پاسخ به شادروان سیروس پرهام
پاسخ به شادروان سیروس پرهام که گفت روزی از روزهای سال ۵۸ شماری از مردان منقلب گشته اسلام زده به سازمان ملی اسناد رسمی که من کار می کردم یورش آوردند و گفتند مُهر شاه عباس را از روی فرمان هایی که داده باید پاک کنید ، گفتم اگر مُهر پاک شود آن فرمان دیگر ارزش تاریخی ندارد . در میان یورش آوردگان جوانی بود که من برای یادگیری آرشیو با پول دولت به خارج فرستاده بودم به او رو کرده و گفتم خاک بر سرت که رفتی چیزی یاد بگیری و اکنون آمده ای که اسناد این جا را کاغذ پاره بی ارزش کنی ؟ و من در پاسخ شادروان پرهام می گویم : چرا تنها خاک بر سر آن مردی که فرستادید به خارج برای آموختن چگونه داشتن آرشیو؟ خاک بر سر مردمی که از آخوند انتظار داشتن آزادی و دمکراسی داشتند بی آن که از اسلام و کیفرهایش چیزی بدانند ، چون دجال دنبالش راه افتادند و بهترین و میهن پرست ترین زنان و مردان کشور را یا کشتند و یا سبب کوچشان شدند و ارزنده ترین ها رااز دست دادند؛ آقای بازرگان نیز از دسته دانشجو یانی بود که رضا شاه برای دانش اندوزی به فرنگ فرستاد ولی او با کوله باری از دیانتی که تنها با رویه اش آشنا بود بازگشت بی آن که در ژرفنایش بنگرد و آیه های چگونه حلال شدن زنان را برای آورنده اش و بهشت وعده داده اش را بکاود و یامی دانست اما به روی مبارکش نمی آورد و از اسلام بتی ساخت که هیولا از آب درآمد .
اواز سر زمین دمکراسی آمد با اندیشه برکندن ریشه های طاغوت و به روی کار آوردن یک مشت دجالی که دنبالش راه افتادند و سپس بر مسندها نشستند و چون کنه به آنها چسبیدند هم آدمکشی راه انداختند و هم اموال مردم را مصادره کردند .
اوپس از اقا محمد خان اخته که باکشتار برتخت نشست و آن برادر زاده زن باره اش که دو سوم خاک ایران را به روسها داد،این آخوند در کشتار روی دست او برخاست و هرآنچه که نباید بر سر مردمی که با او نبودندآورد . روی سخن با آن دسته است که از عبا و عمامه چشمداشت حکومت دمکراتیک داشتند و با بیراهه رفتن کشوری را بسوی نابودی راندند و با فقر و فحشا دست به گریبان کردند .
چرا روسها در زمان نادرشاه نتوانستند یک وجب از خاک ایران را بگیرند ؟ هنگامی که عثمانیها را با آن شیوه جنگی شکست داد روسها حال و هوا را دریافتند و دمشان را روی کولشان گذاشتند و رفتند . تنها پادشاهی که مایه ننگ تاریخ ایران است برادر زاده آن اخته بی دانش و بینش سیاسی است که به شمار روزهای سال زن داشت و مجال اندیشیدن به سر نوشت تاج و تخت خود و مردمی که رعیت می نامید نداشت ، از هوش کشور داری بی بهره ، از خست مال اندوزی بهرمند و در زنبارگی پُرآوازه بود ، پسرانش نیز زنبارگی از پدر آموخته بودند.
وای بر مردمی که گام سوی فرو روی به گرداب بردارند و در آن سرگردان شوند .
گرداب سال ۵۷ همچنان گردان است و پیر و جوان را در خود فرو می برد و از بلعیدن جانها سیر نمی شود ، گاه خود کرده را تدبیر نیست .
گیتی پورفاضل



















