نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران

N A M I R

‏يکشنبه‏، 2017‏/09‏/03

 

 

 

در پاسخ به مقاله ی آقای میرفطروس

زیر عنوان

“افسانه ها و افسرده های ۲۸ مرداد”

حسین وصال

آقای میرفطروس در پاسخ به جوابیه ی اینجانب به انتقاد از مقاله ی معروف به <خط سوم> ایشان، در مورد کودتای ۲۸ مرداد نوشته اند: «من از اینکه این مقاله ی کوچک موجب خشم و افسردگی برخی از دوستداران متعصب دکتر مصدق در مورد واقعه ی ۲۸مرداد شده و رویای بزرگشان را آشفته کرده است متاسفم»

باید از آقای میرفطروس پرسید: چرا واقعه ی دردناک و مملکت سوز ۲۸ امرداد به جای کابوسی وحشت آور، برای دوستداران(بقول ایشان متعصب) دکتر مصدق رویای بزرگ! است؟!

نوشته اید: «افسانه ها در محک تاریخ فرو میریزند».

ازشما می پرسیم: آیا آن افسانه ها از قبیل همین داستان خط سوم شما درباره ی کودتای ۲۸ امرداد نیست؟ مرقوم فرموده اید: «انتظارم این بود که وصال پس از ۳۵ سال زندگی در جهان آزاد( امریکا) حداقل این نکته را آموخته باشد که در مقابله با عقاید دیگران کمی فروتن، منصف و خصوصا مودب باشد».

در پاسختان باید بگویم: هزارعقل وادب داشتم من ای خواجه کنون که مست وخرابم صلاح بی ادبیست*

با این وجود اگر جسارتی شده است از شما پوزش می طلبم و اما این را از ته قلب میگویم که ایکاش میرفطروس کنونی همان میرفطروس مبارز و مدافع حقوق محرومان جامعه ی دورانهای جوانی ما پیران امروزی باقی میماند و نه میرفطروسی که دلسوختگان وطن را طرفداران متعصب دکتر مصدق می خواند! تا یک یک ما به او می گفتیم: گر بر سر و چشم من نشینی     بارت بکشم که نازنینی.

گفته اید «مقاله ی بنده با عکسی از شعبان جعفری و یارانش زینت یافته و این سوال را مطرح می کند که در گرمای ۴۰ درجه ی بیست وهشتم مرداد چرا شعبان جعفری و یارانش با لباس زمستانی <مشغول کودتا> هستند؟»

در پاسخ به این سوال عرض میشود که: اولا هیچ نوشته و مقاله و کتابی با تصویر مزدوران و چاقو کشان و جاهلهایی مانند شعبان جعفری ملقب به (بی مخ) زینت نمی یابد که بجای خود، بلکه آلوده و متعفن میشود و ثانیا بنده آن عکس را در میان نوشته های خود قرار نداده ام و به نظر میرسد از آنجا که هرگاه بحثی از تظاهرات مربوط به وقایع نهضت ملی پیش می آید، دست اندرکاران نشر و پخش آن نوشته ها برای عیان ساختن نماد و نمونه و شخصیت طرفداران استبداد، آن تصویر(از صد زبان گویاتر) را در جایی آز ان مطالب قرار میدهند.

نوشته اید: مقاله من عنوان <پیروزی یک دیدگاه> را بر پیشانی خود دارد و کلمه‌ی<دیدگاه> را مترادف <نظر> آوردم تا تفاوت آنرا با نظریه <تئوری> نشان داده باشم با این امید که راه بحث ها و نظرهای دیگر باز باشد.

در پاسخ باید عرض کنم: اتفاقا «پیروزی یک دیدگاه» از <نظریه و تئوری> جزمیت بیشتری دارد زیرا جنابعالی با دادن عنوان «پیروزی یک دیدگاه»، به عقیده ی خویش پیشاپیش حکم غالبیت آنرا صادر کرده و دیدگاه دیگران را در برابر آن محکوم به شکست دانسته اید!!

و باز فرموده اید: من از زاویه ی فائق آمدن بر یک فاجعه ی تاریخی ۲۸ مرداد که جامعه ی روشنفکری مارا <سترون> ساخته است، اندیشیده ام.

عرض میکنم جزای خیرتان باد ولی اینکه واقعه ی ۲۸ امرداد تا حد زیادی جامعه ی روشنفکری مارا سترون کرده است، نه بعلت بحث و گفتگو در مورد آن واقعه، بلکه ناشی از استقرار حکومت استبدادی و فاسد بعد از آن کودتای مملکت سوز خائنانه بود که راه ایجاد هر حزب و اجتماع و حرف و بحث و روشنگری سیاسی را با شدت هرچه تمامتر به روی مردم بسته بود. وانگهی فایق آمدن بر یک فاجعه ی تاریخی تنها از راه اعتراف به حقایق و عذرخواهی از پیشگاه ملت و تقاضای بخشش از او(مانند طلبی دو رییس جمهور و وزیر امور خارجه ی وقت آمریکا از ملت ایران) میسر میشود و نه کوشش در نشاندن ناحق را بجای حق و نادرست را بجای درست!

طرفداران حکومت سابق و از جمله جنابعالی دایما میفرمایید- گذشته، گذشته است. بیایید به حال وآینده ی مملکت بیندیشیم و درهمان حال برای به گمان خویش، برای ستردن ننگ بزرگ خیانت ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ از چهره ی استبداد، به هر مناسبت و بهانه ای مصاحبه وسخنرانی راه می اندازید و کتاب و مقاله می نویسند و انتظار سکوت ملیون را دارید!!

مرقوم فرموده اید: وصال معتقد است که «آنهمه دشنام و بدگویی در کتاب (آسیب شناسی…) با بیرحمی و بی شرمی نثار دکتر مصدق شده است» …من که نویسنده ی آن کتاب باشم از آنهمه دشنام و لعنت و بدگویی نسبت به مصدق بی خبرم به همین جهت در پاسخ ایشان سخن حافظ شیراز را تکرار می کنم: چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی که جام جم نکند سود گاه بی بصری در برابر این انکار حیرت انگیزشما، شما میگویم:

این – وصال – ناچیز با وجود بی بصری با بی نظری بار دیگر بر کتاب (آسیب شناسی…) یعنی همان <جام جم>! شتا نگاهی می افکند تا ببیند آیا جنابعالی به ساحت پاک ان بزرگوار توهین و لعنت و ناسزا روا داشته اید یانه؟.

۱ – در صفحه های ۲۵ و۲۶ ان کتاب آمده است «کارنامه ی مصدق کارنامه ی ضعفها و ظرفیت ها و عصبیت ها و اشتباهات همه ی ما نیز هست».

۲- در صفحه ی ۶۱ – طرح ملی شدن نفت هرچند خواست تاریخی عموم ملت ایران بود، اما اسناد و مباحث نشان میدهد که عموم رهبران سیاسی ایران در این باره فاقد دور اندیشی و آگاهیها وعقلانیت های سیاسی بودند و مصدق در پاسخ به این سوال که چکونه می خواهید نفت را بفروشید؟ گفت… اندکی نگرانی از این بابت نیست.

۳- رویداد۳۰ تیر و بازگشت مصدق به حکومت در واقع تیری بود بر پیکر جنبش ملی ایران. زیرا… او در ورطه ی شرایط دشوار به اقتدارگرایی و روشهای غیردموکراتیک متوسل گردید. مصدق که تا دیروز آنهمه از اصول مشروطیت و احترام مجلس… سخن میگفت اینک در شرایط دشوار از <اصلاح> به <انقلاب> کشیده شده بود.

۴- در صفحه های ۷۰ و۷۱ رهبران پوپولیست در توسعه نیافتگی جامعه رشد می کنند و در بستر بیسوادی فرهنگی و بینوایی سیاسی- اجتماعی مردم قوام می یابند و با ترکیبی از شور و شعار و هیجان و عصبیت و عوام زدگی و عظمت طلبی خودرا بصورت <پیشوا> یا پدر ملت وانمود میکنند و بخاطرخصلت عصبی و انارشیک خود پیشوا نمیتواند به مشکلات مشخص سیاسی، پاسخی مشخص بدهد…

۵- رهبر پوپولیست هم < آشوب زا> وهم < آشوب زی > است او تنها در آشوب و آشفتگی و عصبیت و بحران است که میتواند ادامه ی حکومت خود را تضمین کند. بررسی عملکردهای ۲۸ ماهه ی حکومت مصدق متاسفانه مصداق عینی چنین رهبری است و به جرات میتوان گفت که در میان رهبران سیاسی ایران از مشروطیت تا ۱۳۳۲ هیچ رهبر یا شخصیت سیاسی را نمیتوان یافت که مانند دکترمصدق آنهمه دچار توهم توطئه بوده باشد.

۶ – پیشوا با تظاهر به ساده زیستی و استضعاف، خود را نماینده ی محرومان جامعه… وانمود می کند و…….. این ناسزاها و افتراها که بر شمرده شد تنها تا صفحه ی۷۱ کتاب (آسیب شناسی= جام جم) اقای میرفطروس است و اگر همه ی ناسزاها و دشنامها و افتراها و کنایه های کتاب ایشان نوشته میشد، خود دفتری جداگانه میگردید.

گویا آقای میرفطروس چون این ناسزاها از نوع چارواداری نیست، آنها را فحش و ناسزا نمیداند!

اقای میرفطروس مینویسد: «من به استناد خاطرات دکتر غلامحسین مصدق اشاره کرده ام که سراسر روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد مصدق در جستجوی شاه بود .بطوریکه ضمن قبول عزل خویش توسط شاه؛ به پسرش گفته بود: <می خواهم ببینم که شاه مرا عزل کرده کجا گذاشته رفته؟ چکار کنم؟ مملکت را بدست چه کسی بسپارم و بروم؟ [ولی] اقای وصال در اینباره «ِنیت خوانی» کرده و معتقد است در آنروزمصدق از روی تمسخر این سخن را به پسرش گفته است!! در پاسخ باید به آقای میرفطروس یادآورمی شوم که اصولا کسی که به نقد نوشته ی دیگری می پردازد اگر نیت روشنگری دارد، باید به یک یک مطالب مطروحه ی طرف مقابل (چه در رد و چه در قبول آنها) بپردازد و حال آنکه جنابعالی به انتخاب مطالبی می پردازید که در آنها امید به کرسی نشاندن حرفتان را دارید و از رد و یا قبول سایر دلایلی که در مورد ادعاهای متعدد مطروحه ی شما آورده شده است سخنی به میان نمی آورید!

مثلا در مورد قسمتی از همین دلیل اخیرتان یعنی جمله ی (دکتر مصدق ضمن قبول عزل خویش…) که نگارنده آنرا مردود دانسته و میدانم، سکوت کرده اید! و اما درباره ی اینکه (دکتر مصدق به پسرش گفته…) شما آقای میرفطروس آیا واقعا عقیده دارید اگرهم شاه فرار نکرده و در کاخش نشسته بود، دکتر مصدق از کار کناره می گرفت و مملکت را بدست کودتاچیان می سپرد؟! و اگر چنین بود چرا ایشان در صبح روز ۲۶ مرداد و یا در دو روز بعد از آن از رادیو اعلام نکرد که «ای کودتاگران محترم و شریف! تشریف بیاورید و مملکت را تحویل بگیرید!!» و آیا سپردن مملکت از دست نخست وزیر بر سرکار، بدست نخست وزیر نامعلوم و شاه فراری!!( چنانکه بنده گفته ام) خنده آور نیست؟ و آیا این عمل اتفاق افتاده ی ادامه ی کار دکتر مصدق تا آخرین لحظه وقوع کودتا، سندیت دارد و یا نقل قول از این و از آن؟ و بعبارت دیگر اگر مثلا، روزی باران آمده باشد و همه ی مردم باریدن آنرا دیده باشند و اما فردای آنروز شخصی بگوید که (فلانکس) گفته در آنروز بارانی نباریده است، بنظر شما آن واقعیت آمدن باران مدرک است و یا قول آن (فلانی)؟

و نوشته اید (مهندس زیرک زاده می گوید – در آنروز واضح بود که دکتر مصدق مردم را در صحنه نمی خواهد… مصدق نقشه ی خود را داشت و نمیخواست در آن تغییری بدهد). بنده در مقاله ی پیشین در باره ی اینکه چرا مصدق در آنروز مردم را در صحنه نمی خواست توضیح دادم حال اگر شما آنرا نخوانده و یا خوانده و به آن توجه ندارید، لابد دوباره هم که بنویسم توجه نخواهید نمود. چنانکه در مورد بابک امیرخسروی بجای پاسخ به توضیحات من بازهم گفته های خودرا تکرار کرده اید و دوباره از قول مهندس زیرک زاده نوشته اید: از اواخر سال ۱۳۲۴تا مرداد۱۳۳۲حزب توده هروقت میخواست، میتوانست با یک کودتا تهران را تصرف کند و نیز با استناد به گفته ی این و آن از قدرت وحشت آور حزب توده در ارتش سخن گفته اید و لیکن:

اولا- به این پرسش ساده ی اینجانب و دیگران و ازجمله خود دکتر مصدق، پاسخ نمیدهید که اگر چنان بود پس چرا حزب توده و با توجه به حرص و ولع حیرت آور(مسکو) به کمونیست شدن ایران، در آن سالها و بویژه در آن سه روز پرآشوب(۲۶ تا ۲۸ امرداد) کار را یکسره نکرد؟

ثانیا – آن حزب و با چنان قدرت شگرف چرا بعد از ۲۸ امرداد تا یک سال بعد و با اطلاع کامل از خطر وحشتناکی که موجودیتش را تهدید میکرد، دست روی دست گذاشت تا جایی که بوسیله ی دولت کودتا مهمترین مهره هایش اعدام و خود حزب متلاشی و پراکنده شد؟

ثالثا- اگر بخواهیم وارد در بحث راجع به حزب توده و درجه ی نفوذ ش در مردم و ارتش ایران و نظرات موافق و مخالف مربوط به آن شویم، خود کتاب قطور و مستقلی میشود ولی برای اطلاع آقای میرفطروس و همفکرانش تنها به ذکرهمین یک مورد اکتفا میشود که: مصطفی علم در کتاب «ملی شدن نفت ایران و پیامدهای آن صفحه ی ۶۱۱» می نویسد: خود « س.. ای. ا» هم اظهار نظر کرده است که احتمال تسلط حزب توده وجود نداشت. وقتی آمریکا و انگلیس تصمیم به اجرای کودتا گرفتند، صلاح را در این دیدند که از یک کودتای قریب الوقوع حزب توده خبر دهند و خود مصدق را نیز یک عامل پنهانی کمونیسم معرفی کنند اما خود مقامات رسمی این کشورها نیز چنین اتهاماتی را مسخره میدانستند.

مرقوم فرموده اید: تمام شهادتهای معتبر و حتی اسناد وزارت امور خارجه ی آمریکا نشان میدهد که «ارتش در مجموع کوچکترین مشارکتی در ۲۸ مرداد نداشت» ولی اینجانب ناگزیرم جسارت کرده بپرسم که :

اولا- جنابعالی همه ی این شهادتها ی معتبر را یکجا در کجا دیده اید؟ و ثانیا – پس تکلیف این حقایق و شهادتها چه میشود؟:

۱- در تاریخچه ی ویلبر آمده است: «در شانزدهم مرداد = هفتم اوت ،روزولت مجددا با شاه ملاقات کرد… شاه پذیرفت افسران منتخب ارتش را تشویق کند که درعملیات شرکت کنند»

۲- «در نوزدهم مرداد = دهم اوت سرهنگ اخوی با شاه دیدار کرد و اسامی افسران ارتش را که پس از دریافت فرمان از شاه آماده ی اقدام هستند اعلام نمود.»

۳- کیانوری رهبر حزب توده می گوید: «… در حوالی ظهر به ما خبر رسید که از آرامش خبری نیست. از پادگانی خبر رسید که حرکت هایی میشود و مستشاران آمریکایی دستور حرکت داده اند» …حدود ساعت دو به ما خبر رسید که واحد های منظم ارتش به هواداری از کودتا چیان از گوشه های شهر وارد عمل شده اند. با مصدق تماس گرفتم این بار او به من گفت (اقا همه به من خیانت کردند)

۴- گزارش دکتر غلامحسین صدیقی (وزیر کشور دکتر مصدق): – [ صبح ۲۸مرداد] اقای -شجاع ملایری – وارد اطاق شدند و گفتند الان آقای- رحیمی لاریجانی – از بیرون آمده اند و میگویند که در میدان سپه دسته ای از مردم – زنده باد شاه – میگویند …من نیز عده ای از پاسبانان را که در دو کامیون ارتشی سوار بودند دیدم که آنها هم دستها را تکان میدادند و با آن دسته هم آهنگی میکردند …به- سرتیپ مدبر- (رییس شهربانی) …جریان پاسبانها را گفتم. با لحن استفهام و تعجب گفت: چه؟ پاسبانها؟ معلوم شد که از واقعه خبر داشت و تجاهل میکرد و یا بی اطلاع بود …که اینهم موجب تعجب است …گفتم فورا تحقیق کنید و نتیجه ی اقدام را به من اطلاع دهید ولی از او خبری نشد! در اثنای این احوال خبر رسید که در چند جای شهر دسته های ۲۰۰- ۳۰۰ نفری با همکاری افسران و سربازان با کامیونها و وسایل ارتشی به تظاهرات بر ضد جناب آقای دکتر مصدق و دولت او پرداخته اند. و از همه ی اینها هم که بگذریم آیا کسانی که در ۲۸ امرداد خانه‌ی دکتر مصدق را با توپ و تانک و مسلسل گلوله باران کردند ، اگر نظامی و ارتشی نبودند بقالها و یا جاروکشان خیابان بودند؟!!

آقای میرفطروس ازقول عبدالله برهان نامی می نویسند: سالها بعداز ۲۸ مرداد ۳۲ و پس از فرو نشستن غبارکینه ها و کدورتها، دکتر مصدق به وکیل مورد اعتمادش – سرهنگ جلیل بزرگمهر- درباره ی ماجرای ۲۸ مرداد گفته بود (بهترین حالت همین بود که پیش آمد) این سخن مصدق نصی ست که هیچ مصدقی ایراندوستی (ازجمله اقای وصال) نمی تواند بر روی آن «اجتهاد کند» و اساس آن افسانه های ۶۴ ساله ی ۲۸مرداد را تکرار کنند. این سخن مصدق باید ما را فروتن و فکور سازد تا در پرتو آن درباره ی رویدادی که سرشت و سرنوشت تفکر سیاسی ما را رقم زده است، بازاندیشی کنیم. اینک نسل و نسلهای تاره ای بوجود آمده اند که هیچ خاطره ای از ۲۸ مرداد ۳۲ ندارند و بحثهایی از ایندست برایشان ملال آور و حتی دل آزار است. چرا که پس از آن، در ۳۸ سال اخیر- ۲۸ مردادهای متعددی را تجربه کرده است از جمله ۲۸ مرداد سینما رکس آبادان – ۲۸ مرداد فتوای حمله ی آیت الله خمینی به کردستان ایران- ۲۸ مرداد قتل عام زندانیان سیاسی سال ۶۷و۲۸ مرداد جنبش سبز.

در پاسخ عرض میشود: اولا- این ۲۸مرداد ها نتیجه ی نامبارک همان کودتای بدفرجام ۲۸ امرداد سال ۳۲ است و به عبارت دیگر: <اینهمه آوازه ها از شه بود> ثانیا – این گفته ی (بهترین حالت همین بود که پیش آمد) را که شما از قول عبدالله برهان آورده و برآن تاکید فراوان کرده اید، بنده در هیچیک از نوشته های زنده یاد- جلیل بزرگمهر- ندیده ام و حال آنکه او در کتاب «تقریرات مصدق در زندان» در صفحه های ۱۴۰ و۱۴۲ مینویسد: «(در ۲۸بهمن ۱۳۲۲)… مسایلی بود که آقای دکتر مصدق را بفکر واداشته بود و به یاد زحمات بی پایان خود انداخته بود. میفرمودند که مملکت از دست رفت و باز مینویسد. مصدق گفت: اینها(یعنی دولت کودتا) هرکاری را که میخواهند می کنند. آقا این مملکت <در حال اشک ریختن> ازدست میرود. این معشوقه ی ما است چطور میشود دید که با چنین حقارتی مقدمات از بین رفتنش را فراهم میکنند؟ اینکه نشد <اشک شدت کرد و با دست پاک کرد>. دکتر مصدق در کتاب (خاطرات و تالمات) هم که تاپایان عمر در اختیارش بوده و هر تغییری را که احتمالا درعقاید و افکارش پیدا شده است، در آن نوشته است، نه تنها چیزی به این مضمون که (آنچه اتفاق افتاد بهترین حالت بود!!) وجود ندارد بلکه در جایی از کتاب خود و در پاسخ به شاه می نویسد: اگر اعلیحضرت چند ماه دیکر صبر میکردند نتایج مثبت کار دولت اورا مشاهده مینمودند.

بنا بر موارد و شواهد مذکور، دکترمصدق هیجگاه ازآنچه در ۲۸ مرداد ۳۲ اتفاق افتاده راضی نبوده وهمواره براین عقیده بوده است که بر اثر اقدام جنایتکارانه ی عاملان کودتا، مملکت از دست رفته است. وانگهی این مطلب که شما مدعی اظهار آن از زبان دکتر مصدقید، بگفته ی خودتان، سالها پس از واقعه ی ۲۸ امرداد است و به تصمیم او که به گفته ی شما «عزم وارانه و انفعال حیرت انگیز او در ۲۸ مرداد بود » چه ربطی دارد؟ و اما در اینجا مطلب قابل توجه این است که: شما آقای میرفطروس، در یکی دو هفته ی اخیر بحثی را (و با تبلیغات شدید) در مورد واقعه ی۲۸ امرداد سال ۳۲ بعنوان خط سوم آغازکردید مبنی بر این ادعا که «کودتای آن روز به خواست و رضایت خود دکتر مصدق انجام گرفته است» و برای اثبات ادعای خود به ذکر دلایلی پرداختید که همه ی آن دلایل (البته نادرست که موارد بطلان آنها ارایه شد) را تنها همین گزارش دکتر غلامحسین صدیقی که خود جنابعالی در کتاب (آسیب شناسی …) نوشته اید: «گزارش دقیق و صدیق دکتر غلامحسین صدیقی وزیر کشور فرهیخته …» بکلی مردود می کند: «… ساعت چهاروچهل وپنج دقیقه ی بعد از ظهر[۲۸ امرداد] سرتیپ فولادوند [فرستاده ی کودتا گران] وارد شد و روی صندلی عسلی پهلوی تختخواب [دکتر مصدق] نشسته گفت، با وضع فعلی ادامه ی تیراندازی دو دسته نظامیها به یکدیگر بی نتیجه است و موجب تلفات نفوس میشود و برای جنابعالی و آقایان خطر جانی دارد. اعلا میه ای صادر بفرماییکه مقاومت ترک شود. آقای نخست وزیر فرمودند من در اینجا میمانم هرچه میشود بشود. بیایند ومرا بکشند…». آقای میرفطروس آیا دلیلی محکمتر از این بر رد ادعای شما میتواند وجود داشته باشد؟

و اما این عقیده که: «بحث در مورد ۲۸ امرداد (و اصولا درباره ی نهضت ملی) برای نسلهای جوان ایران (و نیز نسلهای قدیم) ملالت آوراست»، حرف درستی است. زیرا درباره ی این واقعه ی واضح و روشنی که برای توضیح همه ی زیر و بم ها و فرازونشیبهای آن، تنها اوراق کتابی کفایت می کند، آنقدر کتاب و مقاله و دفتر و گزارش و اظهار نظر و… منتشر گردیده است که نه تنها موجب گیجی و سردرگمی نسلهای جدید و بلکه نسلهای قدیمی و قدیمی ترمیشود و گفتنی آنکه، اتفاقا انبوهه ی این گفت و گفتار و نوشتار، به سود جبهه ی استبداد و نیز مخالفانی نظیر آقای میرفطروس است که چنانکه می بینید، از این آب بشدت گل آلود میتوانند ماهی بگیرند، کتاب چاپ کنند، مقاله بنویسند و نظریه پردازی نمایند تا شاید به خیال خودشان، خیانت آشکار خیانتکاران را روپوشی کنند!! وگرنه حقیقت موجز و آشکار نهضت ملی ایران و واقعه ی شوم ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲ اتفاقی واضح و روشن به شرح زیراست: سالهای سال میهندوستان و در آن میان برجسته ترین و مشخصترین آنها، دکتر ﻤﺣ۔ﻤد مصدق، در طول قریب به پنجاه سال شاهد اعمال ایران بربادده و جنایات بزرگترین دشمن ایران یعنی کشور متجاوز انگلیس بودند و خون دل میخوردند. کشور انگلیسی که میهن مارا تضعیف و تجزیه کرد. افغانستان و بلوچستان را از ایران مجزا نمود. در معاهده ی منحوس ترکمانچای با روسیه در تصرف ۱۷ شهر مهم ایران، بوسیله ی آن کشور، تبانی کرد و در ایام جنگ دوم جهانی با ایجاد قحطی عمدی بین ۶ تا ۱۰ میلیون ایرانی را به زجرآورترین حالت بقتل رسانید**. انگلستانی که سالهای سال نفت، این مهمترین سرمایه ی ملی ایران را به غارت می برد بطوریکه سهم سالانه ی ایران از بابت صنعت نفت، از مالیات سودی که شرکت به دولت انگلیس می پرداخت، کمتر بود! و در حالی که مردم انگلیس از درآمد سرشار نفت ایران بهره مند می شدند، مردم مظلوم و محروم ایران در گرسنگی و فقر و مذلت به سر میبردند. در چنین اوضاعی در اردیبهشت سال ۱۳۳۰ و برحسب اتفاق، شرایطی بوجود امد که دکتر ﻤﺣ۔ﻤد مصدق این مرد وطنپرست کم نظیر تاریخ سیاسی ایران، نخست وزیری کشور را پذیرفت و با شجاعت به ملی شدن صنعت نفت و کوتاه کردن دست پلید دولت انگلیس از سر ملت ایران همت گماشت.

دولت متجاوز انگلیس برای جلوگیری از نهضت ملی ایران از راههای گونه گونی ازقبیل:

۱- تهدید به حمله ی نظامی

۲- شکایت به مراجع بین المللی مانند دادگاه لاهه وسازمان ملل

۳- دادن پیشنهادهای پنجگانه ی یکی از دیگری بدتر و زیانبارتر متوسل گردید. که چون در هیچکدام از آن راهها موفقیتی بدست نیاورد، سرانجام به همان طریقه ی موذیانه ی همیشگی خود که استفاده از فساد رایج در کشورهای تحت نفوذ خویش و فاسدان موجود در آنها بود، متوسل گردید و دولت وقت آمریکا و مذهبیون را نیز با ایجاد توهم از تسلط کمونیزم بر کشور و دسایس دیگر با فاسدان مال و منصب پرست، متحد ساخت و با دستهای سیاه و آلوده ی آن خیانتکاران و انواع و اقسام دسیسه ها، تنها حکومت ملی و دموکراتیک در سراسر تاریخ ایران را که اخلاق و سیاست و صداقت را در هم آمیخته بود، سرنگون و دوباره کشور و ملت ستمزده ی ایران را به دره ی استبداد و فساد و عقب ماندگی پرتاب کرد و چنانکه عاقبت محتوم هر حکومت فاسد و مستبدی است، دیری نگذشت که عقوبت آن خیانت بزرگ گریبان او را گرفت و آن تاخت و تازها و تخت و بخت و اقتدار دو روزه‌ به طوفان مکافات رفت که به قول خواجه ی شیراز: بس تجربه کردیم در این دیر مکافات با دردکشان هر که در افتاد برافتاد.

ح – وصال (هشتم شهریور سال نود وشش)

*-این بیت حافظ را قوام السلطنه به شاه و بهنگامی که مجلس موسسانی فرمایشی برای تغییر مواد قانون اساسی به نفع خویش تشکیل داده بود، از لندن فرستاد.

** برای اطلاع کامل از این جنایت هولناک به کتاب (فحطی بزرگ) نوشته ی- ﻤﺣ۔ﻤدقلی مجد – مراجعه کنید

 

منبع: سایت ملیون

_______________________________________________________________

مقالات منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر سياست و اهداف نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران نميباشند. حق ويرايش اخبار و مقالات ارسالی برای هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است. 

 

 

 

صفحه‌ای که در آن قرار دارید، آرشیو سایت قدیمی نهضت مقاومت ملی ایران می‌باشد.برای دستیابی به سایت جدید به این آدرس رجوع کنید: namir.info