۱۹۳۸ نازیهای آلمانی، در پی آنچه در ماه مارس همان سال در اتریش روی داد، برنامه کشتار جمعی ملی را که با نام «کریستالناخت» شناخته شد سازماندهی کردند.
اطاعت پیشاپیش
تیموتی اسنایدر در کتاب «استبداد» خود اطاعت پیشاپیش را مصیبتی سیاسی میداند و مینویسد شاید حکمرانان از ابتدا نمیدانستهاند که شهروندان مایلند با فلان ارزش یا بهمان اصل کنار بیایند. شاید یک رژیم تازه از ابتدا ابزار مستقیم برای تأثیرگذاری بر شهروندانش را به نحوی از انحاء در اختیار نداشته است. پس از انتخابات آلمان در ۱۹۳۲ که در نتیجه آن آدولف هیتلر ” امکان یافت دولت تشکیل دهد، یا پس از انتخابات ۱۹۴۶ چکسلواکی که کمونیستها در آن پیروز شدند، گام مهم بعدی اطاعت پیشاپیش بود. از آنجایی که در هر دو مورد به تعداد کافی بودند مردمانی که داوطلبانه خدمات شان را در اختیار سران تازه بگذارند، نازیها و نیز کمونیستها هر دو دریافتند که می توانند میتوانند به سرعت به سمت تغییر کامل رژیم حرکت کنند. دنباله رویهای سرسری اولیه بعدها قابل برگشت نیست. در اوایل ۱۹۳۸، آدولف هیتلر که دیگر قدرتش در آلمان تثبیت شده بود، همسایهاش اتریش را تهدید به اشغال و الحاق به خاک آلمان می کرد. پس از آنکه صدراعظم اتریش تسلیم شد، این اطاعت پیشاپیش مردم اتریش بود که سرنوشت یهودیان اتریشی را رقم زد.
مجهول مطلق
مونتنی در مورد دو نوع جهل صحبت میکند: جهل عامیانه که پیش از تحصیل دانش وجود دارد و جهل عالمانه که بعد از کسب دانش گریبانگیر انسان میشود.
اولی مربوط به کسانی است که اصلا بیسوادند و کتاب نمیخوانند. دومی جهل کسانی است که کتابهای فراوانی را بد خواندهاند.
پرسش ساده این است که اگر امروز قرار بود شما نظامی را طراحى کنید آیا آن را به همین شکل طراحى میکردید که جمهوری اسلامی است؟ احتمالا نه.
ولى در چنین روزی برخى همچون مردم قرن هجدهم(۱۷۴۴ – ۱۶۸۸) معتقد بودند که دنیاى آنها بهترین دنیاى ممکن است. الکساندر پوپ معتقد بود «هرچه هست درست است»؛ این نویسنده انگلیسى میگفت: هر چیزى در دنیا به علتى شکل کنونى خود را دارد. همه این ها اثر خداست و خدا هم خوب و قادر مطلق است. پس حتى اگر ظاهرا همه چیز بد باشد، در واقع بد نیست. بیمارى، سیل، زمین لرزه، آتش سوزىِ جنگل ها و قحطى، همه بخشى از طرح خدا هستند. اشتباه ما این است که به جاى این که تصویر کلى دنیا را در نظر بگیریم، روى جزئیات زندگى فردى تمرکز میکنیم. اگر میتوانستیم عقب بایستیم و کائنات را از دیدِ خدا ببینیم، کمال و هماهنگى اجزاى آن در کنار یکدیگر را درک میکردیم و متوجه میشدیم هر چیزى که شر به نظر میرسد در واقع بخشى از طرحى بسیار عظیم تر را تشکیل میدهد.
پوپ در این خوشبینى تنها نبود. فیلسوف آلمانى گوتفریت ویلهلم لایب نیتس(۱۷۱۶-۱۶۴۶) با استفاده از اصل جهت کافى به همین نتیجه رسیده بود. او معتقد بود که براى همه چیز توجیهى منطقى وجود دارد. خدا از همه نظر کامل است این بخشى از مفهوم متداول خداست پس خدا براى ساختن کائنات، دقیقا به همین شکلى که هستند، دلایلى منطقى داشته است. هیچ چیز به تصادف محول نشده است. خدا دنیا را از هر حیث کامل خلق نکرده است در این صورت دنیا به خدا تبدیل میشد، چون خدا کاملترین چیزى است که هست یا ممکن است وجود داشته باشد. ولى او احتمالا بهترین دنیاى ممکن را خلق کرده است، دنیایى با حداقل شرى که براى رسیدن به چنین نتیجهاى لازم بود. بهتر از این نمیشد اجزاى دنیا را در کنار هم قرار داد: هیچ طرحى با استفاده از کمترین شر بیش ترین نیکى را به وجود نمیآورد.
ولى دنیا از نظر فرانسوا مارى آروئه؛ مشهور به ولتر * ( ۱۶۹۴-۱۷۷۸) این«برهان» که همه چیز در دنیا خوب و بر وفق مراد است به این شکل نبود. این به هیچ وجه باعث تسکین او نمیشد. او عمیقا نسبت به نظام فکرى فلاسفه و متفکرانى که معتقد بودند همه پاسخها را میدانند سوءظن داشت. این نمایشنامه نویس، طنزنویس، نویسنده داستانهاى تخیلى و متفکر فرانسوى به دلیل نظریات بیپردهاش در سراسر اروپا مشهور بود. او قهرمان آزادى کلام، آزادى مذهب و شخصیتى جنجال برانگیز بود. مثلا مشهور است که گفته بود: «از آنچه میگویى متنفرم، ولى تا پاى مرگ از حق آزادى کلام تو دفاع خواهم کرد»، دفاعى قدرتمند از این نظریه که حتى دیدگاههاى مورد تنفر شما هم سزاوار شنیده شدنند. ولى کلیساى کاتولیک اروپاى قرن هجدهم به شدت روند انتشارات را کنترل میکرد. بسیارى از نمایشنامهها و کتابهاى ولتر سانسور و در مقابل انظار عمومى سوزانده شدند و حتى خود او هم به علت توهین به مقامى اشرافى و قدرتمند در باستیل زندانى شد. ولى هیچ یک از اینها مانع او نشد تا تعصبات و تظاهرات اطرافیانش را زیر سؤال ببرد. او در دنیاى امروز بیش از همه به سبب کتاب کاندید (ساده دل) شناخته شده است.
او در این رمان کوتاه فلسفى از نوعى خوشبینى درباره بشریت و کائنات، که پوپ و لایب نیتس به آن معتقد بودند، انتقاد کرد و این کار را چنان مفرح انجام داد که کتاب در مدتى کوتاه به یکى از کتاب هاى پرفروش زمان خود تبدیل شد.کار خردمندانه ولتر این بود که نام خود را از صفحه عنوان حذف کرد، چون در غیر این صورت دوباره او را به جرم تمسخر باورهاى دینى به زندان میانداختند.
ارتباطی است نزدیک بین «آنچه در آن زمان برخی به خمینی و دار و دستهاش و نظام دینی او اعتقاد داشتند» و آنچه دکتر شاپور بختیار مثل مارى آروئه به نظامی که برخی معتقد بودند از پس همه مشکلات در آینده بر خواهد آمد نه تنها سوءظن داشت بلکه آن را مردود و جاهلانه میدانست.
چگونه میشد به چیزی که معلوم نیست محتوای آن چه باشد، رای داد؟ امروز کمترین پرسش نسل جوان که کل زندگی خود را در سایه حکومت وحشت جمهوری سیاهی و استبدادی خمینی و دارودستهاش از دست داده است؛ همین است: شما چرا به چیزی که نمیدانستید اعتماد کردید؟
و دکتر شاپور بختیار باز همان سربلند همیشگی تاریخ است که در میان نسل ما جایگاه والایی دارد، او بود که اندیشه میکرد و بر اساس خرد تکیه بر قانون را به صلاح و خیر مملک میدانست نه آنچه برخی معتقد بودند: «جمهوری اسلامی» ؛ “نه یک کلمه زیاد و نه یک کلمه کم”. صحیح است، صحیح است!.
او حقیقتا چنانی بود که گفت و دقیق امروز را پیش بینی کرده بود: «یک نفر ایرانی آزاده هستم و سی سال تمام در این راه قدم برداشتم. که «آنچه را که من در افق میبینم چیزی شبیه به آزادی، دموکراسی، ترقی اقتصادی و گسترش فرهنگ ملی نیست.».
در پایان میتوان با توجه به آنچه دکتر شاپور بختیار تک به تک و دقیق امروز را پیش بینی کرده بود؛ میتوان به پیش بینی جاودانیش نیز ایمان داشت که گفت: «ایران هرگز نخواهد مرد».
1- سخنرانی خمینی در ۱۸ اسفند ۱۳۵۷-قم
3- آیندگان، ١١ فروردین ١٣۵٨
4- نگاهی به تناقضهای آماری رفراندوم سال ۵۸؛ اظهارات حسین لاجوردی مسئول وقت مرکز آمار ایران/صدای امریکا