چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟
مصطفی رحیمی
نامه ای که در زیر می آید درست در آستانه سقوط رژیم پهلوی و در روزهائی نگاشته شده است که هنوز حرف جمهوری اسلامی مطرح بود. آقای مصطفی رحیمی در آن روز ها مخالفت خود را با استقرار جمهوری اسلامی طی نامه ای سرگشاده با آیت الله خمینی در میان می گذارد. مصطفی رحیمی همان موقع استدلال می کند که: «جمهوری اسلامی یعنی آن كه حاكمیت متعلق به روحانیون باشد. و این برخلاف حقوق مكتسبه ملت ایران است كه به بهای فداكاری ها و جان بازی های بسیار این امتیاز بزرگ را در انقلاب مشروطیت به دست آورد كه “قوای مملكت ناشی از ملت است”» و با اشاره به قانون اساسی مشروطیت می افزاید: «قانون اساسی ما با قبول اصل مترقی حاكمیت ملی به بحث “ولایت شاه” و “ولایت فقیه” پایان داده است». اشاره ای که به مختومه اعلام شدن بحث «مشروطه» و «مشروعه» باور دارد و موفقیت مشروطه را «بازگشت ناپذیر» می پندارد و نتیجه می گیرد که «جمهوری اسلامی با موازین دموكراسی منافات دارد . دموكراسی به معنای حكومت همه مردم، مطلق است و هرچه این اطلاق را مقید كند به اساس دموكراسی(جمهوری) گزند رسانده است»
امروز بعد از 42 سال جمهوری اسلامی، نامه آقای رحیمی به آیت الله خمینی از اهمیت تاریخی برخوردار است و استدلال او در مغایرت جمهوری اسلامی با دمکراسی و حق حاکمیت مردم دیگر نه بحث انتزاعی و نظری، بلکه واقعیت تلخ تاریخی و تجربه گران مردم کشور ماست.
بخت خواب آلوده ما بیدار خواهد شد دگر (حافظ)
نامه به امام خمینی
پیش از شروع مطلب باید عرض كنم كه نویسنده این نامه با فتواها و نظریات آنجناب در موارد زیر نه تنها كاملا موافق است، بلكه تبلیغ و پیشبرد آنها را وظیفه ملی و اجتماعی و معنوی خود می داند:
١ – تمام آنچه شما در مخالفت با رژیم غیرقانونی كنونی ایران فرموده اید.
٢- تمام آنچه شما در مخالفت با امپریالیسم امریكا و هر دولت امپریالیست دیگری گفتهاید.
٣- تمام آنچه شما در مخالفت با سیاست شوروی و چین و هر دولت كمونیست دیگری اظهار داشتهاید.
٤- تمام آنچه شما در مخالفت با دولت صهیونیستی اسرائیل و موافقت با حقانیت مبارزه مردم فلسطین فرمودهاید. نكته آخر را از آن لحاظ می گویم كه من برخی از آثار سارتر را ترجمه یا تفسیر كردهام. اما همچنان كه پیش از این نیز به صراحت گفتهام با نظر سارتر درباره اسرائیل بكلی مخالفم.
زائد است بگویم كه نویسنده این نامه شیعی و شیعیزاده است. و نه تنها همواره احترام اصول ادیان و مذاهب را در نوشته های خود حفظ كرده است، بلكه به شرحی كه خواهد آمد دوام جامعه را بدون ركن معنویت و روحانیت محال می داند.
آنچه موجب شد این نامه را به عنوان آن جناب بنویسم احترام شدید من نسبت به شماست. احترامی بی شائبه، نه بر مبنای احساسات و قهرمان پرستی، بلكه بر مبنای تفكر. شما در وضع و حالی كه هیچكس دیگر نمی توانست هم سخنگوی ملت زجر كشیده ایران در برابر رژیم سراسر فساد كنونی شدید و هم صدای خود را در برابر دولت های بزرگ ستمكار بلند كردید. شما با رهبری خردمندانه خود پایه های رژیم سفاكی را كه تمام دولتهای روی زمین از غرب و شرق به تحكیمش می كوشیدند چنان به سرعت و شدت لرزاندید كه امروز چون منی قادرم این نامه را داخل كشور ایران بنویسم و به دست شما برسانم. در حالی كه تا چندی پیش محال بود هیچ كس حتی به بهای جان، حرف خود را بزند، زیرا پیش از آن كه حرفش به گوش مخاطب برسد به دست جلادان یا نابود شده بود یا سخنش در میان سلول های زندان گم می شد. اجازه می خواهم پیش از این در این باره چیزی نگویم و ادامه آن را به بعد موكول كنم، زیرا تجزیه و تحلیل همه این عوامل و سخن از شخصیت و تأثیر شما فرصتی دیگر و بیشتر می خواهد.
وانگهی آنچه نوشتن این نامه را موجب شد، اینها نیست، نكته هائی است كه تا آنجا كه من می دانم تاكنون كسی از داخل كشور آشكارا به شما ننوشته است. مشكل هنگامی آغاز شد كه برخی از طرفداران مسئله جمهوری اسلامی را به عنوان خواست كلیه مردم این مملكت مطرح كردند. من به عنوان نویسنده و حقوقدان (هر دو را با فروتنی عنوان می كنم) با جمهوری اسلامی مخالفم و دلائل مخالفت خود را صمیمانه با شخص شما در میان می گذارم زیرا در مورد كم و بیش مشابه چنین می پندارم كه گفتگو با شخص ماركس آسانتر از از گفتگو با ماركسیستهاست. علاوه بر این به علل زیر مخاطب این نامه فقط شما می توانید باشید: الف- سالهاست به این نتیجه رسیده ام كه راه رهائی بشر تلفیق دو اندیشه است: دموكراسی و سوسیالیسم ، كه هر دو ظاهرا از غرب آمده اند. اما معناً همه ملتها و همه فرهنگ ها در تكوین آن هر دو سهم داشته اند. امروز آنچه دموكراسی را از رمق انداخته سرمایه داری است و آنچه سوسیالیسم را به فساد كشانده قدرت عجین شده با كمونیسم است. پس تلفیق سوسیالیسم و دموكراسی كار آسانی نیست و رسالت آن به عهده همه اندیشمندان و همه ملتهاست. باید اضافه كنم كه تاكنون در همه نهضت ها، افراد مردم به طور دردناكی از تحقق بخشیدن به اندیشه ها معاف شده اند و ریشه بسیاری از مصائب در همین است: از دموكراسی بسیار سخن گفته اند، اما عده ای محدود، همیشه مردم خرده پا كنار بوده اند. البته به میدان كشیده شده اند. اما هیچگاه طرف گفتگو نبوده اند. یعنی كسی نظرشان را نپرسیده یا اگر پرسیده در پرورش آن اقدامی نكرده است.
باز اندیشیده ام كه اگر دموكراسی و سوسیالیسم در فضائی از اخلاق و معنویت به هم نپیوندند، تركیبشان پیوندی انسانی نخواهد بود. خوب می دانید كه در محیط مختنق ایران بیان كامل و رسای این مطالب محال بود. ناچارآنها را دست و پا شكسته در كتابهایم نوشته ام. امروز می خواهم از روحانیت و معنویت شما كمك بگیرم.
ب- اختناق دهشتناك ٢٥ ساله اخیر همه اجتماعات سیاسی مفید را از هم پاشید و همه قلم های حقگوی را شكست ستم های بیكران رژیم در حق ملت از حد هر مهاجم اشغال گری گذشته است. افشای دلیرانه این ستمها از جانب شما و مبارزه شما با آن امروز همه نظرها را متوجه شخص شما کرده است، بطوریکه امروز بارگران رهبری سیاسی و رهبری روحانی هر دو بر دوش شماست. این امر بهمان اندازه كه پرافتخار است مسئولیت آور نیز هست.
پ – به علل بالا شما تنها كسی هستید كه اگر به جای جمهوری اسلامی. اعلام جمهوری مطلق كنید، یعنی به جای حكومت عده ای از مردم، حكومت و حاكمیت جمهور آنان را بپذیرید، نه تنها در ایران انقلاب معنوی عظیمی ایجاد كرده اید بلكه در قرن مادی گرای ما (نه به معنای فلسفی، بلكه به معنای نفی معنویت) به روحانیت و معنویت بعد عظیمی بخشیده اید. و تاریخ مقام شما را در ردیف گاندی و شاید بالاتر از او ثبت خواهد كرد. زیرا مسئله اصلی قرن ما ساقط كردن حكومتی فاسد و خادم بیگانه نیست، این كار با همه اهمیت درجه اولی كه امروز برای ما ایرانیان دارد مسئله ای جهانی نیست. مسئله درجه اول جهانی (كه بافاصله پس از سقوط رژیم برای ما نیز مسئله درجه اول خواهد شد) آن است كه قرن بیستم پس از ترور شدن گاندی معنویت مجسم خود را از دست داده است. اگر شما همچنان از شعار جمهوری اسلامی طرفداری كنید آن تز مشهور ماتریالیستی (به معنای فلسفی آن) را جان بخشیده اید كه اعلام می دارد تاریخ مدون، تاریخ جنگهای طبقاتی است و اگر گفته شود كه آیت الله خمینی می خواهد طبقه یا قشر روحانی ایران را در حكومت جانشین طبقه یا قشر دیگری كند ، چه جوابی خواهید داد؟ و در این صورت كجاست آن معنویت و اخلاقی كه قرن ما در جستجوی اوست؟
ت- اگر شما حاكمیت مطلق ملت را بپذیرید، مردم ایران كه تاكنون تقریبا در همه قیام های خود بالمآل شكست خورده اند و پس از قرنها می توانند نفسی به راحتی بكشند و در فردای پیروزی جشنی دو گانه (سقوط استبداد سیاه و استقرار حكومت مردم) برپا سازند.
ث- چند قرن است كه غربیان می گویند و باز می گویند ( و طرفه آن كه كه این بحث در سخن متفكران “كمونیسم اروپائی” صیغه تازه ای یافته است) كه ملت های مشرق زمین لیاقت آزادی و دموكراسی بی قید و شرط را ندارند و همیشه باید در پای عَلَم خودکامهای سینه بزنند. باید به این یاوهها در میدان عمل پاسخ داد. هندیان بطلان این ادعا را ثابت كردند، آیا نوبت ایران نرسیده است؟
ج- سه هزار سال حكومت استبدادی و بیست و پنج سال اختناق مطلق، در وجود همه ما (جز نوابع) دیو مستبدی پروارنده است كه خواه ناخواه بر قسمتی از اعمال و اندیشه های ما سایه میاندازد. چنین است كه نه تنها توده مردمان نیازمند تربیت و آموزشی تازهاند بلكه هر یك از ما نیز نیازمند چنین پرورشی هستیم. اگر این كار صورت نگیرد چیزی در عمل تغییر نمی یابد. تعصب جای تفكر را می گیرد، مردم به جای تقویت استعداد های نهفته خود متوجه تقویت رهبران خواهند شد. چیزی كه بالمال آنان را زبون و خطرپذیر می سازد. بنابراین ما به تربیتی همه جانبه در سطح سیاسی و فرهنگی نیازمندیم كه همه دستاوردهای قدیم و جدید جهان فرهنگ را برایمان مطرح كند و بیالاید. این همه جز در پرتو دموكراسی مطلق و كامل، محقق نخواهد شد. و اگر روحانی بزرگی رهبر چنین جهادی نشود از چه كسی باید انتظار داشت؟
به همه این دلائل اكنون سفره دل را به پیروی از سنتهای گرانبهای اسلام در حضرت شما می گسترم و می گویم كه به چه دلائلی با جمهوری اسلامی مخالفم.
١- انقلابی كه ایجاد شده و در عظمت آن دوست و دشمن موافقند، مربوط به همه مردم ایران است ( به سهولت میتوان با این توافق رسید كه عده ای دزد خادم بیگانه مدتهاست هویت ملی خود را از دست داده اند) هر انقلابی دو ركن دارد كه هیچیك بی دیگری منشاء اثر نمی تواند بود. اول مردمی كه باید انقلاب كنند، دوم، رهبر یا رهبرانی كه باید لحظه مناسب را تشخیص دهند و با اعلام شعارها و رهنمودهای مناسب انقلاب را هدایت كنند. ركن دوم، در قسمت اعظم متعلق به شماست، ولی درباره ركن اول چه باید گفت؟ و چرا باید در ساختن ایران آینده، رای آزادانه ملت را نپرسید؟ آیا میتوان ادعا كرد كه همه شهیدانی كه در سال های سیاه با خون خود نهال انقلاب را آبیاری كردند طرفدار جمهوری اسلامی بوده اند؟ آیا می توان ادعا كرد كه همه زندانیان سیاسی كه با زندگی و شرف خود مقدمات آزادی ایران را فراهم آوردند دارای ایدئولوژی مذهبی بودند و هستند؟ آیا میتوان ادعا كرد كه همه كسانی كه هر روز به بهای جان یا شرف یا آزادی با زندگی خود مبارزه را ادامه می دهند، یك پارچه طرفدار چنین نظری هستند؟
سخن كوتاه : حماسه ای كه ایجاد شده مربوط به همه ملت ایران است، پس كار منطقی و درست و عادلانه آن است كه فقط مهر ملت برآن باشد و بس. و هر كاری دیگر امری عمومی را اختصاصی خواهد كرد.
٢- آن چنان كه من می فهمم جمهوری اسلامی یعنی ان كه حاكمیت متعلق به روحانیون باشد. و این برخلاف حقوق مكتسبه ملت ایران است كه به بهای فداكاری ها و جان بازی های بسیار این امتیاز بزرگ را در انقلاب مشروطیت به دست آورد كه “قوای مملكت ناشی از ملت است” . این راه از نظر سیاسی و اجتماعی و حقوقی راهی است برگشت ناپذیر. البته ملت حق دارد همیشه برای تدوین قانون اساسی بهتر و مترقی تری قیام و اقدام كند، اما معقول نیست كه حق حاكمیت خود را به هیچ شخص یا اشخاصی واگذارد.
دلیل این امر را باید در نوشته های دو قرن پیش روس جست. بدین گونه قانون اساسی ما با قبول اصل مترقی حاكمیت ملی به بحث “ولایت شاه” و “ولایت فقیه” پایان داده است(١).
٣- به دلایل بالا جمهوری اسلامی با موازین دموكراسی منافات دارد . دموكراسی به معنای حكومت همه مردم، مطلق است و هرچه این اطلاق را مقید كند به اساس دموكراسی(جمهوری) گزند رسانده است. بدین گونه مفهوم جمهوری اسلامی (مانند مفاهیم دیكتاتوری صالح – دموکراسی بورژوائی – آزادی در كادر حزب…) مفهومی است متناقض. اگر كشوری جمهوری باشد، برحسب تعریف، حاكمیت باید در دست جمهور مردم باشد. هرقیدی این خصوصیت را مخدوش می كند. و اگر كشور اسلامی باشد، دیگر جمهوری نیست، زیرا مقررات حكومت از پیش تعیین شده است و كسی را در آن قواعد و ضوابط حق چون و چرا نیست. این امر چنان بدیهی است كه وقتی كمونیستها خواستند فقط اصطلاح دموكراسی را از تابوتی كه خود برایش ساخته بودند بیرون آورند، بخود اجازه ندادند كه عبارت “دموكراسی كمونیستی” را بكار برند، بلكه عبارت دموكراسی توده ای را عام كردند كه بازهم همان عیب را دارد (٢).
٤- مرا می بخشید كه به لقمان حكمت می آموزم. اما در طول تاریخ موارد بسیار پیش آمده است كه بزرگان از ایراد خٌردان نكته ها فرا گرفته اند. پس اجازه می خواهم بگویم كه عنوان كردن جمهوری اسلامی در زمان ما با روح دموكراسی گونه ای كه در زمان حضرت محمد(ص) و خلفای راشیدین برقرار بود منافات دارد. زیرا مسائل معیشتی، در نتیجه سیاسی جهان در تحول مدام است. می پرسم كه یك حكومت اسلامی مسائل پیچیده اقتصادی و حقوقی و آزادیهای سیاسی را با كدام قواعد و ضوابط حل خواهد كرد؟ مسلما جواب شخص شما این است كه براساسی تحول زمان، اما همه سخن در این است كه اگر پس از صدو بیست سال عمر شما، جانشین شما گفت كه می خواهد این مسائل را صرفا با قواعد و ضوابط قرنها پیش حل كند( چنان كه هم اكنون بیشتر افراد ساده دل و عده ای از طرفداران صاحبنام طرفدار جمهوری اسلامی چنین می گویند) تكلیف چیست و با استناد به كدام اصلی می توان بدیشان پاسخ گفت!
٥- اگربرای حكومت مردم از پیش قواعد وضوابطی تعیین كنیم درآنچه مربوط به مردم است خواه ناخواه خود مردم را كنار گذاشته ایم. درمسائل دینی تعیین روابط انسان با خدا كارآیات عظام است ودیگران را درآن حقی نیست. رفع ظلم وعدوان نیز وظیفه شرعی آنان است. اماتعیین قواعد وضوابط معیشتی مردم باخود مردم است وتكراركنم،كدام مسئله معیشتی است كه ازجنبه سیاسی عاری باشد؟ وبرای حل این امور چه كسی ازمردم شایسته تر؟ مردمی كه با خون خود بزرگترین حماسه تاریخ ایران را آفریدند چرا به هنگام تعیین سرنوشت خود كنارگذاشته شوند؟ خواهم گفت كه چرا رای گیری همراه با پیشنهاد قواعد وضوابط قبلی آزادی رای دهندگان را محدود خواهد كرد.
٦- شایسته مقام روحانیت آن است كه خود را به مقام سیاسی نپالاید.
از شیر حمل خوش بود و از غزال رم.
مقام سیاسی یعنی قدرت سیاسی ، و قدرت فی نفسه و بالضروره فسادآور است مگر آن كه در جنبه اعتراض باشد. این نكته را ماركس و لنین و مائو به غفلت سپردند. امید كه شما از این بحث آسان نگذرید. مسیحیت تا هنگامی كه در جبهه اعتراض بود افشاگر ستم بود اما همین كه بر سریر قدرت تكیه كرد زاینده پاپها شد. روحانیت، جهان پاكی و صفا و رفع ستم است، و قدرت سیاسی، جهان آلودگی و ستم. پس می توان گفت كه روحانیت با آلوده شدن به قدرت سیاسی خود را از روحانیت خلع می كند و این دریغی مضاعف است: یكی این كه حق حاكمیت را كه متعلق به همه خلایق است از آن خود كرده و دیگر آن كه مقام روحانی و معنوی را كه هر جامعه ای بدان نیازمند است نابود میکند(٣).
این كه گفته اند قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق، حقیقتی است ماسوای سوءنیت یا گمراهی زمامداران. در واقع در این بحث زمامداران دزد و خادم بیگانه اصولا مورد نظر نیستند. همچنین گمراهانی چون هیتلر و موسولینی كه دزد نبودند اما جهان بینی خطائی داشتند نیز از دایره این بحث بیرون اند.
سخن بر سر سیاستمداران با حسن نیت و دلسوز مردمی است مانند روبسپیر – لنین – مائو و دیگران) كه با حسن نیت تمام و مردم دوستی تمام قدرت سیاسی را در دست خود یا طرفداران خود می گیرند و صرف وجود همین قدرت – نبودن مخالف – لزوم به كرسی نشاندن ضوابط و قواعد معین و تعیین شده از پیش – كارشان را به تباهی می كشاند. در این فرض مهم نیست كه قدرت به طور مستقیم و یا غیر مستقیم اعمال شود. اگر مخالف در این قدرت حق چون و چرا نداشته باشد، كار تمام است. راز این تباهی آن است كه چون مخالف خاموش است و چون قواعد معین است و چون هر فرد و گروهی جایزه الخطاست. فرد یا گروه حاكم از خطائی به خطای دیگر می لغزد. اگر امروز احزاب دموكرات مسیحی در همه جا با ستمگران همكاری می كنند علت آن نیست كه مسیح یا قدیسین عیسوی طرفدار ستم بوده اند. علت آن است كه این احزاب دچار قواعد و ضوابط دگم شده خویشاند. افلاطون چنین می پنداشت كه با حكومت فیلسوفان كلید جادوئی سعادت اجتماعی به دست می آید. اما بیش از یك قرن است كه گروهی از متفكران بر شرق و غرب فرمان می رانند. اما چون پاس جمهور مردم را نمیدارند حكومتشان هیچ یك از آرزوهای افلاطون را برنیاورده است. وانگهی هر جامعه به اخلاق و معنویتی نیازمند است كه بی وجود آن زندگی آدمی با زندگی بهائم تفاوت چندانی ندارد. غربی ها كوشیده اند با ایجاد مقامی غیر مسئول در راس قوای سه گانه حكومت، مرجعی معنوی ایجاد كند كه دور از قدرت سیاسی نیاز جامعه را از نظر وجود مقامی معنوی ارضاء كند اما در تحقق این آروز شكست خورده اند، زیرا این مقام، یا مانند ملكه انگستان وجودی كاملا عاطل و باطل از آب درآمده است یا مانند روسای جماهیر امریكا و فرانسه قسمتی از قدرت سیاسی را در دست دارد و ناچار دیگر نمی تواند قدرتی معنوی باشد. و ما كه در ایران این مقام را به صورت مرجع روحانی از دیر باز داریم چرا چنین آسان و ارزان از دست بدهیم؟
اگر روحانیت كار تبرعی نكند، اینكار را از چه كسی باید انتظار داشت؟ اگر شما كار مردم را به مردم وانگذارید به سراغ كه باید رفت؟ میشل فوكو، فیلسوف معاصر فرانسوی كه انقلاب اخیر ایران او را به وطن ما كشاند، می نویسد: «ایرانی ها حتی به قیمت جان خود در جستجوی چیزی هستند كه ما، ما دیگران، پس از رنسانس و بحرانهای بزرگ مسیحیت امكانش را فراموش كرده ایم، آن چیز” روحانیت سیاسی” است. می بینیم كه فرانسویان براین گفته می خندند ولی می دانم كه بیهوده می خندند.»
فرانسویان آزادند كه به گفته فیلسوف خودد بخندند یا نخندند، ولی ما ایرانیان بیاییم و گفته او را به این اعتبار كه متضمن تجلیل بزرگی از ملت ایران است، جدی بگیریم، یعنی حكومت را روحانی كنیم، نه این كه روحانیت را به حكومت برسانیم و با این كار آنان را به صورت صنفی درآوریم در شمار سایر صنفها.
در این سالها درباره قدرت نفی تشیع یعنی نیروی اعتراضی و ضد دولتی آن زیاد سخن رفته است. اما این نكته كه به مسامحه گذرانیده شده است كه همین نیروی انقلابی هنگامی كه در زمان صفویان به قدرت سیاسی آلوده شد دیگر آن توان را نداشت كه صفویان را از نظر معنوی بر سایر سلسله های سلاطین امتیازی ببخشد. چنین است، تا به امروز سرنوشت تمام ایدئولوژی های انقلابی، كه تا زمانی كه در جبهه مخالف دولت، جنبه اعتراضی داشته اند. انقلابی بوده اند و همین كه به حكومت رسیده اند، دچار تباهی شده اند، اشكال كار در كجاست؟ در آنجا كه فراموش كرده اند كه قدرت سیاسی فقط در صورتی تباه كننده فساد انگیز نیست كه واقعا در دست تمام مردم باشد. در حقیقت قدرت سیاسی توده سمی است كه اگر به شماره افراد كشور تقسیم شد و میان همه آنان تقسیم كردید خصوصیت داروئی شفابخش دارد. هر گروهی كه سهم دیگران را بخود اختصاص داد، هم دیگران را از دارو محروم كرده و خود را مسموم ساخته است. اگر روحانیت كنونی ایران این توده سم را به خود اختصاص دهد سرنوشتی بهتر از اقران خود ندارد. كار روحانیت نباید آن باشد كه مستقیم یا غیر مستقیم حكومت كند. كارش باید آن باشد كه در جوار وظیفه الهی و اختصاص خود، در این امر نظارت كند كه حق به حقدار برسد، و چه حقی مهمتر و برتر از حاكمیت ملی. در واقع اگر این حق به همه افراد كشور رسید سایر حقوق نیر رسیده است. والا جمهور مردمان در حكم بردگانی خواهند بود كه اگر حاكم (یا گروه حاكم) حسن نیت داشته باشد، از راه لطف و مرحمت نان و آبی، صدقه وار، به ایشان می رساند، والا فلا.
اگر در قضیه تحریم تنباكو انقلاب مشروطیت، روحانیت خدمات ارزنده ای به ملت و پیشبرد حقیقت و معنویت كرد از آن رو بود كه بیرون از گود قدرت سیاسی بود، یعنی در جبهه اعتراض قرار داشت. در زمان نهضت ملی دكتر مصدق یك روحانی كه خواست در اعمال قدرت سیاسی سهیم باشد خدمت خود را در میان راه رها كرد.
عده ای از روحانیون می گویند: ما نمی خواهیم زمامدار باشیم بلكه می خواهیم در وضع قوانین و اجرای عدالت نظارت كنیم. می پرسم این نظارتها به چه صورتی خواهد بود.اگر نظارت بیرون از داشتن حق خاص در مجلس و دادگستری باشد (مانند نظارت نویسندگان در كشورهای دمكراسی در كار دولت، البته با اعمال نظر روحانی) این كار به بهترین صورت خود در جمهوری مطلق میسر است پس چنین كسانی منطقا باید حاكمیت بی قید و شرط ملت را بپذیرند و در راه تحقق آن بكوشند و یس از ان كه حكومت ملی مستقر شد، طبیعیترین امور نظارت معنوی كسانی است كه خود در ایجاد آن بزرگترین سهم را داشته اند. باید به مردم اعتماد كرد. و اگر منظور از نظارت داشتن، حق وتو در قوهء قانون گذاری یا اعمال اختصاصی قضاوت است این امر با موازین جمهوری مغایرت آشكار دارد. بدیهی است كه در حكومت دمكراسی اولا روحانیون مانند هر گروهی دیگر از افراد ملت، به نمایندگی مجلس و قضاوت و وزارت و صدارت خواهند رسید و اگر نظر اكثریت مردم را جلب كردند اكثریت مجلس نصیب آنان خواهد شد. باید گفت كسانی در قوای مملكتی ( قانون گذاری- قضائی- اجرائی) حق شركت اختصاصی می خواهند كه مطمئن اند از راه های دموكراتیك به این قوا دسترسی نخواهند یافت. گاندی پیشوای ملی ومذهبی هند از آن رو چنین مقامی یافت كه در آزاد كردن هند فعالانه شركت كرد اما طالب شركت در قدرت سیاسی به طور مستقیم یا غیر مستقیم نبود. بدین گونه بود كه صاحب بزرگترین نیروی معنوی قرن بیستم تا به امروز شد. و نیز در سایه دموكراسی مطلق بود كه هند در جهان كنونی بدین مقام معنوی و فرهنگی رسید(٤).
شما چون گاندی در آزادی ایران سهم بزرگی دارید. دنباله منطقی این خدمت آن است كه خانه از دزد نجات داده را به صاحبان اصلیش بسپارید و بازهم نظارت فرمائید كه اگر كسی از جاده صواب خارج شده به افشاگری بپردازید. بی آنكه قصد مقایسه در میان باشد لازم به یادآوری است كه سالها پیش، ارتش تركیه حكومت را از دست متجاوزان بیرون آورد ولی پس از پیروزی، حكمت را به غیر نظامیان سپرد و خود به سربازخانه بازگشت. آیا هوای پاك روحانیت فاقد چنین كششی است؟ و باز، در زمینه ای دیگر لازم به یادآوری است كه لنین نیز روسیه را از ستم تزارها نجات داد اما به جای آن كه حكومت را به مردم روسیه بسپارد، به گروه خویش، حزب بلشویك سپرد.دنباله منطقی این غصب حاكمیت ظهور استالین بود و قتل عام همه افراد با حسن نیت حزبی و سپس انبوه جنایت ها و فرهنگ كشی ها و خودسریها. فراموش نكنیم كه اتحاد جماهیر شوروی نیز از آغاز (چنان كه از نامش پیداست) جمهوری بود. اما چون این جمهوری براساس ضوابط و قواعد قبلی بنا شده بود. كلمه جمهوری در نجات ماهیت جمهوری معجزی نكرد. فراموش نكنیم كه استالین نیز نه دزد بود و نه بیگانه پرست نه قمار خانه دار و نه وطن فروش. سخن در نهاد و تشكیلات است كه بتواند كشوری را نجات دهد. در این مورد نه فرد، هر قدر مهم باشد- می تواند معجزی بكند، نه گفته ها و شعارهای دلنشین و نه احساسات برانگیخته شده، این ها تا هنگامی كه جنبه تخریبی داشته باشد بسیار مفید است و هنگامی كه سازندگی آغاز شد بسیار مضر. صمیمانه امیدوارم كه دستگاه روحانیت همیشه مانند این اواخر بیدار و هشیار باشد. بخصوص كه از هم اكنون فرصت طلبان غیر روحانی ( كه در همه جا هستند) بیش از آیات عظام سنگ جمهوری اسلامی را به سینه می زنند و طرفه آن كه ایشان مخالفت شما را با امپریالیسم آمریكا و انگلستان، هریك علی قدر مراتبهم تندروی، می دانند. تو خود حدیت مفصل بخوان از این مجمل. اینان در همه نهضت ها و حزبها و جمعیت ها حضور بالفعل داشته اند و دارند. و چون حراف و مغلطه گر و آب زیركاه و مزور و دروغزن و دغلند، شناختن و راندنشان محال است. چنان كه از دیرباز حكومت های اسلامی را نیز آلودند. اكنون می پرسم در محدوده ضوابط و قواعد اسلامی چه تضمینی است كه بار دیگر معاویهها برعلیها، یزیدها بر حسینها و عباسیان بر مسلم ها چیره نگردند؟
خود شما پذیرفته اید كه هیچیك از جمهوری های اسلامی امروز الگوی حكومت آرمانی نمی تواند بود. شما خود هیچیك از آنها را برای اقامت موقت (حتی موقت) انتخاب نكردید. از نظر اقتصادی و اجتماعی نیزبازگشت به گذشته ممكن نیست. گویا قصد دارید با توجه به شخصیت بارز خود به این كالبد كهن حیات نوی بدهید. اما باید عرض كنم كه حسن نیت و شخصیت شما نمی تواند در اصلاح نهادهای غیردموكراتیك معجزی بكند. بازهم قصد مقایسه در میان نیست، اما از نظر ذكر شواهد تاریخی می گویم كه شخصیت حماسی و روحانی حسین (ع) در اصلاح نهادهای یزیدی تاثیری نكرد. در مقیاسی دیگر شخصیت ابومسلم در تشكیلات فرعونی بنیعباس خللی ایجاد نكرد و شخصیت لنین مانع از دیكتاتوری كمونیسم نشد.
در اهمیت نهادهای دموكراسی همین بس كه سالها و سالها تا هنگامی كه مردم جهان می پنداشتند كه دموكراسی از سوسیالیسم جدا نخواهد شد جاذبه، ماركسیسم جهان را زیر نفوذ داشت، اما همین كه با محاكمات مسكو این جدائی بر همگان آشكار شد و با حراز سلطه جوئی بزرگ كمونیستی، ماركسیسم روز به روز جاذبه خود را برای روشن بینان از دست داد.
از خدمت شما به كشور وخدمات روحانیون به نهضت مشروطه و خدمت آیت الله شیرازی در قضیه تحریم تنباكو هرچه بگوئیم كم گفته ایم اما این را نیز فراموش نكنیم كه در طی قرون متمادی در ایران و سایر كشور های اسلامی با وجود حضور و نفوذ صاحبان فتاوی، ستمهای بیشمار، گاه با سكوت، گاه با تائید این صاحبان فتاوی صورت گرفته است. پس باید به دنبال نهادها و تشكیلاتی بود كه ضمن پاسخگوئی به نیازهای اقتصادی و اجتماعی این قرن راه را برتباهی ببندد. و آن هیچ نیست جز جمهوری مطلق. و بی هیچ قید وشرطی.
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی كن و سرحلقه رندان جهان باش
تكرار كنم كه قواعد معیشتی اسلامی(سیاسی-اقتصادی-اجتماعی) برای حل بحران های امروزی كافی نیست و باز تكرار كنم كه این نظر موجب نمی شود كه من رسالتی را كه روحانیون از نظر تبلیغ مسائل الهی و دینی و نیز رسالت رفع ستم و افشاگریهای اجتماعی و نیز تبلیغ اخلاق و معنویت به عهده دارند انكار كنم. نویسنده این نامه نه تنها منكر این همه نیست، بلكه آنها را ارج بسیار می نهد. و تردید نیست كه در دموكراسی فردای ایران، ملت همه این مواهب را قدر خواهد شناخت و در پیشبردش خواهد كوشید. اما با بنیادهای انسانی و جهان شمول دموكراسی و سوسیالیسم چه باید كرد؟
مثلا در این كه در یك كشور آزاد و خودمختار كه عقل سلیم برآن حكمفرماست نباید قمارخانه وجود داشته باشد تردیدی نیست، ولی حكیمی مانند شما خوب می داند كه قمار واقعی در بانكها و مؤسسات اقتصادی و بورسها صورت می گیرد. چه تضمینی هست كه جمهوری اسلامی این قمارهای واقعی را ازمیان خواهد برد و راه را بر سوسیالیسمی انسانی خواهد گشود. از نظر حل مشكلات اقتصادی، ماركسیسم هیچ عیبی ندار جز این كه با قواعد و ضوابط پیش ساخته به میدان می آید. هنگامی كه جمهوری اسلامی بخواهد با همین سلاح به میدان بیاید چگونه بدان پاسخ می دهد؟ خواهید فرمود ماركسیسم با زور به میان اجتماع می آید و ما با اقناع. من تردیدی ندارم كه شخص شما راست می گوئید اما باز به این مسئله برمی گردیم كه در صحنه اجتماع تضمین های نهادی لازم است نه شخصی.
همچنین است مسائل مربوط به مبانی دموكراسی. بازهم برحكیمی مانند شما پوشیده نیست كه نهاد دموكراسی، نهادی است بیرون از قواعد اخیر پرورده شده است، چرا خود را از این دستآورها محروم کنیم. تردید ندارم كه شما همه این ها و بسیارچیزهای دیگری را بسی بهتر از من میدانید ولی نگفتن آن را گوئیا مصلحت وقت می بینید. می خواهم عرض كنم كه هیچ مصلحتی برتر از ابراز حقیقت نیست و از آن گذشته با رشدی كه از نظر سیاسی ملت ایران در این اواخر یافته است بالاترین مصلحت باز گفتن عین حقیقت است.
بار دیگر به بحث درباره آفتی به نام قدرت برگردم. این آفت چنان است كه تفاوت اسلام با مسیحیت و هر دین دیگر را آنجا كه مربوط به حكومت است، به یكباره میشوید. چون اسیدی كه چند فلز متفاوت، همه را در خود حل می كند. امپراتوری عثمانی بدان سبب كه اسلامی بود امتیازی بر سایر امپراتوریها نداشت. در تاریخ قدیمتر عباسیان بدان سبب كه اسلامی بودند معنوی تر از ساسانیان نبودند و صفویان بدان سبب كه شیعه بودند امتیازی بر هخامنشیان نداشتند. سلاطین عثمانی، بنام خلیفه حكومت می كردند . ناصرالدین شاه نیز خود را پادشاه اسلام پناه می دانست. پس چه بهتر كه یك بار برای همیشه معنویت اسلام را چون ارزشی برین از قواعد حكومتی و معیشیتی جدا كنیم و با این كار با حفظ و رواج معنویت شیعی، راه را برای ورود دستاوردهای دموكراسی و سوسیالیسم و پالایش آنها و ارزش گذاری آنها (و نه قبول بی چون چرای قاعده ای كه در جای دیگر معتبر است) باز بگذاریم.
كسانی می گویند كه روحانیت می خواهد در قواعد كهنه، با توجه به پیشرفت های قرون اخیر اصلاحی بوجود آورد. اگر این اصلاحات در چارچوب ضوابط معیشتی و حكومتی اسلامی باشد، به دلائلی كه عرض شد سرنوشتی بهتر از “رفرم” مسیحیت نخواهد داشت. امروز كشیشهای پروتستان از نظر سیاسی مترقی تر از كشورهای كاتولیك به شمار نمی آیند.
اضافه براین مراتب، رفراندم بلافاصله پس از سقوط رژیم استبدادی (اگر لازم باشد) مفید است. اما برای خواستن عقیده مردم درباره حكومت آینده – با تصریح صفت خاص یا با حفظ قواعد و ضوابط معین- یكسره خطاست، به دلائل زیر:
اولا- این نوع رای گیری به گذرانیدن قراردادهای نفتی و كنفوانسیون های یك جانبه (مانند آلمان به كنفوانسیون وین درباره مصونیتها، كه شخص آیت آلله خمینی بر تصویب آن اعتراض كردند) از مجالس مقننه بی شباهت نیست، با یك ماده « واحد» قراردادی را كه كمتر كسی از كم و كیف آن خبر دارد از تصویب می گذارنند. استفاده از این شیوه شایسته مقامات روحانی نیست.
ثانیا- عبارت ” جمهوری اسلامی” اصطلاحی است بسار مبهم كه هركس از آن برداشتی منطبق با افكار خود دارد. به طوری كه كمتر دو نفری می توان یافت كه از آن استنباط واحدی داشته باشند.
ثالثا- ملت ایران كه سه هزار سال است در استبداد مدام و بیست و پنج سال است كه در مختنق ترین سكوتها به سر می برد، از نظر فكری آن آمادگی را ندارد كه بتواند در امری چنین مهم تصمیم آنی بگیرد. آینده سازی كار مشترك فرزانگان ملت و خود ملت است. در سال های سیاهی كه گذشت رابطه فرزانگان (متفكران، روشنفكران، نویسندگان، هنرمندان) با ملت كاملا قطع بود. فرزانگان را یا كشتند یا تبعید كردند یا به ترك اجباری خانمان واداشتند یا در سیاهچال محبوس كردند یا مجبور به سكوتشان كردند. سانسوری استالینی ( كه به كمك شاگردان پیشین استالین تحمیل شد) امكان هیچگونه روشنگری و افشاگری نمی داد. ملت كه باید سخن همه فرزانگان خود را بشنود تا بعداً بتواند، بانگ شوم تملق را در پست ترین صور خود بشنود [کذا]. تنها گروهی كه حق سخن تمام داشت مشتی خائن و متملق و بیمار روانی و بیگانه پرست بودند. سخن حق یا كم بود یا گم. تنها در این اواخر یكی دو تن متفكرانی كه ایدئولوژی مذهبی داشتند امكان یافتند كه سكوت دهشتناك ایران را از زاویه سیاسی بشكنند(٥). برای فرهنگ، جزاین، مطلقاً سخنگوئی نبود. اكنون من می پرسم: آیا این سخن كم در جوار آن همه یاوه بافیهای دستگاه و در زمینه آن سكوت مرگبار، برای آمادگی سیاسی و اجتماعی ملت كافی است؟
چاره آن است كه بلافاصله پس از سرنگونی رژیم، حكومتی با شركت همه احزاب و جمعیت ها و گروه های ملی تشكیل شود ( تعریف ملی بودن را ممكن است كنگره ای متشكل از قضات سراسر كشور به دست دهد) آزادی بلاشرط بیان و آزادی اجتماعات را ترویج كند و در مدتی كه از حدود یك سال تجاوز نخواهد كرد راه را برای تصویب قانون اساسی جدیدـ كه همه آن جمعیت های ملی اصولش را تهیه كرده اند- باز كند. در این صورت است كه بد و نیك ایدئولوژیها و دیدگاه ها بر ملت روشن خواهد شد و مردم خواهند توانست آگاهانه و آزادانه در سرنوشت خود شركت كنند.
آزادی اگر با آگاهی همراه نباشد به ضد خود تبدیل می گردد. در زمینه آگاهی باید به مردم چیزی داد و چیزی گرفت. و چیزی كه می گیریم متناسب است با چیزی كه به آنان دادهایم (٦).
رابعا- امروز از روزهای اوج نهضت انقلابی همه گروه هاست و در نتیجه روز اوج احساسات. احساسات برای جنگ با دشمن مشترك صددرصد مفید است و برای ساختن جامعه آیند صددرصد مضر. چه بسا مردم ساده دل متوجه نبشاند، اما اگر فرزانگان ملت بدین نكته توجه نكنند وظیفه ملی خود را را به تمام انجام نداده اند. در كنار این احساسات تعصب هم هست. تكرار كنم كه از هم اكنون فكلی ها و غیرفكلی های از همه جا رانده كه یا می خواهند از پرتو نام شما استفاده كنند و به نوائی برسند (اینان در احزاب و دسته های دیگر نیز بخت خود را آزموده اند) یا می خواهند كهنه ترین افكار را به نام مذهب رواج دهند . سنگ مریدی شما را به سینه می زنند . اینان بی تردید مورد تائید آن جناب نیستند . اما برای شناسائی آنها- وهمه آنها- ازادی بیان لازم است.
خامسا- اجازه فرمائید لحظه ای نیز به وكالت از طرف اقلیت های زردشتی و كلیمی و عیسوی عرض كنم كه مذهب تشیع بیش از هزار سال است كه در ایران، از زوایای گوناگون تبلیغ شده است. شرط انصاف نیست كه فرزندان یپرم مشروطه پرست و امثال آنان از تبلیغ عقاید سیاسی و اجتماعی خود، در زمانی مناسب قبل از رفراندم، محروم گردند.
سادسا- توده های مردم كه در جریان انقلاب لزوما همه قوای خود را به كار می برند پس از به ثمر رساندن انقلاب، چون پهلوان از میدان برون آمده، سخت نیازمند آرمیدان اند. این استراحت آنان را تلقین پذیر می سازد.چنین است كه پس از هر مدی یا جذر جریانی انقلابی روبروئیم. معمولا كسی كه از این وضع استفاده می كند آیت الله خمینی نیست: كسانی از این خلاء و آرمیدگی استفاده می كنند كه فقط تشنه قدرت اند و بس. چنین است كه پس از آن همه جوش و خروش انقلاب فرانسه ژنرال ناپلئون به میدان می آید. خروش انقلاب اكتبر دیكتاتوری سیاه استالین را به دنبال دارد. انقلابیون حماسه آفرین الجزایر خود را تسلیم بومیدن می كنند. و مردم ویتنام و كامبوج پس از آن قهرمانی ما اكنون با دهانهای باز ناظر قدرت نمائی و بلاهتهای گروههای حاكم خویشاند. و چنین است كه فرزانگان و مخصوصا رهبران سیاسی، برای ایجاد پادزهر این جریان مسئولیتی خطیر دارند. اینجاست كه مخصوصا تخریب بنای كهنه دیروز و ساختن بنای فردا باهم یكی می شود و این دو اندیشه با هم جوش می خورد.
آنچه می تواند عذرخواه كشته نشدن فرزانگان در این پیكار گرم و خونین باشد آن است كه ضمن كمك به فروریختن بنای كهنه، عقاید خود را درباره برپائی بنای آینده، شرافتمندانه و بدون بیم و هراس با ملت در میان گذارند و اگر این فرصت فراهم نباشد عدالت مخدوش خواهد شد و بنای فردا فاقد همه اركان خود خواهد بود.
ویران كردن بنای كهنه و برپا سختن بنای فردا در واقع طرحی است واحد و جدائی ناپذیر. به عبارت بهتر انقلاب واقعی آن است كه خراب كنندگان بنای ستم طرح روشنی از جامعه آزاد و عادلانه فردا در پیش چشم داشته باشند. هرچه این طرح، آرمانیتر باشد وبه نسبتی كه همه گروه های حق طلب آرمان خود- و شركت واقعی خود را در ساختن این آرمان- در آئینه انقلاب ببینند. انقلاب كامل تر، موفق تر و آینده سازتر خواهد بود. والا با جانشینی طبقه ای به جای طبقه دیگر سروكار خواهیم داشت و حكایت همچنان باقی… و همچنان كه گفتم حسن نیت و پاكدامنی رهبران طبقه جدید، در چنبر پیچ واپیچ روابط اجتماعی، معجز زیادی نخواهد كرد. قلمرو تاثیر رهبران اندك نیست. اما تاریخ نیز قوانین خاص خود را دارد. اگر راست است كه تاریخ ساخت افراد بشراست. این نیز راست است كه همه افراد بشر در وجود رهبران خلاصه نمی شوند.
البته بسیار پیش آمده است كه ملتی تجسم آرزوها و آرمان خود را در وجود یك شخص دیده است. در این حال مسئولیتی بسیار سنگین بر دوش چنین كسی نهاده می شود. تاكنون كمتر كسی از این قهرمانان آن انصاف را داشته است كه پس از تحمیل قدرت آنچه را مربوط به مردم است به مردم بازگرداند. چنین است كه تابه امروز قهرمانان تنها خود را قوی خواستهاند و از این نكته غافل بوده اند كه هرچه قهرمانان قوی تر، ملت ضعیفتر- و برعكس. تنها یكی از قهرمانان قرن بیستم از بیان این حقیقت خودداری نكرد كه جمع مردمان چیزی بیشتر از نبوغ قهرمانان دارند. اما افسوس كه پس از رسیدن به قدرت، گفته خود را از یاد برد. و شما، از نظر داشتن سمت روحانی می توانید به این حقیقت جامه عمل بپوشانید و تضاد رابطه ملت و دولت را به سود ملت. ازمیان بردارید. باشد كه این بار گروهها و تودههای مردم از شركت در تعیین سرنوشت خویش معاف نشوند.
باتوجه به آنچه گذشت، استدعای دیگر من آن است كه شما در افتتاح جلسه های دیگر گفتگو در كلیه مواردی كه مربوط به سرنوشت كشور باشد، پیشقدم باشید. در اینجا باید به یك پرسش مقدر جواب بگویم: آیا گفتگو درباره این گونه مسائل در صف مبارزان جدائی نخواهد انداخت؟ پاسخ بی تردید منفی است، زیرا:
١ – كلیه حق طلبان و دشمنان استبداد، از هر دسته و هر گروه، بی آن كه گفتگوئی صورت گرفته باشد. رهبری سیاسی آن جناب را بی هیچگونه قید و شرطی تا حصول پیروزی پذیرفته اند (یكی از این افراد نویسنده این سطور). هركدام به سهم خود در اجرای این پیمان نانوشته پای می فشاریم. گفتگوی دوستانه اولا این پیمان را استوارتر خواهد كرد. ثانیا مقدمه ای خواهد بود برای توافقهای بعدی گروهها و جمعیتها.
٢- تمام نهضت هائی كه در قرن بیستم به پیروزی رسیده اند بر مبنای تشكل جمعیتها و گروه های گوناگون حق طلب در یك جبهه مشترك تكوین یافته اند. لازمه وجود جبهه آن است كه هریك از اعضای جبهه، ضمن اجرای شعارهای مشترك و تعقیب هدف مشترك سیاسی، موجودیت فكری و فرهنگی خود را حفظ كند. نه این كه همه اعضاء دریك ایدئولوژی حل شوند.
٣- بحث و گفتگو كه لازمه اش گرد هم آمدن است دلها را به هم نزدیكتر خواهد كرد. تردید ها را مبدل به یقین خواهد كرد، سوءتفاهم ها را خواهد زدود. سهوها، و اشتباهاتی را كه چون موریانه بنای فردا را سست می كند از میان خواهد برد، مردمان آگاهی بیشتری خواهند یافت و شكاكان، تجدید ایمان خواهند كرد. تكروان خود را تنها نخواهند یافت و نیرو های خود را در خدمت جمع خواهند نهاد، بی پناهان پناهی خواهند یافت و همه و همه نیرومندتر خواهند شد. تشكیل جبهه مشترك یعنی ساختن بناءی با چند ستون و هرچه ستونها پابرجاتر. بنای اصلی استوارتر.
٤- خوب یا بد هیچ ملتی یكپارچه نیست و در ایران نیز هم اكنون اختلاف اندیشه میان گروه ها و جمعیت های مبارز و حق جوی وجود دارد. اگر هر جمعیت در پیله افكار خود بماند جدائی عمیق تر خواهد شد و كار ساختن فردا دشوارتر. اما اگر گفتگو در میان باشد بسیاری از جدائی ها زدوده خواهد.« انقلاب بدون جدل و گفتگو ممكن است پیروز شود. اما محال است كه بدون آن قوام و ادامه یابد» (٧).
بر نقطهء زخمپذیر یك نهضت اگر دوستان انگشت نگذارند دشمنان خنجر خواهند گذاشت. دوستان عیب كار را می گویند تا آنچه اصلی و اساسی است نجات یابد و دشمنان از كاه كوه خواهند ساخت تا آنچه اصلی و اساسی است نابود گردد. شك نیست كه دشمنان داخلی ملت یا این كه زخم های مهلكی خورده اند. چون گرگ زخم خورده در كمین فرصت اند. وانگهی ایران به سبب موقعیت خاص خود همیشه در معرض دسیسهكاری دولت های قوی بوده و هست . این امر كه همه دولتها اعم از كاپیتالیستی یا كمونیستی در اختناق ایران بر یكدیگر سبقت گرفته اند بسیار پر معنی است. در آینده نیز اینان خواهند كوشید تا آنچه را موجب اختناق مردم ایران است تقویت كنند و آنچه را مایه آزادی و آگاهی اوست بكوبند. پس مردم این دیار اگر كاملا هوشیار نباشند نابود شده اند. تجربه های مكرر تاریخی نشان داده است كه اگر ملتی در كل وجود خودآگاه و بیدار باشد با هر خطر نظامی و ضد فرهنگی مقابله خواهد كرد و این همه تنها در یك دموكراسی بی قید و شرط بدیت می آید و بس. لازمه آگاهی و بیداری دست یافتن به فرهنگی وسیع است و فرهنگ واقعی تنها در محیطی كاملا آزاد می شكند و با هر قیدی می پژمرد.
اگر هسته های امید بخش آزادگی و آزاد فكری در گفته های شما نمی بود. هرگز این نامه را به عنوان آن جناب نمی نوشتم. هراس من از كسانی است كه تا دیروز می گفتند بیائید با كمك مذهب، ملت را بر ضد دشمن مشترك به حركت درآوریم فردا هر گروهی در بیان عقاید خود آزاد خواهد بود و امروز، به جای این كه به حرف من و امثال من گوش كنند در فكر دوخت لباس وكالت و وزارت اند.
تردیدی نیست كه روزی، مردم ستم كشیده و اهانت دیده ایران پیوند مبارك سوسیالیسم و دموكراسی را در پرتو اخلاق و معنویت جشن خواهند گرفت زیرا بودنی خواهد بود و شدنی خواهد شد. منتها اشاره شما، به سبب شخصیت بارز استثنائیتان ، برگزاری این جشن را بسیار به جلو خواهد آورد و ریختن بسیاری اشكها و تلف شدن بسیاری نیروها را مانع خواهد شد.
مصطفی رحیمی
دهم دیماه ١٣٥٧
توضیحات
(١) – به عبارت دگر این مبحث با دعوای “حکومت مشروطه” و “حکومت مشروعه” در صدر مشروطیت آعاز شد و همان وقت نیز پایان یافت، یعنی افکار عمومی و مجلس وقت ” حکومت مشروعه” را نپذیرفت.
(٢) – در بحثی دقیقتر باید گفت: اگر کلمهء «توده» به معنای همهء مردم است، در اینجا کلمه ای است زائد. زیرا دموکراسی یعنی حکومت همهء مردم، و اگر به معنی قسمتی از مردم است همان عیبی را دارد که گفته شد.
(٣) – در فرض مهم نیست که جامعهء روحانی قدرت را بطور مستقیم اعمال کند یا بطور غیر مستقیم. مهم دردست داشتن قدرت است.
گرچه تیراز کمان همی گذرد
از کماندار بیند اهل خرد
(٤) – پرواضح است که هند ( و هیچ کشور دیگری) به عنوان الگوئی آرمانی پیشنهاد نمیشود. زیرا که اگر هند در زمینهء دموکراسی پیشرفتی چشمگیر داشته است، بر عکس در زمینهء اقتصاد، از اصول سوسیالیسم پیروی نکرده است.
(٥) – نکته آن که عقاید این متفکران بدون برخورد با انتقاد و بطور یک جانبه انتشار یافت. کسی از آنان انتقادی نکرد، زیرا اولاً آزادی مباحثه نبود و ثانیا کسانی چون من میگفتیم که اگر از اینان انتقاد کنیم، آنان را در برابر حکومت ستم ( که اینان به مبارزه با آن برخاسته بودند) تضعیف کردهایم. چنین شد که مثلا مسئله غربزدگی با مغلطهها و سوء تعبیرهای فراوان اشاعه یافت.
(٦) – در این زمینه خوانندگان را رجوع میدهم به مسئله مهم رابطهء ملت و روشنفکران، رابطهء فرهنگ و مردم. مسئلهء تأثیر فرزانگان در جامعه، رابطه توده و پیشتاز و مانند آنها.
(٧) – مضمون این گفته از آلبر کامو است.
دوشنبه ٢٥ دیماه ١٣٥٧، روزنامهء آیندگان، شماره ٣٢٦٤، سال یازدهم