"چرا هنوز
برخی ها نمی
توانند دل از
جمهوری اسلامی
بر کنند؟"
(قسمت دوم)
ابوالفضل
محققی
نوشتم
چرخه خشونت
در ایران که
ریشه در چرخه
دستگاه
استبداد و مستبدین
دارد چرخه ای
تاریخی است!
نشئات گرفته
از رابطه
حاکم ومحکوم. ازدارندگان
فره ایزدی که
پادشاه
دادگسترش در
یک روزمزدک
وهزاران
پرستش کننده
اورا زنده
بگور می کند،
تا فاتحان
عربی که با
نام الله با
شمشیرهای
سرکج عربی که
خشونت بدوی و
بوی خون در غلاف
آنها
خوابیده است
به این
سرزمین می
تازند مردم
را قتل عام می
کنند! طوق
بندگی و
بردگی
برگردن
مردان می
افکنند و زنان
را در بازارهای
حجاز به
کنیزی می
فروشند! تا
مسلمانشان
سازند. چنگیز
و تیمور از
کشته ها پشته
می سازند
ویران می
کنند و می
روند.
ازشاهان
متعصب شیعی
مذهب صفوی که
با "اولدورم
بلدرم" و لعنت
بر سه خلیفه
سنی شیعه
کردند و با
آدم خوران
چیگینی فصل
جدیدی از
خشونت و سبعیت
را در تاریخ
ایران رقم
زدند.
پادشاهانی
که چشم فرزند
کور می کردند
میل بر چشم
مخالفان می
کشیدند، تا
وزیری که
خواهان بیداری
و تجدد بود
خود به قتل
وعام کننده
هزاران بابی
بدل می شود و در
فاصله ای نه
چندان دور
بدستور
پادشاه رگ های
بدنش را می
گشایند و بقتلش
می رسانند. در
فرازی دیگر
پادشاه قاتل
بدست مردی
بجان آمده ای
از پنجاه سال
استبداد
ترورمی گردد.
استبداد
پادشاهان،
طبیعت سخت، تاخت
وتاز مداوم
مهاجمان
خشونت
اربابان مستبد
صاحب زمین
وآب! خیل عظیم
رعایای
ثناگوی محتاج
لقمه ای نان.
روستائی
شهری شده در
سیمای کاسبکاران،
پیشه وران، زحمت
کشان عمله
جات دستگاه
حاکمه شهر
نشینانی که
با همان عقب
ماندگی، تعصب
مذهبی، پاسداران
سنت و مراسم
های آئینی،
اشاعه دهندگان
خرافات، مبشران
جهل اند!
نیروئی
هراسان از
تغیر، نو
آوری،تفکر،
بیگانه با
استقلال رای
ونظر. نماد
کاملی از
جامعه بسته
وگرفتار
درمرده ریگ
گذشته و در
قید مرد
سالاری .قیدی
که راه بر
فردیت ،اتکا
بنفس می بندد
و همگان را به
عبودیت و تسلیم
در برابر خدا
و نمایندگان
خدا فرا می
خواند.
داستان
استبداد و خشونت
در این
سرزمین
داستان تلخی
است که ظالم ومظلوم،
حاکم
ومحکوم، سرکوبگر
ومعترض به
سرکوب و نهایت
انقلابی و ضد
انقلاب همه
در چرخه آن می
گردند و
بخشونت
کشیده می
شوند.
انقلاب
مشروطه، انقلابی
که در مخالفت
با استبداد
حکومت قارجار،
خواست
عدالت، آزادی
و بر پائی
عدالت خانه
آغاز شده و بسیارجان
ها قربانی
داده است
گرفتاردرهمین
چرخه خشونت و
عقب ماندگی
در هراس از
آشفتگی
کشور، نبود
امنیت، حرج
ومرج، ترس از
دامن
گسترشدن خشونت،
تکه تکه گشتن
مملکت و
میدان داری
اجامر و اوباش!
فردی کاریزماتیک
و مستبد اما
مدیر مانند
رضا شاه را طلب
می نماید.
کسی
که تاج
پادشاهی بر
سر بگذارد و
به ناامنی پایان
دهد! و چنین می
شود. چرخه
خشونت
واستبداد
پادشاهان
قاجار را جای
گزین پادشاه
دیگر می کند. تیمورتاش
که تاج بر دست
رضا شاه می
نهد روز دیگر
در زندان رضا
شاهی کشته می
شود. چرخه
تازه ای از
خشونت شروع
بچرخش می کند.
شاهی
دیگر که خود
را نظر کرده
می داند و در کتاب
ماموریت
برای وطنش می
گوید "سلطنت
بر کشوری عقب
مانده وفقیر
افتخار
نیست" فردی
ملی مانند
مصدق را به
حصراحمد
آباد می
فرستد و حکم
بر اعدام
فاطمی می دهد! دست
شعبان بی مخ
ها را می
گشاید و عرصه
برمنورالفکران
مخالف تنگ می
سازد.
ساواک
خشن ترین
شکنجه ها را
ابداع می کند.
اطاق تمشیت
در کمیته
مشترک با
کابل و دستبد
قپانی دست
بکار
افشاندن تخم
نفرت و خشونت
میگردد.
خشونتی
که در بطن
حکومت های
استبدادی
خوابیده است. عمل
کردی ناشی
ازاستبدادوخشونت
تاریخی که از
درون آن جنبش
چریکی و جنبش
مسلحانه
مجاهدین سر
برمی آورند
که زبان گفتگویشان
گلوله است و
مبارزه
مسلحانه بعنوان
"هم
استراتژی هم
تاکتیک ".
مبارزه
ای قهرآمیز که
مبارزه
سیاسی را
ازسطح جامعه
به عمق خانه های
تیمی می
کشاند. خانه
هائی که در آن
ها کاری جز
صیقل دادن بی
وقفه سلاح ،
ساختن کوکتل
مولوتف، طرح
نقشه برای
عملیات
مسلحانه و
خواندن جزوه های
مبارزه
چریکی وسختی
دادن برخود
وهراس از
محاصره و حمله
شبانه چیز
دیگری وجود
نداشت. خانه
هائی که هرگز
راه بر
انتقاد، فردیت
واستقلال
نظرباز نمی
کند. هرگونه
مبارزه جز
مبارزه
مسلحانه را
خوار و بی
مقدارمی
شمرد! "تنها
ره رهائی را
جنگ مسلحانه
می داند ".
اندیشه
ورزی تحقیر
می شود عمل
گرائی به
اصطلاح
انقلابی بر
جای مبارزه
سیاسی می نشیند
."ما به
تئوریسین
احتیاجی
نداریم برای
ما
پراکتیسین
لازم است "
احمد زاده
چنین
می شود که سال
ها مبارزه
صنفی،
سیاسی، نهادهای
اجتماعی، مدنی
وفرهنگی به
گوشه ای
رانده می
شوند و مبارزه
مسلحانه با
حمله به
پاسگاه سیاهکل
فصل جدیدی از
خشونت را در
قالب مبارزه
سیاسی نوین
آغاز می کند.
ادبیات
چریکی ملهم
از قهرمانی
در خدمت به
جنبش چریکی
ضد
دیکتاتوری و
ضد
امپریالیستی
در می آید
ادبیاتی که
اعتقاد دارد
روشنفکر
وهنرمند
بجای کتاب
باید سلاح بر
دارد "نوعی
از هنر واندیشه"
سعید سلطان پور.
سال
هائی که
خشونت
حکومتی و
خشونت
مبارزه چریکی
در کوچه
وخیابان می
چرخد وقدرت
از دهانه
سلاح بر می
خیزد.
عمل
مسلحانه
تقدیس می شود. خشونت
بخش جدائی
ناپذیر
مبارزه
سیاسی تلقی می
گردد! هنر بوی
باروت می دهد و
فضای سیاسی
جامعه را خشن
تر و سنگین تر
می سازد.
برعکس
ادعای آن روز
ما "برای
برخی ها حتی
امروز" این
جنبش در خدمت
به آگاهی
جامعه و
ارتقا
مبارزه
سیاسی آحاد
مردم نبوده و نیست!
مبارزه ای
بود بر بستر
ماجراجوئی
متاثز از
جنبش های
چریکی امریکای
لاتین، جنبش
فلسطین با
ارادت به جبهه
جرج حبش،
تقدیس جمیله
بوپاشا،
متاثر از
جنبش
دانشجوئی
فرانسه و تحسینگر
گروه هائی
مانند
"بریگاردهای
سرخ، بادرمایهنوف،
توپاماروز.
جنبشی که نه
تنها کمکی به
تعمیق تفکر
سیاسی و اجتماعی
جامعه نمی
کند بلکه از
تلطیف روح
اجتماعی می
کاهد و به
همبستگی
فکری،
تاریخی، قومی،
فرهنگی،
هنری،اجتماعی،
اقتصادی وسیاسی
جامعه لطمه
می زند.
خشم
وانسداد
فکری وعجله
در برپائی
انقلاب توسط
یک نسل
برافروخته
وخشمگین از
استبداد حاکم
را جای گزین
مبارزه
حوصله مند
وگام به گام
رسیدن به
آگاهی، تحول
اجتماعی و
نوزائی می
نماید. تفکری
که در عمل در
خدمت به عقب
مانده ترین
جریان فکری
وسیاسی فردی
متحجرمانند
خمینی قرار
می گیرد و آب
به آسیاب
همان
امپریالیستی
که کمر به
مبارزه با او
بسته است می
ریزد.
هم
خوانی غریبی
بین این نوع
نگاه و
مبارزه بین
ما و جریان
های مذهبی و
متحجری
مانند جنبش
خمینی با
شیوه نگاه و
سرکوب
دستگاه
حاکمه وجود دارد.
تفکری
خشن،
مستبدانه و
جبری که در
عمل ما را
شبیهه هم می سازد.
اقتدارگرا!
ستایش گر
قدرت، زورگو
و مستبد در
اجرای عمل
خویش،
خواهان اطاعت
چه در موقعیت
حاکم چه در
موقعیت
اپوزیسیون که
هیچ انتقادی
را بر نمی
تابند، جزمی
و دگم در
عقیده! ندیدن
واقعیت های
پیرامونی،
خشن وبی رحم
در به کرسی
نشاندن آنچه
که آن را
حقیقت مطلق
می دانند! مبارزه
بهرشکل و
هرقیمت برای
رسیدن به
مدینه فاضله
ای که در ذهن
خود ساخته
است"
برپائی
"حکومت
اسلامی
مستضعفان"
چیزیست معادل
بر پائی
"حکومت خلقی
مبتنی بر
دیکتاتوری کارگران
و زحمت کشان"
با چنین
ویژگی های
مشترکی است
که جنبش
چریکی به
حمایت
ازخمینی که
با شعار ضد
دیکتاتوری
شاه و در
مرحله بعدی
مبارزه ضد
مپرایالیستی
بمیدان آمده
بر میخیزد! چشم،
گوش و دهان بر
خشونت های
خوابیده در
تفکر عقب
مانده
ومتحجر
خمینی می
بندد یا اصلا
نمی بیند!..
ادامه
دارد
* *
*
چرا
هنوز برخیها
نمیتوانند
دل از جمهوری
اسلامی بر
کنند؟
(بخش سوم)
ابوالفضل
محققی
سال
۱۳۵۵-۱۳۵۶
سالی سخت
برای جنبش
چریکی بود. ضربات
سنگینِ
واردشده بر
پیکری خسته
از شش سال
تعقیب و گریز
و در نهایت
ضربهای سخت
بر راس آن.
کشته شدن آخرین
بازماندگان
و پایهگذاران
جنبش چریکی.
معدود
افراد باقیمانده
سخت سردرگم!
شکستخورده
در مصاف
فیزیکی با
رژیم شاه،
مسئلهدار درعرصهی
تئوری و جوابگو
در برابر
نقدکنندگان
مبارزه
مسلحانه. سازمانی
محدودشده به
چند خانه
تیمی با
اعضائی که عمدتاً
مسئله
داشتند و رهبران
جدیدی که
ناگزیر بعد
از کشتهشدن
حمید اشرف
شنل اورا بر
دوش
انداخته، بهسختی
سازمان را
سرپا نگاه
داشته بودند.
نوعی سردرگمی،
نداشتن چشمانداز،
گذران
روزمره و
دلخوش کردن
به انتشارچند
جزوه و
اعلامیه.
مبارزه
مسلحانه زیر
سئوال رفته
بود. تداوم کار
و زندگی در
خانههای
تیمی روزبهروز
معنای خود از
دست داده و
محدودتر میگردید!
ادامه
مبارزه
چریکی
ناممکن! اما
راه گریز و
بازگشت به
زندگی علنی و
مبارزه بهشیوه
دیگر حداقل
برای افراد
مخفیشده
ممکن نبود.
سازمان داشت
به روزهای
پایانی خود
میرسید.
تنها معجزهای
میتوانست به
جلوگیری از
این مرگ
تدریجی جنبش
مسلحانه یاری
برساند.
معجزه
از راه رسید
پیشدرآمد
انقلاب با
خیزش و جرقه
۲۹ بهمنماه
تبریز و چهلمهای
بعد از آن
فرشته نجاتی
بود که به
حمایت جنبش
مسلحانه آمد.
خستگی
حاصل از رکود
جنبش،
نگرفتن پاسخ
از مردمی که
میبایستی
به حمایت از
مبارزه
مسلحانه
برمیخواستند،
بیسرنوشتی،
سکون
یکنواخت
خانههای
تیمی و مسئلهدار
بودن افراد و
مسائل نظری
همه در کوران
برآمد یک
انقلاب
فراگیرو
پُرشور
اجتماعی به
کناری رفتند
و حداقل برای
دورهای
فراموش
گردیدند.
نقطه
نظرات بیژن
جزنی "نبرد
با
دیکتاتوری و
چگونه
مبارزه
مسلحانه
تودهای میشود"
کتابهای
مرجع شد.
حامیان
عملیات
مسلحانه دست
بالا را
یافتند و
سکاندارهدایت
سازمان. ترور
سرگرد مجیدی
رئیس کلانتری
خیابان شمس
تبریزی به
خاطر سرکوب
مردم در
تبریز نقطه
عطفی بود
برای دمیدن
جان تازه در
تن سازمان.
بدون نیاز به فکر
و بحثهای
تئوریک،
بدون اما و
اگر!
بههر
میزان که
دامنه
اعتراضات
گسترده و بر
دامنه خشونت
آن افزوده میشد،
جنبش چریکی
آن را در
راستای
حقانیت خود
میدید و با
تمام توان
سعی در بالا
آمدن دامنه
اعتراضات،
رودررویی با
رژیم شاه و
جنگ و گریز خیابانی
میکرد.
دانشگاهها
که همیشه
پایگاه اصلی
جنبش چریکی
شمرده میشدند
و تأمینکننده
خوراک خانههای
تیمی، حال
بار دیگر به
مرکز اصلی
فعالیت در
راستای جنبش
مسلحانه بدل
شده بودند.
شوری عظیم
تمام جامعه
را گرفته بود.
شوری که
آبشخوراصلی
مبارزه
مسلحانه بود.
سرمستی و
تکاپوی آن روزها
قابل تصور
نیست. تمام
تلاشمان
این بود که
مبادا دامنه
اعتراضات
فروکش کند و
جنبش
آغازشده از
تکاپو بیفتد
ما در آرزوی
انقلاب از
طریق جنگ
مسلحانه
بودیم "تنها
ره رهائی جنگ
مسلحانه"!
راهاندازی
تظاهرات
موضعی توسط
دانشجویان
هوادار،
حمایت از
جنبش خارج از
محدوده که با
نقشهکشیدن
برای بمبگذاری
شهرداری
منطقه
جوانمرد
قصاب در
شهرری که در
کار خراب
کردن
پلاستیک
آبادهای
خارج از
محدوده فعال
بود، نمونهای
از تفکر آن
روز ما بود؛
نقشی که درآن
دوره برای
خود قائل
بودیم.
تمام
بحثها وعمل
ما در
چهارچوب
انقلاب شکل
میگرفت
حمایت مسلحانه
از جنبش
اعتراضی
مردم. از این
رو هیچ برخورد
مسالمتآمیز،
تغییر و تحول
و جابهجایی
جز از طریق
انقلاب و
مبارزه
مسلحانه برای
ما متصور و
قابل قبول
نبود.
مایی
که دین را
افیون ملتها
میدانستیم
و آخوند
جماعت را
طفیلی،
مبشرتحجر،
عقبماندگی
و فاقد
صلاحیت برای
رهبری سیاسی!
حال در همخوانی
با موضع
رادیکال
ضدسلطنت و
ضدغربی خمینی،
مرد برآمده
از دل حجرههای
قرون وسطایی
حوزههای
علمیه را بهدیده
تحسین نگاه
میکردیم
وعملاً در
جبهه او قرار
گرفته بودیم.
ما
هرگز نه تنها
هشدار
بختیارمبنی
بر خطر طاعون
خمینی و
شنیدن صدای
نعلین
آخوندی توسط
او را
نشنیدیم و
جدی نگرفتیم
بلکه نعلین
چرکین آغشته
به مردهریگ
صحاری عرب و
خشونت بدوی
خوابیده در
آن را که با
پوپولیسم
روستایی،
عقبماندگی
سنتی و
تاریخی توده
مردم درهم
آمیخته بود
را بر کفش شیک
و فرهنگ
«متأثر از غرب»
بختیار
تحصیلکرده
دانشگاههای
فرانسه
ترجیح دادیم!
چرا که
مشام ما نیز
بعکس ادعایمان
نه از فرهنگ
جهان معاصر،
نه
تجددخواهی و
نه از
روشنگری و
آزادیخواهی
بلکه از
پوپولیسم
عامیانه خلق
زحمتکش،
طبقه کارگر
در مفهوم کلی
وبا درکی
سطحی از فرهنگ
غرب و نفرت به
امپریالیسم
آمریکا پر
بود!
ما آش
درهم جوشی
بودیم ملهم
ازعدالتخواهی
مبارزان
دوران
مشروطیت،
شعر حماسی آرش
و وارطان، از
کشتهشدگان
۳۰ تیر ۱۶
آذر، از سنتهای
عاشورایی،
غربزدگی آل
احمد تا
مارکسیسم -
لننیسم خام،
مائوئیسم،
انقلاب در
انقلاب رژه
دبره،
مبارزه فلسطین،
اردوگاه
سوسیالیسم
با چاشنی
انتقاد
رویزیونیسم
مستولی برآن
و مبارزه با دیکتاتوری
شاه، مبارزه
با
امپریالیسم
آمریکا!
هنوزهم
در ذهن برخیها
این آش از
جوشش
نیفتاده است!
ما با
چنین مشخصهای
به انقلاب مینگریستیم
مردم را به
قیام و حمله
به پادگانهای
ارتش فرامیخواندیم!
مشوق تاراج
انبارهای
اسلحه و مسلح
شدن مردم
بودیم. حتی
بسیار رادیکالتر
از خمینی.
ما
برعکس
بازرگان که
خواهان
باران بود با
قنداق سلاح
بر دیواره سدها
میکوبیدیم
و خواهان
جاری شدن
سیلی بنیانکَن
بودیم. چرا که
ما سالها
برای شکستن و
جاری شدن
سیلاب جمع
شده در پشت
این سدها
مبارزه کرده
و کشته داده
بودیم. اینکه
چه بر سر
کشتزارها
خواهد آمد
تصوری
نداشتیم و
اهمیتی به آن
نمیدادیم.
«بر پا خیز از
جا کن بنای
کاخ دشمن»
وسیل بنیانکن
جاری شد.
منبع: گویانیوز
_______________________________________________________________
مقالات
منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر
سياست و
اهداف نشریۀ اینترنتی
نهضت مقاومت
ملی ایران نميباشند. حق ويرايش
اخبار و مقالات
ارسالی برای
هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.
|