ایران را
چرا باید
دوست داشت
ﻣﺣﻣـﺩعلی
فروغی
آخرین عقیدهای
که میخواهم
اظهار کنم این
است که چون
وطنپرستی و
ملت دوستی
البته لوازمی
دارد که هر کس
باید به قدر و
قوه به آن قیام
نماید در نظر
من نخستین
لوازم آن این
است که شخص در
ادای آن وظایف
انسانیت که
موجب عزت و
حرمت ملتش میشود
کوتاهی ننماید،
و اگر
استعدادش در
انجام این وظیفه
سرشار نباشد
لااقل در تجلیل
و تکریم کسانی
که استعداد
را داشته و
بکار
انداختهاند
بکوشد.
این ایام
بسیاری از
اصول و نوامیس
که در نظر
مردم همواره
مسلم و مقدس
بود از مسلمیت
و قدس افتاده
است یا لااقل
مثل سابق محل
اتفاق نیست
برای بعضی در
آن باب تردید
و تشکیک حاصل
شده و جماعتی
مخالف و منکر
آن گردیدهاند.
از جمله
آن اصول حب
وطن و علاقه
ملیت است که
منکر آن شده و
در صددند به
احساسات بینالملل
تبدیل نمایند.
در نظر من
علاقه ملیت
با احساسات بینالمللی
و وطنپرستی
و با حب نوع
بشر منافات
ندارد و به
آسانی جمع میشود.
اگر مهر
من نسبت به
وطن تنها از
آن سبب باشد
که خود از آن
مرز و بوم
هستم و
بخواهم این
عنوان را وسیله
مغایرت خویش
و بیگانه
قرار داده و
از اختلافات
و نفاق بین
مردم برای
خود استفاده
کنم این وطنپرستی
نیست
خودپرستی
است، و مانند
تعصب دینی آن
جماعت از
ارباب ادیان
که اختلاف دین
و مذهب و نفاق
بین مردم را
وسیله منافع
و اعتبارات
شخصی و فرقهای
قرار میدادند
مذموم است و
باید مردود
باشد.
ولیکن یک
وطنپرستی بیغرضانه
هم هست که هر
فردی چون
پرورده آب و
خاکی است
بواسطه نعمتها
و تمتعاتی که
از وطن و ابنای
وطن دریافت
کرده نسبت به
آنها در خود
حقشناسی
احساس میکند،
چنان که
فرزند نسبت به
پدر و مادر
مهر میورزد
این حب وطن
مستحسن است
بلکه هر فردی
به آن مکلف میباشد
الا اینکه میتوان
متذکر شد که این
وطنپرستی
با حب کلیه
نوع بشر
منافات
ندارد، و
انسان
همچنان که در
درجه اول رهین
منت پدر و
مادر و در
درجه دوم مدیون
ابناء وطن
است، در درجه
سوم ذمهاش
مشغول کلیه
نوع بشر میباشد،
و همه را باید
دوست بدارد،
و خیر و سعادت
همه را باید
بخواهد که خیر
و سعادت خود
او و قوم او هم
در آن است به
عبارت آخری این
قسم وطنپرستی
جزء تعاون و
همبستگی کل
نوع بشر است.
از این
گذشته یک
منشاء و مأخذ
دیگر نیز برای
وطنپرستی هست
که در نظر من
از منشاء
سابقالذکر
هم محکمتر و
معقولتر میباشد،
و آن وطنپرستی
کسی است که
وطن و ابناء
وطن خود را لایق
مهر و قابل
محبت میداند،
از جهت قدر و
منزلتی که در
واقع دارند،
مانند دوستی
کسی نسبت به
شخص دیگر نه
از جهت خویش و
قرابت، یا
مهربانی و ملاطفتی
که بین آنها
بوده، بلکه
بسبب منزلتی
که بواسطه
قدر و قیمت
واقعی در نظر یکدیگر
حاصل نمودهاند.
به عقیده
من بویژه این
نوع محبت است
که به قول
معروف بنای
آن خالی از
خلل است.
امروز
دانشمندان و
صاحبنظران
دنیا متفقاند
بر اینکه کلیه
موجودات و
نوع بشر در طریق
ترقی قدم میزنند،
و متوجه کمال
و طالب وصول
به آن میباشند،
و اگر یک وظیفه
معنوی برای
مردم فرداً یا
جمعاً قائل
باشیم چنان
که نمیتوانیم
قائل نباشیم
آن وظیفه این
است که در
وصول نوع بشر
به مدارج عالیه
کمال شرکت و
مدد نمایند.
هر قوم و
جماعتی
مانند هر فردی
که این وظیفه
را ادا کند عزیز
و قابل
احترام است،
و هر چه بهتر و
بیشتر از
عهده آن برآید
گرامیتر
است، و علاقه
بوجود و بقای
او بیشتر باید
داشت. و هرچه یک
قوم در ادای این
وظیفه کوتاهی
کند البته
عزتش کمتر، و
علاقه به
وجود و بقای
او ضعیفتر
خواهد بود،
مگر اینکه این
کوتاهی تقصیر
او نبوده و
عوائق و
موانع او را
از کار باز داشته
باشد، و در آن
صورت وظیفه
هر کس است که
آن علائق را
حتیالامکان
مرتفع سازد و
عنصر بیثمر
را در مجمع
انسانیت
مثمر نماید.
غرض اینکه
هر کس عضو هیئت
و جماعتی
باشد که وظیف
انسانیت خود
را چنان که بیان
کردم ادا
نموده است حق
دارد هیئت و
جماعت خود را
دوست بدارد،
و در عین اینکه
البته نباید
منکر وجود سایر
اقوام و ملل
باشد علاقه
او نسبت به
قوم و ملت خویش
علاقه معقول
و مستحسن است.
حال تصور
میکنم هر کس
با احوال ایرانیان
درست معرفت یابد
تصدیق خواهد
کرد که این قوم
در وطیفه خود
در عالم
انسانیت
کوتاهی
نکرده بلکه
نسبت به بسیاری
اقوام دیگر
در راه وظیفهشناسی
پیشقدم است و
مداومتش در این
راه نیز از
اکثر ملل بیشتر
بوده است.
هر چند
برای ملت ایرانی
به اقتضای طبیعت
روزگار
متأسفانه
دورههای
تنزل و
انحطاط نیز پیش
آمده که در آن
دورهها از
ابراز
استعداد و مایه
خداداد
ممنوع و
محروم گردیده
است، ولیکن
ظلمت آن ایام
همه وقت عارضی
و قهری و موقتی
بوده و با این
همه هیچگاه
تندباد
حوادث که بر ایران
و مردم آن
هجوم آورده
چراغ معرفت
را در آن مملکت
و آتش ذوق و
شور را در دل ایرانیان
به کلی خاموش
ننموده و به
قول خواجه
حافظ شیرازی
از آن به دیر
مغانم عزیز میدارند که آتشی
که نمیرد همیشه
در دل ماست
قوم ایرانی
هر وقت شوکت و
سیادت داشته
قدرت خود را
برای
استقرار امنیت
و آسایش و
رفاه مردم به
کار برده،
اقوام زیردست
خویش را به
ملاطفت و
رأفت اداره کرده،
مزاحم آداب و
رسوم و زبان و
خصوصیات قومیت
آنها نشده،
هرگز به هدم و
تخریب آبادیها
و قتل عام
نفوس
نپرداخته، و
با آنکه از
طرف دشمنان
مکرر به بلیات
نهب و حرق و
قتل و چپاول
گرفتار گردیده
هنگام قدرت
در صدد تلافی
برنیامده
است.
کیش
باستانی ما ویرانی
و درندگی را
مانند بیماری
و تاریکی از
آثار شیطان و
اهریمن
خوانده و ایجاد
وسایل آبادی
و روشنایی و
تندرستی را
مایه تقرب یزدان
دانسته است.
در تمام
دوره سه هزار
ساله تاریخ
ما از صاحبان
شوکت آنها
که ایرانی حقیقی
بودهاند
نام خود را به
عملیاتی
مانند فجایع
آشوریان و
بابلیان و
چنگیزیان و تیموریان
و امثال آنها
ننگین و ملوث
ننمودهاند.
آزار و اذیت و
قتل و غارت و ویرانی
و تعصب
جاهلانه در
مملکت ایران
کمتر وقتی از
خود ایرانیان
ناشی شده،
غالباً خارجیان
یا از تأثیر
نفوذ ایشان
بوده است.
ایرانیها
مثل یونانیان
و رومیان زیردستان
خود را بنده و
عبید نساخته
و زحمات
زندگانی خویش
را به دوش آنها
بار نکرده و
بزرگان و
سلاطین ایرانی
هیچ وقت
مانند رومیان
برای تفنن و
تفرج خاطر
اسرا را با یکدیگر
یا با شیر و
ببر و پلنگ به
جنگ نینداختهاند.
دولتهای ایرانی
هرگز مانند
اسپانیولیها
طرد و تبعید
چند هزار
مردم بیآزار
را به جرم
اختلاف دین و
مذهب روا
نداشته بلکه
خارجیان را
به مملکت خود
دعوت نمودهاند.
رفتار سلاطین
صفویه با
ارامنه
نمونهای از
این شیوه و طریقه
است و دست یافتن
کوروش
شاهنشاه ایران
بر بابل
بشارت آزادی
قوم یهود از
اسارت هفتاد
ساله بوده
است. هر یک از
ادوار شوکت و
سلطنت ایرانی
را که بنگریم
میبینیم در
آن دوره آثار
و خصایص
انسانیت از
علم و حکمت و
شعر و ادب و
زراعت و
تجارت و صناعت
و کلیه لوازم
مدنیت رونق و
رواج داشته
است. ایرانیها
خود رأساً به
آن امور
اشتغال میورزیدند،
و بیگانگان
را هم در این راه
تشویق و ترغیب
و تقویت و حمایت
مینمودند.
داراها و
اردشیرهای
ما
دانشمندان و
حکمای یونان
و غیره را به
دربار خود
دعوت میکردند
و فلاسفه و
علمائی که از
وطن خود طرد و
تبعید میگردیدند
در نزد
اکاسره به
مهربانی پذیرفته
شده و در
دارالعلمهای
ما به
مطالعات و عملیات
علمی اشتغال
میورزیدند.
متأسفانه
دست
جفاکاران
آثار و نتایج
زحمات اجداد
ما را محو و
خراب نموده و
چون میخواهیم
پی به چگونگی
آنها ببریم
به وسایل غیر
مستقیم باید
متوسل شویم.
اما آیا
کلمات حکیمانهای
که از بزرگان
و پادشاهان
ما منقول است
دلیل بر
بزرگواری و
بلند نظری
آنان نیست؟ آیا
اهتمامی که
برای دست یافتن
بر خزائن
حکمت و معرفت
مانند کلیله
و دمنه و
امثال آن
داشتند
علامت دانشپروری
ایشان
نتواند بود؟
آیا آثار
صنعتی که در
خرابههای
قصور آنها دیده
میشود
دلالتنامه
بر هنرپروری
و ذوق فطری ایشان
ندارد؟
بزرگمنشی
و استعداد و
دانشمندی ایرانیان
چنان بوده که
همه اقوام و
مللی که با آنها
سروکار
داشتهاند
حتی دشمنان ایشان
از آنها به
خوبی یاد میکردهاند،
و همه وقت نام
ایرانی در
اذهان و
خواطر مردم
شهامت و
ملاطفت و ذوق
و شور و ظرافت
و حکمت و
عرفان به یاد
میآورده
است. هرگاه به
گفتههای
بزرگان دنیا
از هر قوم و
مملکت و هر
دوره و زمان
رجوع شود و از
دوست و دشمن
از یونانی و
رومی و عرب و یهود
و هنود گرفته
تا اقوام عدیده
اروپایی و از
هردوت و
گزنوفون و
افلاطون تا
ولتر و منتسکیو
و ارنست رنان
و مستشرقین
گذشته و
معاصر اگر در
کلماتشان
تتبع به عمل آید
دفاتر چند میتوان
ترتیب داد از
آنچه در حق ایرانیان
گفته و
بصراحت یا
کنایه و
عامداً یا منغیر
قصد مستقیم یا
غیر مستقیم
آنان را ستایش
نمودهاند.
از طرف دیگر
هر وقت سیادت
از ایرانی
سلب شده و
غلبه اقوام
خارجی ذوق سلیم
و طبع رقیق ایرانی
را محجوب
کرده، عالم
انسانیت در این
قسمت دنیا که
ما هستیم
تنزل و
انحطاط یافته
است. ولیکن در
آن موقع نیز
مایه و
استعداد ایرانی
تأثیر خود را
بخشیده و
اقوام وحشی و
بیتربیت را
که به زور
کثرت جمعیت و یا
بر حسب پیشآمدهای
خاص بر مملکت
ایران چیره
شدهاند در
اندک زمانی
بر حسب
استعداد
آنان بیش یا
کم داخل در
عالم تمدن و
تربیت کرده
است.
رونق کلیه
لوازم تمدن و
تربیت در
زمان خلفای
عباسی که یکی
از دورههای
درخشان تاریخ
عالم انسانیت
بشمار میرود
بهترین شاهد
این مدعاست.
چه همه کسی
تصدیق دارد
که جلوه خوشی
که مسلمین در
آن دوره در
علم و حکمت و سیاست
و صنعت و غیرهها
کردهاند
جزو اعظم آنها
بهمت ایرانیان
و از اثر وجود
ایشان بوده
است. قریحه و
استعداد ایرانیان
در ابراز
افکار عالی و
بدیع و ایجاد
آثار صنعتی
ظریف و لطیف
چنان سرشار و
زاینده بوده
که انسداد
مجاری عادی
از آن جلوگیری
ننموده و خود
مجاری برای
ظهور و بروز
احداث کرده
است. اگر مایه
طبیعی فکر
خود را به
صورت حکمت و
فلسفه نمیتوانسته
است جلوه دهد
به عنوان دین
و مذهب در
آورد، و اگر
ممنوع بوده
است که ذوق صنعتی
خود را به
نقاشی و
مجسمهسازی
ظاهر کند به
خوشنویسی و
تذهیب و منبتکاری
و سایر تزئینات
و تنزهات
جلوه داده
است.
نفوذ علمی
و ادبی و صنعتی
ایران در
ممالک
مجاوره از
آفتاب روشنتر
و با اینکه در
این صد سال اخیر
در
برانداختن
آن اهتمام به
عمل آوردهاند
هنوز آثارش
پدیدار است،
چنان که میتوان
گفت از دیر
زمان در آسیای
غربی و مرکزی
ایرانی یگانه
عامل تربیت و
تمدن و ایران
مرکز و کانون
تابش انوار
معرفت بوده
است.
از این
گذشته از ایرانیان
هر وقت فردی یا
جماعتی
اوضاع وطن را
مساعد احوال
خود ندیده و
جبراً و اختیاراً
به ممالک دیگر
مهاجرت کردهاند
همواره نام ایرانی
را به
آبرومندی
حفظ نموده
حامل علم و صنعت
و عامل آبادی
و ثروت بودهاند.
چنان که میتوان
گفت در همه
ممالک مجاور
ایران آثار
تمدن و آبادی
کلاً یا
بعضاً از نتایج
وجود ایرانیان
است. مردم
ممالک وسیعه
هندوستان
اگر انصاف
دهند میتوانند
بهترین شاهد
این مدعا
باشند که تأثیرات
ایرانیان
اسلامی در آن
ممالک آشکار
است و قابل
انکار نیست،
مقام ایرانیهای
باستانی نیز
در هندوستان
حاجت به شرح و
بیان ندارد
که جماعت
پارسیان که
بازماندگان
آن قوم شریفاند
امروز در آن
سرزمین چه
مقام ارجمند
در همه رشتههای
خصایص انسانیت
دارند، و
چگونه نام ایرانی
را در میان
اقوام و فرق بیشمار
آن دیار
محترم نگاه
داشته و مایه
سرفرازی ما میباشند.
از ذکر این
جملات مقصود
در رجزخوانی
نیست، بلکه
غرض این است
که به عقیده
من ایرانی از
آن اقوام است
که استعداد
ادای وظایف
انسانیت را
دارد. چنان که
امروز هم با
آنکه تازه از یکی
از دورههای
تاریکی تاریخ
ایران بیرون
آمدهایم
معهذا آثار
استعداد ایرانی
ظاهر است و میتوان
امیدوار بود
که باز با
کاروان ترقی
نوع بشر هم
قدم شود و در این
موقع که تمدنهای
مختلف شرق و
غرب به یکدیگر
برخورده، و
با هم اختلاط
و امتزاج یافته،
و یک چند تمدن
تازه باید ایجاد
گردد، ذوق و
هوش و فکر ایرانی
هم مثل ایام
گذشته یک
عنصر مفید با
قیمت واقع
شود.
پس ما ایرانیها
حق داریم که
وطنپرست و
ملت دوست باشیم،
چنان که از
خارجیان نیز
هر کس درست به
احوال این
قوم برخورده
تصدیق کرده
است که وجودش
در عالم
انسانیت مفید
بوده و هست و
نسبت به ملت و
مملکت ما
اظهار مهر و
ملاطفت
نموده و ما
قدر آن
مهربانیها
را میشناسیم
و منظور میداریم.
آخرین عقیدهای
که میخواهم
اظهار کنم این
است که چون
وطنپرستی و
ملت دوستی
البته لوازمی
دارد که هر کس
باید به قدر و
قوه به آن قیام
نماید در نظر
من نخستین
لوازم آن این
است که شخص در
ادای آن وظایف
انسانیت که
موجب عزت و
حرمت ملتش میشود
کوتاهی ننماید،
و اگر
استعدادش در
انجام این وظیفه
سرشار نباشد
لااقل در تجلیل
و تکریم کسانی
که استعداد
را داشته و
بکار
انداختهاند
بکوشد.
پس این حقیر
که استعدادم
در ادای وظیفه
نخستین ضعیف
است قیام به لوازم
وظیفه دوم را
اختیار کرده
و تجلیل جناب
شمسالعماء
دکتر جیوانجی
جمشید مودی
وظیفه دوم را
اختیار کرده
و تجلیل جناب
شمسالعماء
دکتر جیوانجی
جمشید مودی
را که یکی از
بهترین
نمونههای
طبع بلند و
همت عالی ایرانی
است تکلیف
مهم دانسته و
ارادت کیشان
ایشان در این باب
شرکت میکنم
و با شرمساری
از تهی دستی
خود این چند
سطر را برای این
منظور هدیهای
ناقابل به سوی
آن عالی محفل
روانه میسازم
شاید که نظر
به حسن
ارادتم پذیرفته
شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*به
نقل از یادنامه
مودی Modi از پارسیان
دانشمند هند
چاپ بمبئی ۱۹۳۰
منبع:
مقالات فروغی
https://torkghashghaie.persianblog.ir/4QR4NGpR0DfJx9nqXGZO-ایران-را-چرا-باید-دوست-داشت-ﻣﺣﻣـﺩعلی-فروغی
_______________________________________________________________
مقالات
منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر
سياست و
اهداف نشریۀ اینترنتی
نهضت مقاومت
ملی ایران نميباشند. حق ويرايش
اخبار و مقالات
ارسالی برای
هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.
|