نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران

N A M I R

‏چهار شنبه‏، 2020‏/09‏/23

 

 

 

شیرین سمیعی

سوختگان در آتش به نام مذهب را از یاد نبریم!

 

كتابی از یك بانوی نویسنده انگلیسی خواندم و حكایت از دوران جنگهای داخلی و اشغال یونان بود و نبرد بین گروه كمونیست و گروه راست در آن كشور. درونش از جنایات و وحشی گری هر دو گروه می خوانیم و از آزار و اذیت و كشت و كشتار مردم بی گناه توسط این گروه ها، كه براستی هولناك است.

در این باره خوانده و شنیده بودم ولی داستان كتاب شما را به قلب حوادث می كشاند و یكباره در دل رویدادها فرو می روید و بیشتر وحشت می كنید، و حیرت كه چطور آدمها می توانند اینسان دگرگون شوند و از انسانیت به دور افتند! به رغم این كه در تاریخ از جنایات ووحشی گری اقوام مختلف خوانده ایم، دوست داریم بیندیشیم كه با زمان، بشر اندكی بر سر عقل امده است و از ددمنشی به دور، ولی متاسفانه می بینیم یك چنین منش و كنشی در كشورها، به ویژه در ایران ما به صورت وحشتناكی همچنان ادامه دارد. 

سالهاست كه از كشتن و زندانی كردن بی گناهان در آن كشور می شنویم، كه بخاطر باورها و گفتار و كردار انسانی شان أسیر حاكمان جلاد هستند و در زندانهای شان بسر می برند، كشوری كه درونش از داد و دادرسی خبری نیست و این اعمال ناشایست وحشیانه به صورت قانونی از سوی حاكمانش اجرا می شود. و مساًله هم مساًله ی نبرد بین گروهها نیست و نبرد حاكمان ایران است با ملت ایران. 

 این روزها خبر إعدام ناجوانمردانه نوید افكاری هم به دور دنیا می چرخد و قتلی بر دیگر قتل های این حكومت منفور افزوده شده است. بدون دادن خبر به وكیل و خانواده اش، در ماهی كه ظاهرا مسلمانان هم آدم نمی كشند، او را حلق آویز كردند، و بخاطر مرگ این جوان روزشكار، در كنار اعتراض ایرانیان، صدای اعتراض جهانیان هم شنیده می شود، و اما كو گوش شنوا! ظاهراً این گوش در آن دیار برای شنیدن این اعتراضات وجود ندارد، چون صدای اعتراض به محكومیت نسرین ستوده بیمار را هنوز نشنیده اند كه سالهاست درون زندان أسیر آنهاست و لابد هیچ زمان هم نخواهند شنید! 

داستانهایی كه از رویدادها در آن كشور می خوانیم آنچنان هولناك است كه می پندارید حقیقت ندارد و تنها كابوس وحشتناكی ست! ولی متاسفانه كابوس راستینی ست كه مردم سالهاست درونش بسر می برند! و با خود می اندیشیم: تا كی یك چنین حكومتی می تواند در ان كشور ادامه یابد!

از یاد نمی برم سالها پیش، روزی را در پاریس كه درون اتوبوسی نشسته بودم و مردی همراه همسر و دو دخترش هم سوار اتوبوس شدند، همسرش در كنار من نشست و خودش و دخترانش روبروی من. بر روی مچ دست پدر شماره ای خالكوبی شده بود كه از دیدنش سخت منقلب شدم! برای نخستین بار با مردی روبرو می شدم كه از كشتارگاه ادمكشان متمدن این قاره تمدن زنده بیرون آمده بود.

 دراین باره بسیار خوانده و شنیده بودم ولی تا به ان روز آثارش را به چشم ندیده بودم. از آنچه پدر می گفت دانستم از آمریكا آمده اند تا شهر و مكانی را كه او كه در آن أسیر نازی ها شده بود، نشان شان دهد، و از جزئیات دستگیری خود گوید. پدر با آرامش تعریف می كرد و گویی برای دخترانش قصه می گوید و دختران در سكوت، حیرت زده به قصه غریب او گوش می دادند و مكانهایی را كه نشان شان می داد تماشا می كردند. 

به رغم این كه دانسته بودم چنین فجایع هولناكی در این قاره متمدن و در این شهر و دیار رخ داده است، بخاطر هولناكی اش هیچ زمان باورش برایم اسان نبود. هنگامی كه از جلوی ساختمان بزرگی گذشتیم كه امروز هتل معروفی ست، او برای شان شرح داد كه در آن زمان بعد از سقوط فرانسه، این ساختمان در تصرف ارتش آلمان بود و پس از دستگیری اش، نخست او و همبندانش را به انجا برده بودند و ... 

او تعریف می كرد و من هم بسان دخترانش جذب سخنان او شده بودم و منقلب و ناچار از باور هر آنچه كه می شنیدم! ناگهان نمی دانم چه گفت كه از شنیدنش و دیدن صورت مبهوت دختران، طوری دگرگون شدم كه توان جلوگیری از اشك چشمانم را نداشتم. با شتاب صورتم را برگرداندم و دستمالی جلوی بینی ام گرفتم و عینكی بر چشم نهادم، و از آن پس، آن روز و آن مرد و چهره آن دختران را همچنان به یاد دارم. 

بعدها در فلوریدا، آدمهای خالكوبی شده دیگری هم دیدم، ولی هرگز ان نخستین دیدار را از یاد نخواهم برد و همچنان در حیرت كه چسان آدمها می توانند بخاطر باورهای واهی، از هر تیره و طایفه و مذهبی و در هر دورانی، ددمنش و بی احساس و بی رحم شوند و به جان هم افتند، و به همنوعان شان آزار رسانند. 

 سوختگان در اتش به نام مذهب را از یاد نبریم! كه امروز در ایران هم می بینیم با همان نام مردم بی گناه را طور دیگری می سوزانند و خدا می داند تا كی خواهند توانست به نام شریعت پوسیده شان با شكنجه و زور و كند و زنجیر همچنان بسوزانند و بكشند و تهدید كنند! چه باید كرد و گفت كه از ماست كه بر ماست! در دورانی كه از احزاب راستین خبری نبود و تمام درها سوای در مسجد، بسته، جملگی در آرزوی بهار آزادی درون منجلاب انقلاب اسلامی فرو افتادند و آنچنان محو در جمال و كمال خمینی جلاد، كه خرد خود از یاد بردند و گذشته ی تاریك ملایان از خاطر زدودند، و سرباز او شدند و گوش به فرمان او! و امروز فرزندان بی گناه شان أسیر جانشینان خونخوار این امام ملعون هستند و خدا داناد تا كی باید در این اسارت باقی مانند

و اما شنیده ایم كه می گویند ناامید شیطان است! و ما هم كه شیطان نیستیم می خوانیم: بزك نمیر بهار میاد... به امید آمدن آن بهاری كه سالهاست در انتظارش هستیم!

_________________________________________________________________

مقالات منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر سياست و اهداف نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران نميباشند. حق ويرايش اخبار و مقالات ارسالی برای هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است. 

 

 

 

صفحه‌ای که در آن قرار دارید، آرشیو سایت قدیمی نهضت مقاومت ملی ایران می‌باشد.برای دستیابی به سایت جدید به این آدرس رجوع کنید: namir.info