نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران

N A M I R

‏يکشنبه‏، 2017‏/09‏/17

 

 

 

ﻤﺣﻤ۔درضا خوبروی پاک

مردم در نظام دموکراسی، تعریف ها و تقسیم ها

فصل دوم

سلسله مراتب در میان مردم

نابرابری میان مردم

منظور از نابرابری در این بخش تنها در مورد نابرابری حقوق سیاسی مردم است و از نابرابری اقتصادی بحث نخواهد شد. اصل برابری حقوق سیاسی مردم با نابرابری واقعی روبرو است. خودداری مردم از رای دادن، بحران نمایندگی و فرقگذاری سیاسی (خودی و غیر خودی) همه از نشانه های رویاروئی حقوق سیاسی با نابرابری است. افزون بر آن حضور مهاجران در یک کشور و نبود ِحق رای برای آنان حتی برای انتخابات محلی به نابرابری در درون جامعه های امروزی دامن می زند.

از نگاهی تاریخی، در آغاز حق رای به گروه های ویژه ی از جامعه تعلق داشت. امّا پس از گذار از این دوران حق رای همگانی تثبیت شد. در روزگار کنونی خودداری مردم از شرکت در انتخابات از نشانه های شکاف اجتماعی در جامعه است. حق انتخاب شدن اهلیّتی حقوقی است در حالی که انتخاب کردن همواره نشان اراده گروهی مردمِ صاحبِ حاکمیت نیست. چرا که در عمل نامزدان انتخاباتی در کشورهای دموکراتیک بر حسب حزب ها و در برخی از کشورها به وسیله نهادهای حاکم حاکمان بر پایه سنجه (Criterion) های مختلف از پیش تهیه شده مانند جنسیت، سن و سال، وابستگی قومی، التزام های قانونی و غیرقانونی و احتمالا وابستگی مذهبی برگزیده می شوند. حزب ها و نیز نهادهای وابسته به حاکمان به چندگانگی هیئت انتخاب کنندگان توّجهی نمی کنند در حالیکه حزب های دموکرات می توانند به این مهّم به پردازند. گوناگون سازی (Diversification) انتخابات همگانی در سطح کشور به دو وسیله امکان پذیر است: نخست، ممنوعیتِ داشتنِ چند پیشه ومنصب دولتی یا محلّی و دو دیگر با دگرگون کردن روش رای گیری در انتخابات قوه مقنّنه و برقراری کلی یا جزئی انتخابات نسبی . از دیگر سوی می توان برای نامزدان وابسته به گروه اقلیّت ها تسهیلاتی فراهم آورد تا انتخاب شدن افراد وابسته به گروه اقلیّتی آسان شود.

از آغاز سده بیستم میلادی بی گمانی مردم از آرای عمومی هویدا شد. تخصصی شدن کارکردهای سیاسی، به هم پیچیدگی شکاف های اجتماعی، چند پارگی گستره همگانی و وابستگی دو سویه افراد(Interdépendance) بخشی از علت های این بی گمانی میان مردم و مجموعه نهادهای حاکم است. (Bastien, 2010) با این توضیح که چنین بدگمانی سبب شیوع بی اعتمادی در همه روابط مردم با یکدیگر می شود. از دیگر سوی نیز جهانروائی که اکنون شاهد آثار اقتصادی، رسانه ای و سیاسی آن هستیم ؛ از یک سوی نابرابری گروه های مردمی را بیشتر کرده و میراث فرهنگ باستانی آنان را به نابودی می کشاند؛ و از دیگر سوی، وابستگی دو سویه گروه های مردم اثرهای متفاوتی در مورد هر یک از آنان دارد.

امروزه در غرب، با واسطگی برخی از روشنفکران، برتری غرب نسبت به بقیه دنیا تبلیغ می شود. آنان بر این باورند که تعلق به تمدنی دارند که ارزش های جهانشمول دارد. از جمله این ارزش ها می توان از دموکراسی یاد کرد. اما در کنار این دموکراسی و یا در داخل آن نابرابری نیز با همه زشتی ها و پلیدی ها وجود دارد. نابرابری میان مردم یک جامعه یکی از موانع برآمدن و یا ناکارآئی دموکراسی است؛ زیرا نابرابری مانع ایجاد پایگاه واقعی مردم می شود.

پذیرش چند گانگی فرهنگی (Pluralisme culturel) و مذهبی در جوامع دموکراتیک باید بر اساس اصل برابری شهروندان باشد. در جوامع انسانی سازمان های مردمی به گونه ای خودجوش و ارگانیک پیش از تشکیل جوامع دموکراتیک نیز وجود داشتند. چنین سازمانی هایی با سازمانهای سیاسی مانند احزاب تفاوت دارند. از جمله این سازمان ها می توان از قبیله ها و طایفه ها و قوم ها نام برد. در این نوشته این گونه سازمان ها را به عنوان اجتماع و یا جمعی کوچک (Communauté) می نامیم. با نگاهی پویا به تاریخ بشریت می توان گفت که همه گروه های واقعی جامعه عوامل اصلی آن هستند. از این روی تاریخ هر جامعه ای از آغاز تاکنون تاریخ پیکار مردم، دولت ها و طبقات بوده است.  اگر امروزه مردم و دولت (سخنگوی مردم) را با اهمیت می دانیم، هدف این است که عامل اساسی وجود هر جامعه یعنی مردم را دوباره وارد تاریخ نمائیم. (Breton, 1998, ص. 6) واقعیت این است که مردم از گستره توانائی خود بی خبرند (Colliot-Thélène, 1998, pp. 16-40.) و گاهی در جوامع گوناگون فرزند یا فرزندانی از مردم به پا می خیزند و بی آن که خود را جانشین مردم کنند در پی برآوردن خواست های مردم برمی آیند.

یکی دیگراز علل نابرابری مردم ناسازگاری میان آزادی و برابری است. در فلسفه سياسى، توجیه سازش ميان آزادى و برابرى دشوار است. زیرا افرادی که امکان های لازم برای استفاده از نهادها و ابزارهای اجتماعی را ندارند نمی توانند از بیشترینه آزادی ها بهره مند شوند.

آزاديهاى اساسى شهروندان را می توان چنین خلاصه کرد:

آزادى سياسى (حق راى و امكان دستيابى به مناصب عمومى)، آزادى بيان و تشكيل انجمنها، آزادى عقيده و آزادى انديشه، آزادى تملك و مصون بودن از بازداشت خودسرانه. به نظر فیلسوف آمریکائی جان راولز (Rawls, J) چنین آزادی هائی بر اساس اصلی استوار است که برابر آن همه افراد بايد به گونه ی مساوى حق بهره برداری از بيشترينه آزادى های اساسى را داشته باشند، امّا حق هر آدمی نسبت ‏به چنين آزادى، بايد با حقوق ديگران، سازگار باشد. در کنار این آزادی ها، نابرابرهای اقتصادی و اجتماعی وجود دارد و چنین نابرابرهائی - بازهم به نظر راولز- هنگامی معقول خواهد بود که حاوی خیر و صلاح همگانی بوده و دو دیگر آن که باید بخت برابری همگان برای دستیابی به منصب و جایگاه های والا را فراهم آورد. به این ترتیب وظیفه دولت است که شرایط را به گونه ای برقرار کند که اگر امکان برابری همه در مورد توزیع درآمد و ثروت وجود ندارد؛ دستکم بخت دستیابی به منصب ها و خیر و صلاح عامه میّسرشود.        

از نظر جغرافی دانان، فضای سکونت هر گروه، یکی دیگر ازعوامل نابرابری است که آنان را از دیگران متمایز می کند. فضای سکونت مردم، پایه اساسی ریشه دواندن، نیرو گرفتن و توسعه زندگی آنان است. از این روی، سرزمین هم سرچشمه نیرو، هم مادر پیکارها و هم مرکز ادامه زندگی و مرگ است. پیکارمردم برای حفظ سرزمین با آگاهی آنان به هویِّت، اثبات هستی، دیرینگی و تداوم سکونت شان و همچنین به اراده رهائی آنان رابطه نزدیکی دارد. هر گروه مردمی، چه به گونه بازیگران مهّم و چه به نام فراموش شدگان تاریخ، گذشته و آینده ای دارند که برابر داوری دیگران جالب توّجه و یا بی اهمیت است.. Breton, 1998, )ص. 65(

پژوهشگران، دستکم به گونه ی ضمنی، سلسله مراتبی را در میان مردم و در عرصه جهانی پذیرفته اند که خلاصه آن را می توان چنین انگاشت:

- مردمی که ریشه خود را در رسم و آئین های سیاسی تاریخی دارند. یعنی مردمی که صاحب دولتی بوده اند و آن دولت تجّسم مردم در دورانی کم و بیش طولانی در سرزمینی ویژه بوده است. چنین مردمی را می توان به عنوان ملّت (Nation) خواند که انواع گوناگون دارند مانند:

آ - ملّت های فراتاریخی (Transhistorique) – امپراتوری -  ملّت های دولتمند؛

ب - مردمی که دولت های نوخاسته دارند ؛

پ - مردمِ بی دولت؛

ت- سرانجام، اقوام ،اقلیت های خوارانگاشته و یا مردمی که به رسمیّت شناخته نشده اند.

اینان یعنی ملّت ها، اقوام و مردم بازیگران تاریخند که هر یک فضائی را بخود اختصاص داده اند (Ansbach) از آنان کشورها، یا موجودیت های فرودولتی (Subétatique) و یا فضاهای چند فرهنگی و قومی ایجاد شده است. کشورها نیز گوناگونند مانند کشورهای تک قومی، چند قومی، و یا کشور بی قوم (Anethnique ). هر یک از کشورها بخشی از ساختار ژئوپولیتیک جهانی بوده و کم وبیش شامل واقعیت های قومی نیز هستند.

برخی از پژوهشگران، پیکار مردم را استراتژی قومی (Ethnostratégie) می دانند که داری سه مرحله تاریخی مشخص است: مرحله آغازین در زمانی بود که مردم در جستجوی بهترین، به کوچروی می پرداختند و این سبب می شد تا سرزمینی را به زور تصاحب کنند و در آنجا مستقر شوند. در این تصاحب، ساکنان پیشین زیرسلطه نوآمدگان قرارمی گرفتنند سپس دولت ها آفریده شدند و یک جانشینی مردم و ثبات آنان یکی از دلائل برخورد میان دولت ها شد. سومین مرحله، زمانی است که دولت های مستقر، سرزمین ها را میان خود تقسیم و تثبیت کردند.

 در میان این دولت ها، مردمی هم هستند که دولتی از خود ندارند و یا از حق اداره امور خود برخوردار نیستند. آنان در پی، خود مدیری، استقلال و یگانگی با هم خویشان خود بر می آیند و برای ادامه حیات و پیشرفت به پیکار برمی خیزند.. (Breton, 1998, p. 70)  

در سده بیستم میلادی، با رواج سنگدلی سازمان یافته و صنعتی شده و پیشرفت فنآوری، خیال واهی پیشرفت اخلاقی نابود شد. ازآغاز جنگ بین الملل یکم توّهم برادری زحمتکشان از میان رفت. اعتصاب ضد جنگ که از سوی انترناسیونال سوسیالیست ها درخواست شده بود؛ با نخستین بسیج در اروپا- پیش از شلیک نخستین توپ و یا گلوله تفنگ- نابود شد. در نتیجه مبارزه طبقاتی در برابر پیکار دولت ها، که به ظاهر نبرد مردم خوانده می شد رنگ باخت. در هر گوشه ای دولت ها مدعی اجرای حقوق بشر و حقوق مردم شدند و با این ادعا به بسیج همگانی مردم پرداختند. در فرودست ملّت ها اقوام و اقلیّت ها قرار دارند. نابرابری میان مردم را می توان در گروه های زیر به خوبی ملاحظه کرد:

اقلیّت ها

در بیشتر کشورهای دنیا، حقوق اقلیّت ها از لحاظ شمارشی – نه از دیگاه جامعه شناسانه- یا در نظر گرفته نمی شود، یا بد تعریف شده و یا به کمترینه ممکن رسیده است. آنان ممکن است دارای نهادی فرودولتی و سرزمینی باشند و از صلاحیت هائی محدود و به درجات متفاوت برخور باشند. شمار اندک آنان اجازه داشتن سرزمینی ویژه و یا دولتک را نمی دهد و از شناسائی رسمی به عنوان اقلیّت محرومند.

اقلیّت های فراوانی در کشورهای گوناگون – اعم از پیشرفته، در حال توسعه و وامانده - زندگی می کنند که با همه میثاق بین المللی از کمترین حقوق خود محرومند. بررسی این گونه از اقلیّت ها نیاز به نوشته دیگری به نام ژئوپولیتیک اقلیّت ها دارد ولی در برگ های آینده بازهم به این موضوع خواهم پرداخت.

پایگاه اقلیت ها همانگونه که گفتم درجات مختلف دارد که موثرترین آن خودمدیری شخصی است (خوبروی پاک, 1384, ص. 177 و پس از آن) . این گونه خودمدیری را ممکن است با خودمدیری سرزمینی درهم آمیخت. به عنوان نمونه در کشور بلژیک فدرال، در مناطق دوزبانه همانند بروکسل، جامعه فرانسوی زبان و یا جامعه فلاماندی زبان هر یک حقوقی دارند که می توانند از آن به گونه ای شخصی استفاده کرده و به اداره آن «حقوق قابل شخصی شدن» (Personnalisable) بپردازند؛ درحالی که منطقه خودمدیر همه امور مربوط به مردم را – بی توّجه  به زبان و غیره – اداره می کند.

از مردمی که در اقلیّت شمارشی هستند ولی از حقوق متناسب برخوردارند می توان از مردم لاپون (sâme یاlapon)  که در کشورهای نروژ، سوئد، فنلاند پراکنده اند نام برد. این مردم از سال 1956، انجمنی به نام «انجمن شمالی لاپون» را تشکیل داده اند که وضعیت پنجاه هزار نفر لاپونی را همآهنگ می کند و برای پیشرفت فرهنگ آنان اقدام می کند.

در آلمان می توان از مردمی با ریشه اسلاو به نام سوراب (Sorabes) در شمال شرقی آلمان یاد کرد. شمار این مردم هفتصد هزار نفر است که به گونه ای رسمی به عنوان «مردم» شناخته شده اند و از حقوقی مانند استفاده از زبان و فرهنگ برخوردارند. به همین مناسبت ازسوی نهادهای دولتی و عمومی کمک های مهّمی به آنان می شود.

در ایتالیا مردم فرانسوی زبان وال آئوست (Val d’Aoste) و مردم آلمانی زبان تیرول جنوبی (Tyrol)  از خودمدیری وسیعی برخوردارند. در همین کشور ساردی ها (Sardes) که یک میلیون و هفتصد هزار نفرند و یا فریولان ها (Frioulans) که پانصد هزار نفر هستند از کمک های دولت برای حفظ هویِّت خود برخوردار نیستند.

نمونه های دیگراز بی توّجهی به فرهنگ و زبان اقلیتی را می توان در سوئیس درباره رومانش ها (Romanches)  در کانتون گریزون (Grison) مشاهده کرد. رومانش ها - که شمار آنان به هشتادهزار نفر می رسد از پنج گویش مختلف استفاده می کنند - در وضعیت نامناسبی قرار دارند. زیرا در زیر فشار برای استفاده از زبان آلمانی (گویش سوئیسی) قرار دارند.  (Breton, 1998, ص. 52 - 54)

اقوام به رسمیّت شناخته نشده

در پائین ترین سطح سلسله مراتب مردم که برشمردیم، اقوام غیر رسمی قرار دارند. منظور اقوامی است که به تنها هیچگونه نهاد دولتی، سرزمینی و یا اجتماعی از خود ندارند؛ و دارای پایگاه و یا اساسنامه ای که به تعریف و مشخص کردن آنان، به عنوان گروه مردم، بپردازد نیز نیستند. برخی از سازمان های علمی، فرهنگی و یا مذهبی آنها را برای هدف های گوناگون می شناسند. این به رسمیّت نشناختن رسمی نشان می دهد که چنین اقوامی اکثریت در میان همه مردم نیستند زیرا در میان آمار های تهیه شده 500 گروه مردم فعّال در زندگی بین المللی و یا میان دولتی و دستکم سه هزار تا ده هزار زبان و جامعه زبانی از نظر قوم زبانشناسی شمارش شده است. تا تهیه آماری قابل قبول، می توان اطمینان داشت که شمار اقوام به رسمیّت شناخته نشده و یا کمتر شناخته شده رسمی در حدود چند هزار است. که تنها بخشی از آنان از لحاظ علمی مشخص شده اند (Breton, 1998, ص. 58-59).

در پژوهش های زبان شناسی ، برآورد می کنند که در میان هزاران زبان شناخته شده ، تنها، دو هزار زبان به نحو کافی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته تا بتوان به آنها نوشت. بنا بر آنچه گذشت می توان گفت نه تنها هزاران قوم جائی در میان کشورها و ملّت ها ندارند بل، اکثریت آنان به وسیله زبان یا فرهنگ شان شناسائی نشده اند. بیشتر اینان در قاره آفریقا و در جزیره گینه نو در اقیانوسیه بسر می برند.

تقسیم بندی هائی که بر اساس قومی و زبانی در کشورهائی مانند: برزیل، مکزیک، نیجریه، اندونزی، فیلیپین و استرالیا انجام شده شمار گروه های قومی را کاهش داده است و همین کاهش از میان رفتن کلی آنان را سرعت می بخشد و در نتیجه زبان ها و فرهنگ ها نیز نابود می شوند.

نکته آخر در این مبحث این است که برقراری سلسله مراتب در میان جوامع به شرحی که گذشت مربوط به نگرش سیاسی است نه از دیدگاه علمی. انسان شناسی همه جوامع را در یک حدّ قرار می دهد و با یک معیار ارزیابی می کند. جامعه انسانی به اقوام تقسیم شده است که هر یک موجودیت کم و بیش همگونی را تشکیل می دهند. این جوامع بر اساس زبان مشرکی استوارند. درباره زبان – اگر آن را عامل اساسی بدانیم - باید گفت که این عامل نه کافی و نه منحصر است. زیرا، زبان باید در هر موردی با عوامل دیگر مانند رسم و آئین های مذهبی، سیاسی، سرزمین ویژه، نیاکان و افسانه های مشترک مورد توّجه  واقع شود. با از میان رفتن زبان، قوم نابود نمی شود حتی اگر این عمل از راه فرهنگ زدائی باشد (خوبروی پاک, 1380, ص. 168 و پس از آن ). ایرلندی ها با بکار بردن زبان انگلیسی نه انگلیسی شدند و نه بریتانیائی؛ بل، هچنان ایرلندی باقی ماندند. مردمی که زبان های صرب و کروآت را بکار می برند از چهار قوم مختلف هستند. سه قوم از این اقوام برحسب رسم و آئین و عرف مذهبی خود (صرب ها، کروآت ها و بوسنیائی ها) که بترتیب ارتدکس، کاتولیک و مسلمانند مشخص می شوند. قوم چهارم ( مونتنگروئی ها) برحسب وضعیت جغرافیائی تاریخی خود شناخته می شود نه بر اساس مذهب خود (خوبروی پاک, 1389, ص. 304 و پس از آن) . فرانسویان، کِبِکی ها، آکادین ها (Acadiens) و مردم هائیتی را میتوان اقوام فرانسوی زبان خواند. همانگونه که انگلیسی ها، اسکاتلندی ها ،آمریکائیان، استرالیائی ها، نیوزیلندیذها، اهالی جامائیکا و غیره را جزو اقوام انگلیسی زبان می خوانند. (Breton, 1998, ص. 94 -93)

 

ماخذ های مورد استناد:

Ansbach, S.-T. e. Les minorités en droit international » in : Alain Fenet, p. 52.

Bastien, F. (2010). Le préoccupant déclin de la responsabilité politique dans nos démocraties,. Le Monde .

Breton, R. (1998). Peuoles et Etats. Paris: Flammarion, Dominos.

Colliot-Thélène, C. (1998). « L’ignorance du peuple », in Gérard Duprat (dir.),L’ignorance du peuple. Essais sur la démocratie,. Paris: PUF.

Constant, B. (1806). principe de politique. Genève: in P. Rosanvallon, 2008, p.118.

Delmas-Marty, M. (2003, janvier 20). Les forces imaginantes du droit : le relatif et l’universel, 20 janvier 2003. La vie des idées , ص. In, http://www.college-de-france.fr/site/mireille-delmas-marty/index.htm.

Hugo, V. (1962). Les misérables, in Œuvres romanesques complètes, Paris,, , p. 733. Paris: Pauvert, cité in Rosenvallon 98, p. 43.

Kervégan, J.F. ( 1996). « peuple ». S. Ph. Raynaud &S. Rials در, Dictionnaire de philosophie politique,. Paris: P.U.F.

Lyotard, J.-F. (بدون تاريخ). « la défection des grands récits »,. Intervention , ص. novembre-décembre 1983. no 7.

Pessin, A. (1992). Le mythdu peuple et la société française du XIXe siècle. Paris, P.U.F; 1992. .

Rosanvallon. (2008). la légitimité démocratique. Paris: Seuil.

Rosanvallon. (1998). Le peuple introuvable. Paris: Gallimard,filio/histore.

Sand, S. (2008). Comment le peuple juif fut inventé. Paris: fayard.

Valéry, P. (1988). Regards sur le monde actuel et autres essais. Paris, Gallimard.

خوبروی پاک. (1380). اقلیّت ها. تهران: شیرازه.

خوبروی پاک. (1384). تمرکز زدائی و خود مدیری. تهران: نشر چشمه.

خوبروی پاک. (1389). فدرالیسم در جهان سوم. تهران: نشر هزار.

* با تشکر از دکتر ﻤﺣﻤ۔درضا خوبروی پاک که این متن را برای انتشار در اختیار ما گذاشتند.

_______________________________________________________________

مقالات منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر سياست و اهداف نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران نميباشند. حق ويرايش اخبار و مقالات ارسالی برای هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است. 

 

 

 

صفحه‌ای که در آن قرار دارید، آرشیو سایت قدیمی نهضت مقاومت ملی ایران می‌باشد.برای دستیابی به سایت جدید به این آدرس رجوع کنید: namir.info