چشمان
معصومی که
بسته نمیشوند!
ابوالفضل
محققی
دیروز
پیکرجوانی
در یک روستای
دور افتاده و
گمنام در
کرمان بخاک
سپرده شد. جوانی
که چشمانی
سخت غمگین
داشت. چشمانی
زلال خیره
شده به افقی
دور دست. چشمانی
که راه برتو
میبست
عاطفهای نا
شناخته را در
تو جاری میساخت.
چونان عاطفه
پدری به فرزند
خویش. دیروز در
سکوت یک ملت
که در این چهل
سال حکومت
اسلامی بقدری
کشتار و
حوادث
هولناک دیده
که دیگر هیچ جنایتی
روح ویران
گشته آنها را
به تالم
واعتراض بر
نمیانگیزد! جوانی
بخاک سپرده
شد.
جوانی
که جرمش
درویشی بود و
تلاشش چیزی
جز رسیدن به
پاکیزگی
درون و مدارا
با خلق نبود. او
پیرو آئینی
بود که جهان
را سبز میخواست.
جهانی فارغ
از
نابرابری،
عاری
ازخشونت. او
چیزی جز
آرامش،
امنیت وصلح
برای
سرزمینش نمیخواست.
دیروز
مادری که
دیگر توان
مویه کردن نداشت
با نگاهی
غمگین ترو
درمانده
ترازفرزند،
شاهد راحت
شدن پسر جوان
ورعنایش از
بار فشار
شکنجه ودرد
وارد شده از
دست
حکومتیان
بود. مادری که
روزهای
متمادی
پیچیده در یک
پتو گاه بر درزندان
ایستاد، گاه
نشسته بر
نیمکت مقابل
در بیمارستان
نالید. به
پنجرههای
بسته خیره شد. دست
در دست
مادرانی
نهاد که چون
اوغم از کف دادن
فرزند
داشتند. مادر
پوریا
بختیاری که
یک شبه
موهایش سفید
شد، مادر
کریم بیگی که
بجرم
دادخواهی
فرزند کشته
شده خویش
سختی شکنجه و زندان
را پذیرفت. مادرانی
که همراه شیرزنی
بنام نرگس محـمدی
روزها در
مقابل
بیمارستان
نشستند تا
نماد اعتراض
به ظلمی
باشند که در
این سرزمین
در حق فرزندانشان
رفته است. مادری
غایب بود.
مادری پیر
بنام گوهر
عشقی که دیگر
توان ایستادن
ونشستنش
بهمراه دیگر
مادران در وی
نیست. مادری
که با عکس
فرزندش میگردد
و فریاد میزند
" پسرم ستار
را به چه جرمی
چنان
وحشیانه
کشتید؟ "
دریغ و درد
که زخم
خنجرنشسته
بر پیکر این
ملت چنان کاری
و عمیق است که
در حال حاضر
به چیزی
جزالتیام
بخشیدن بر
زخمهای
خود، دم در
کشیدن بخاطر حراست
از همان ته
مانده زندگی
خود و
فرزندانش
فکر نمیکند.
در
زندگی ملتها
زمان هائی
معینی وجود
دارد که روح
اجتماعی زیر
بار فشار زندگی؛
سرکوب دائم،
حضور گسترده
نظامیان تا بن
دندان مسلح،
خشونت
حیوانی
حکومت با
توسل به
لشگری از
لمپنها،
لاتهای کف
خیابانی،
قوالان
وافراد بی
هویت، تربیت
شده در زیر
دست اراذل
واوباش سخت ضربه
میخورد و بیحسی
بر وجودش
مستولی میگردد.
زمانی که حکومتهای
فاشیستی
نقاب از چهره
برمی دارند. کوچکترین
اعتراض مردم
را با شدیدترین
وجه پاسخ میدهند.
بخاکشان میکشانند
تا مردم دست
از خواستههای
خود بکشند! اراده،
هویت فردی
وگروهی و نهایت
امیدخود را
ازدست بدهند! قبول
کنند که
مقاومت و ایستادگی
در مقابل چنین
نیروئی ممکن
نیست.
چنین
نسق کشی از
درویشان
گنابادی
دادن معیار دست
مردم وچشم
زهرگرفتن از
عموم ملت است. ترسانیدن
و رساندن
مردم به جائی
که تن به وضعیت
موجود
بسپارند و
دعا کنند که
وضغ بدتر از
این نشود و منتهی
آرزویشان
حفظ وضع
موجود باشند. زمانی
باید تا کاسه
صبر توام با
ترس ملت در
سایه
مبارزان وطن
سرریز شود،
نسل جوان در
یک هم گرائی
عمومی برای پایان
دادن به
وضعیت تلخ
وبی چشم
انداز خویش و ساختن
آینده روشن
بپاخیزد و در
جنبشی بزرگ و
فراگیر
طومار حکومت
را در هم
نوردد. من
بفرا رسیدن
چنین روز
خجستهای
ایمان دارم چه
باشم یا
نباشم.
دیروزپسر
جوانی را
بخاک سپردند
که روحش را مدتها
قبل در
کشاکشی تلخ
بین زندان و تیمارستان
کشته بودند. "من
را به شکل
صلیب به تخت
بستند. آمپول
و قرص میدادند.
کارهای
خلافی که
رویم نمیشود
بگویم،
انجام دادند... من
قانع شدم که
اینها قصد
کشتن من را
دارند."
چند
ماه قبل نوید
افکاری دیگر
فرزند
قهرمان این
سرزمین نیز
قبل از آن که
اعدام شود
زیر شکنجه
جان داد نوشت "صدای
ما جائی نمیرسد
حال فهمیدم
که آنها
دنبال یک
گردن برای
طنابشان میگردند.
"او نیز
شبانه در
گورستانی
دور افتاده
بخاک سپرده
شد.
کم
نیستند گورستانهای
گمنامی که
زیباترین
فرزندان این
آب وخاک در
تاریکی شب در
آنها بخاک
سپرده میشوند.
حال هرگوشه
این سرزمین
که نگاه کنی
گورستان
گمنامی را
خواهی یافت
که پیکر
آزادهای را
در دل خود جای
داده است. گورهای
گمنام با
مردگانی که
هنوز
چشمانشان بسته
نشده است. گورستان
هائی که پای
هر گور بی
نامش گلی
روئیده از
اشگ مادران
از دل خاک
سربرزده. گورستان
هائی که اگر
گوش فرادهی
نوای لالائی
اندوهناکی
را خواهی
شنید که مادر
وطن برای
فرزندان خود
میخواند. نوائی
که ما را به
تفکر میدارد.
با
فرزندانمان
چه رفته است؟ روز
دادخواهی کی
فرا خواهد
رسید؟ پس در
کدامین
هنگام مادران
داغدار با
عکس فرزندان
خود فریاد
زنان نخواهند
گردید.
"قاصد
روزان ابری
داروک! کی
میرسد
باران؟ "
روزی
که میدانم
زیاد دور
نیست. مردم
جان آمده از
بیداد چگونه
بر خواهند
خاست؟ ما
برای رسیدن
به چنین روزی
چه کردهایم؟
بی شک
آن روز فرا
خواهد رسید! روزی
بزرگ که نقطه
پایان بر این
برگههای
سیاه آلوده
به جنایت،
بخون، عفونت
وچرکاب یک
دوره از
تاریخ
دردناک این
سر زمین
خواهد نهاد!
مردی
که دیشب بخاک
سپرده شد
چشمانی
غمگین، به معصومیت
چشم یک کودک
داشت. چشمانی
که تا روز داد
خواهی بسته
نخواهند شد!
منبع: گویا
_________________________________________________________________
مقالات
منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر
سياست و
اهداف نشریۀ اینترنتی
نهضت مقاومت
ملی ایران نميباشند. حق ويرايش
اخبار و مقالات
ارسالی برای
هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.
|