اعتراضهای
آبان ۹۸
* * * * * *
۲۵/آذر/۱۳۹۸
بستگان
ارشاد رحمانیان:
جمجمهاش
شکافته و
استخوانهایش
شکسته است
محمـد
ضرغامی

ارشاد
رحمانیان ٢٨
سالە و فارغ
التحصیل
رشته فوریتهای
پزشکی بوده
است
در
روزهای
گذشته اخباری
درباره کشف
اجسادی در
برخی از
رودخانههای
مناطق کردنشین
و جنوب ایران
گزارش شده
است.
برخی
از خانوادههای
کشتهشدگان
انگشت اتهام
را به سوی نیروهای
امنیتی
جمهوری
اسلامی
گرفتهاند و
این قتلها
را مرتبط با
اعتراضات
آبانماه
توصیف میکنند.
یکی
از این اجساد
متعلق به
جوانی است به
نام ارشاد
رحمانیان در
مریوان که
جسد او در آب
سد «گاران» پیدا
شده است.
کامیار
احمدی،
پسرخاله این
جوان در
نروژ، در گفتوگو
با رادیو
فردا میگوید
که ماموران
امنیتی
مسئول کشتن
خواهرزادهاش
هستند.
به
گفته او، آنها
بر خانواده
فشار وارد میکنند
که بگویند
کامیار
خودکشی کرده
است.
وی با
اشاره به درگیریها
در مریوان در
روز ۲۶ آبان می
گوید: «آخر کسی
هم که افسردگی
داشته باشد
در آن روزِ
غوغا، در آن
بلبشو، فرصت
میکند تاکسی
گیر بیاورد و
برود بیرون
شهر، چندین
ده کیلومتر،
بعد آن جا
خودش را بیندازد
توی آب؟»
شما
احتمال میدادید
که در مورد آقای
رحمانیان چنین
اتفاقی
افتاده
باشد؟
من
دوازده سال
است بیرون از
ایران هستم.
در این
دوازده سال
کار سیاسی
کردم و
درباره
اتفاقات (این
چنینی) میدانم...
یک بار به
خانواده زنگ
میزنند میگویند
این آقا که
شما دنبالش
هستید در
زندان سنندج
است. روز بعدش
تکذیب میکنند
و میگویند نیست.
یک بار دیگر
هم میگویند
بروند تشخیص
هویت، یک کسی
را پیدا کردهاند
در سنندج، که
میروند و میبینند
او نیست.
این
تماسها به
درخواست خود
خانواده
بوده یا تماسها
مستقیم از
طرف مقامهای
مسئول صورت
گرفته است؟
آنها
(اعضای
خانواده) هر
جایی را که
تصور میکردهاند
رفتهاند. به
امام جمعه و
کسانی که
احساس میکردند
ممکن است کاری
بکنند سپردهاند،
ولی تماس را
خودشان
(ماموران)
گرفتند. حالا
از چه نهادی
بوده من دقیقا
نمیدانم.
فضا به شدت
امنیتی است.
من خودم با
هزار مکافات
با آنها حرف میزنم.
آقای
احمدی، جسد
چه زمانی کشف
میشود؟
چگونه کشف میشود
و چه طور به
خانوادهاش
اطلاع داده
شده است؟
دیروز
چندنفر در
همان محوطه
سد گاران یک
جسدی را پیدا
میکنند...یک
نفر از
خانواده،
درجه دو،
مطلع میشود
که همچین جسدی
را پیدا کردهاند،
او برای تشخیص
هویت میرود
و بعد به خانواده
تلفن میزند
که جسد ارشاد
است. هنوز
مادر و پدر
ارشاد جسد او
را ندیدهاند.
شما در
بعضی از
منابع خبری
اشاره کردهاید
که جسد متلاشی
شده.
منظورتان از
متلاشی شدن چیست
و آیا کس دیگری
این جسد را دیده؟
آن
کسانی که جسد
را پیدا کردهاند
میگویند
جمجمهاش
شکافته شده و
استخوانهایش
از چند جا
شکسته است.
تمام استرسم
این است که
جسد را [تحویل]
ندهند، یا
دفنش کنند تا
ما نفهمیم چه
بلایی سرش
آوردهاند.
آقای
رحمانیان هیچ
درگیری با کسی
نداشته که
شما احتمال
بدهید مثلا
خواسته
انتقامی از
ایشان بگیرد یا...؟
نه خیر.
اگر کسی هم بخواهد
انتقام بگیرد
روز بیستوششم
توی آن
بحبوحه نمیخواهد
انتقام بگیرد...
خبری که من
دارم تعداد
مفقودشدگان
بیشتر از اینهاست.
اعتراضهای
آبان ۹۸
* * * * * *
۲۳/آذر/۱۳۹۸
تعهد
گرفتند که
نگوییم تیر
خورد، بگوییم
تصادف کرد
کیانوش
فرید

امیرحسین
کبیری،
متولد ۱۳۶۵،
مترجمی زبان
انگلیسی
خوانده بود
امیرحسین
کبیری یکی از
چند صد کشته
اعتراضات
آبان ۹۸ است.
مغازهدار جوانی
در کرج که روز ۲۵
آبان ماه و در
پی خواهش
تلفنی
خواهرش راهی
مدرسه پسر
خواهرش میشود
تا او را به
خانه ببرد،
اما گلولهای
به گردنش
اصابت میکند
و کشته میشود.
تصاویری
از لحظاتی پس
از تیر
خوردنِ امیرحسین
کبیری منتشر
شده که نشان میدهد
امیرحسین کبیری
هنگام تیر
خوردن هر دو
دستش در جیبش
بوده و در جیبش
باقی مانده
است.
آنچه میخوانید،
روایت
خواهرِ امیرحسین
کبیری است از
روز واقعه و
ماجراهای پس
از آن، که در
گفتوگو با
رادیو فردا
شرح داده است.
خواهرِ
امیرحسین کبیری:
برادر من امیرحسین
کبیری است،
متولد بهمن ۱۳۶۵،
مترجمی زبان
انگلیسی
خوانده بود
در دانشگاه
آزاد کرج و
مغازه عطر و ادوکلن
داشت. روحیه
آرامی داشت،
به گل و گیاه
خیلی علاقه
داشت، خیلی. حیوانها
را دوست داشت.
خیلی مهربان
و خیلی عاطفی
بود. نه که چون
برادر من
باشد، کلاً
روحیه خیلی
لطیفی داشت.
آزارش به هیچکس
نمیرسید.
الان بعید میدانم
یکی بگوید از
دستش ناراحت
بوده؛ چنین چیزی
امکان ندارد.
خیلی خوب
بود، خیلی
بچه خوبی
بود، حیف شد...
خانم کبیری،
چه اتفاقی
افتاد؟ میشود
آن روز را تعریف
کنید؟ کِی
بود، چه شد،
شما چهطور
فهمیدید؟
دقیقاً ۲۵
آبان، ظهر
بود. داشت میآمد
سمت مغازه از
سمت جهانشهر.
تلفنی در
ارتباط بودیم.
من میخواستم
بروم
جهانشهر، او
داشت میآمد.
همانطور که
داشت پیاده میآمد
داشتیم با هم
حرف میزدیم.
تا رسید به سر
چهلوپنج.
گفت خیلی
خطرناک است،
مردم دارند
چراغ راهنمایی
رانندگی را
میکَنند!
قرار شد
مغازه را باز
نکند. گفت خیلی
خطرناک است،
میترسم جنسها
را داغون
کنند، گفت
مغازه را باز
نمیکنم.
قرار شد
پسر مرا از
مدرسه
بردارد،
برگردد جهانشهر
پیش ما
دوباره. چون
ما منزل نبودیم،
یک مهمانی
خداحافظی
داشتیم با داییام،
قرار بود همه
آنجا جمع
بشویم.
ساعت یکربع
به ۳ نگران
شدم، زنگ زدم
دیدم جواب نمیدهد.
فکر کردم
ناهار خورده
و حتماً دارد
استراحت میکند.
گذشت. حوالی
ساعت ۵ بود که
پسرم زنگ زد
که مامان دایی
دنبالم نیامد.
من هم ماشین
را برداشتم و
خودم را
رساندم به
پسرم و پسرم آمد
خانه.
دیگر از
آن موقع گشتیم
تا یازده و نیم
شب؛ پاسگاهها،
کلانتریها...
[توی کلانتری] یک
آدم خوبی
بود؛ دید
کلانتری
واقعاً شلوغ
است، گفت
دارند خستهات
میکنند، ما
اصلاً
دستورِ
گرفتن و اینها
نداریم، هیچکس
را نگرفتهاند.
سرِ چهلوپنج
که شما صحبت
کردید باش
آخرین بار،
آنجا دو نفر
را کشتهاند،
چهار نفر هم
زخمی شدهاند.
من شب
رفتم سمت چهلوپنج،
دیدم همچنان
دارند مردم
را میزنند.
مردم را با تیر
میزدند
همچنان. آنقدر
جو خطرناک
بود، من توی
کوچههای
فرعی
انداختم،
نتوانستم دقیقاً
از سر چهلوپنج
رد شوم. دیدم
از روی سقف
ساختمان
راهور
کاملاً
داشتند مردم
را میزدند.
من خودم این
را به چشم دیدم.
حالا کی بود
نمیدانم،
ولی داشتند میزدند.
بیمارستانها
را گشتیم و
آخرسر، حدود
[ساعت] یکوخردهای
بود که در بیمارستان
البرز پیدایش
کردیم که با یک
تیر در گردنش
کشته شده بود.
وقتی به بیمارستان
البرز رفتید،
چهطوری پیدایش
کردید؟ تمام
کرده بود یا...
از وضعیتش میگویید؟
ببینید،
همان موقع که
زده بودند،
قطع نخاع شده
بود. برده
بودندش بیمارستانی
به نام کوثر،
آنجا احیایش
کرده بودند،
بعد فرستاده
بودند بیمارستان
البرز. زیر
دستگاه زنده
بود، ولی هوشیاریاش
سه بود، هوشیاری
نداشت. آنجا
هم یک دو سه
روز نگهش
داشتند،
خواستند عمل
کنند، ... که
دکتر گفت چیزی
نبود که من
عمل کنم،
تمام
استخوان
گردنش و نخاعش
له شده، دوام
نمیآورد. به
مادرش بگویید
بیاید ببیندش.
خلاصه مادرم
اینها که شب
آمدند، بچه دیگر
سهشنبه
تمام کرد.
برای
گرفتن پیکرش
آیا دچار مشکل
شدید؟ یا
توانستید
راحت پیکرش
را تحویل بگیرید؟
سخت
نبود، ولی
تعهد و اینها
گرفته بودند.
ولی این که
پول بگیرند یا
اذیت کنند و اینها،
نه. چون تیر
خورده بود،
روال قانونی
داشت.
چه تعهدی
از شما
گرفتند؟
از من نه،
از پدرم تعهد
گرفته بودند
که مراسم نگیرید،
اعلامیه نزنید،
نگویید تیر
خورده و بگویید
تصادف بوده؛
به این شرطها
جنازه را
دادند، ولی
پولی
نگرفتند.
توانستید
مراسمش را
واقعا آنطوری
برگزار کنید
که میخواستید
یا نه؟
مراسم که
اصلاً خودش
دوست نداشت
برایش مراسم
سنگین بگیرند.
جزو وصیتهای
خودش بود که
من اگر مردم،
هیچ وقت برایم
مراسم سنگین
نگیرید. یعنی
این همان وصیت
خودش شده بود
که خواسته
بود. ولی خب
خانواده نمیخواستند
اینجوری.
اصلاً دوست
نداشتیم
جوانمان بمیرد
که بخواهیم
برایش مراسم
بگیریم...
معتاد نبود،
اراذل و
اوباش نبود،
خیلی پسر خوبی
بود. اصلاً
مرگ برایش خیلی
دور بود...
بعد از
تمام این
اخبار و
اعتراضها و
کشتهها،
بعضی از
مقامات
گفتند میروند
و دلجویی میکنند،
نام شهید بر
روی این کشتهها
میگذارند...
بله، یک
روز قبل از این
که تلویزیون
اعلام کند،
زنگ زده
بودند به
پدرم و گفته بودند
که میخواهیم
دلجویی کنیم و
خسارت بدهیم
و اینها. ولی
فعلاً خبری
نشده.
خانواده من
هم، پدر و
مادرم،
متأسفانه هنوز
شکایت نکردهاند.
من هم که
خواستم به
عنوان
خواهرش شکایت
کنم، در ایران
خواهر ربطی
ندارد و من نمیتوانم
شکایت کنم.
فعلاً همهچیز
همینطور
بلاتکلیف
است.
خودتان
به عنوان
خواهرش چه حسی
دارید از این
که میخواهند
دیه بدهند؟
دیه آخر
ارزشی ندارد.
بچهای
نداشت که
بخواهد
استفاده کند.
من خودم به
عنوان
خواهرش میگویم
قاتلش باید
قصاص شود،
اعدام. همان
طوری که
کشتند، همانها
که بدون
اجازه کشتهاند.
روز اول
اصلاً حق تیری
در کار نبوده.
اصلاً معنی
ندارد این.
همانجا که اینها
را کشتهاند،
قاتلها
همانجا
اعدام شوند. دیگر
بقیه میفهمند
که نافرمانی
نکنند.
اگر
واقعاً حق تیری
نبوده، نباید
میزدند. طرف
ما میخواهند
که آنها را
اعدام کنید... اینجوری
نمیشود که
جوانهای
مردم کشته
شوند، آن یکی
بگوید رهبر
گفت، این یکی
بگوید نگفت،
خودسری
کردند. قصاص!
آن قدر
تنفر دارم از
نیروی
انتظامی، از
پلیس، از
سرباز؛ الان
حس و حال من این
است. خیلیها
را کشتند. یکی
اشتباه تیر
زد، دو تا تیر
اشتباه زد،
سه تا خلاف
کنند، این
همه آدم همینطور
الکی کشته
شدند،
متأسفانه
کاری هم نمیشود
کرد.
اعتراضهای
آبان ۹۸
* * * * * *
۲۲/آذر/۱۳۹۸
جزئیاتی
تکاندهنده
از کشته شدن یک
معترض در
کرمانشاه
مهرداد
قاسمفر

برهان
منصورنیا
برهان
منصورنیا یکی
از کشتهشدگان
اعتراضات اخیر
ایران است با
داستانی غمانگیز؛
دانشجوی
دکترای
دامپزشکی که
روز ۲۵ آبان ماه
۹۸ در
کرمانشاه نیروهای
یگان ویژه او
را از پشت هدف
گلوله جنگی
قرار میدهند،
اما زنده میماند
و به مدت ۳۴
ساعت با مرگ
دستوپنجه
نرم میکند
تا عاقبت
جانش در وضعیتی
عجیب سرد و
خاموش میشود
و پیکر تکهوپارهاش
را تحویل
خانوادهاش
میدهند.
آنچه
میخوانید
گفتوگوی
رادیو فردا
با یکی از نزدیکان
برهان
منصورنیاست
که جزئیات این
ماجرا را برای
مخاطبان رادیو
فردا شرح
داده است.
هشدار:
بخشهایی از
این گفتوگو
ممکن است برای
کسانی
دلخراش باشد.
در
ابتدا توضیح
بدهید که
ماجرای روز
واقعه و کشته
شدنش از کجا
آغاز شد؟
برهان
این اواخر
خدمت سربازی
را داشت در
کرمانشاه میگذراند،
در واقع نیروی
انتظامی و ۲۴ساعت
سر پست بود و ۲۴ساعت
خانه. روز
واقعه که همان
روز ۲۵ آبان
است، ساعت ۸
صبح از سر پست
برگشته بود و
خانه بود. آن
روز تا جایی
که من با ایشان
در ارتباط
بودم و خبر
داشتم، تا
ساعت سه، چهار
استراحت
کردند و همان
موقع به من
خبر دادند که
قرار است
بروند بیرون
و از خانه
برادرشان که
در محله دولتآباد
سکونت داشتند،
میروند بیرون،
به این بهانه
که میخواهند
بروند آرایشگاه
و به یکی از
دوستانشان
سر بزنند. ولی
چیزی که به من
گفتند، حولوحوش
ساعت ۴، از
خانه میزنند
بیرون به این
خاطر که ببینند
وضعیت چه طور
است و در واقع
به جمعیت و
مردم بپیوندند.
آن روز
روزی بود که
شهر شلوغ بود
و دولتآباد
موقعیت شلوغی
داشت و جمعیت
زیادی آن جا
بودند. برهان
به جمعیت میپیوندد
در
اعتراضات؟
بله،
همان موقع که
ایشان میروند
بیرون، تقریباً
حول و حوش
ساعت ۵:۳۰ تا ۶
این اتفاق میافتد
و در پیادهرو
بلوار اصلی
دولتآباد
که محلهای
است داخل
کرمانشاه،
داشتند میرفتند
و یکهو میبینند
که جمعیت زیادی
دارند میآیند
به سمتش. بعد
نگاه میکند
میبیند پلیسهای
نیروی
انتظامی و یگان
ویژه به صورت
گازانبری
دارند مردم
را هدایت میکنند
به یک سمت. میترسد
و در آن جمعیت
در واقع گیر میکند
و در بازه
همان ساعتی
که عرض کردم
خدمتتان،
از سمت پلیسهای
یگان ویژه که یک
طرف جریان
بودهاند، تیر
میخورد آن
ساعت.
خب
اصابت گلوله
به ایشان چه
طور بوده؟
شاهدان عینی
چه میگویند؟
والله
همان موقعی
که تیر میخورد
به او، میافتد.
تیر به کمرش
اصابت کرده و
در واقع روده
ایشان را
سوراخ میکند
و از طرف دیگر
بیرون میآید.
یک شخصی آن
نزدیک بوده،
او را به داخل
حیاط خودشان
میبرد و تا
به هوش بوده
برهان، از او
میخواهد
شمارهای را
بگیرد تا به
خانوادهاش
خبر بدهد. به
برادرشان
خبر میدهند،
برادرشان هم
تقریباً چیزی
که من خبر
دارم یکربع،
نیمساعت دیگر
با آمبولانس
میرسند که ایشان
را به بیمارستان
منتقل کنند.
یعنی
برهان بههوش
بوده و به رغم
زخم و آسیب شدیدی
که داشته، میتوانسته
صحبت کند؟
بله،
دقیقاً. ایشان
بههوش بوده
و بعد از آن
اتفاق، حالا
برادرشان هم
میرسند و میبرندشان.
آمبولانس
متعلق به بیمارستان
فارابی بوده
و منتقلشان
میکنند به بیمارستان
فارابی. بیمارستان
فارابی از پذیرش
ایشان جلوگیری
میکند، پذیرششان
نمیکند...
یعنی
بدن زخمی و
خونین بیمار
را بیمارستان
نمیپذیرد؟
بله
متأسفانه با
بیرحمی
تمام، با
خونریزی
داخلی و با
شرایط خیلی
بد، نمیپذیردشان
و تا
آمبولانس
بعدی برسد... یعنی
تا حولوحوش
ساعت ۸ شب، ایشان
که ۵:۳۰ تا ۶عصر
تیر میخورد،
نزدیک دو
ساعت منتظر
پذیرش بوده،
با خونریزی خیلی
زیاد و وضعیت
وخیم، ایشان
منتظر بوده یک
بیمارستانی
پذیرشش کند و
جانش را نجات
بدهد.
زمانی
که منتظر پذیرش
بوده، کارهای
اولیه و
اورژانسی روی
او انجام شده
بوده؟
نه،
متأسفانه پذیرششان
نمیکردند.
بیمارستان
چرا اعلام میکند
چنین بیماری
را در وضعیت
بسیار
خطرناک نمیپذیریم؟
متأسفانه
برای این جریان
هیچ دلیل
منطقی
نداشتهاند.
نمیدانم از
سرِ ترس بوده یا
هر چی، خلاصه
نمیپذیرندشان.
بعد او
را به کجا
منتقل میکنند؟
دو
ساعت که میگذرد،
یک آمبولانس
دیگر از بیمارستان
طالقانی میرسد
و ایشان را به
آنجا منتقل
میکنند. باز
هم آن بیمارستان
در این جریان
کوتاهی میکند
و نمیخواسته
این جریان را
بپذیرد که
برهان را آنجا
منتقل کنند.
با اصرار و
دعوا و جروبحث
خانواده و
دوستانش
بوده که ایشان
را هر طور شده
میپذیرند.
بعد در
بیمارستان
طالقانی که ایشان
را پذیرش میکنند،
چه مراحلی طی
میشود؟
بعد از
اینکه پذیرششان
میکنند،
بعد از بیست
دقیقه نیم
ساعت او را به
اتاق عمل
منتقل میکنند
و عمل ایشان
هم بازه [زمانی]
زیادی طول میکشد،
تا ۲ شب طول میکشد،
و بعد از آنکه
از اتاق عمل بیرون
میآید... حالا
آن بازهای
که در اتاق
عمل بوده، من
که از دوستان
صمیمی او شنیدم،
وضعیت
خانواده به
شدت وخیم
بوده و در آن
بازه[زمانی]
هشت جنازه را
از اتاق عمل میآورند
بیرون و اینها
هر بار تا میشنوند
که این جنازه
برهان نبوده
و برهان سالم
است، میمیرند
و زنده میشوند.
خیلی شرایط
بدی داشتهاند.
ساعت ۲
شب که میآورندش
بیرون، به
طرز عجیبی به
جای اینکه
به آیسییو
و مراقبتهای
ویژه
انتقالش
بدهند، میبرندش
به بخش. و ایشان
را به مدت تقریباً
۸ ساعت در
راهرو رها
کرده بودند
تا این که تختی
پیدا شود و ایشان
را به بخش
منتقل کنند.
بعد از
این، ایشان
مدتی را در
بخش جراحی بیمارستان
تحت مراقبت
بودند. این میگذرد
تا روز
دوشنبه ۲۷آبان
که تقریباً
ساعت ۳ عصر میبینند
وضعیتش دارد
خیلی بد میشود.
وضع دارد وخیم
میشود و
برهان نمیتواند
دست و پایش را
تکان بدهد و
بدنش سرد میشود
و خانوادهاش
بهشدت
نگران میشوند
که چه اتفاقی
دارد میافتد.
تماس میگیرند
یک دکتر عمومی
میآید بالای
سرش و وضعیت
را جوری بیان
میکند که این
بیمار به
مراقبت ویژه
نیاز دارد.
خونریزی
داخلی کرده و
در آن بازههای
آخر، دکترش میآید
بالای سرش و
آن موقع میگوید
این بیمار باید
برود داخل آیسییو
و مراقبت ویژه.
آن شب یکی دو
ساعت برهان
در کما بوده و
تقریباً
ساعت ۹ شب
جانش را از
دست میدهد.
یعنی
چیزی حدود ۳۰
ساعت برهان
با این وضعیت
دست و پنجه
نرم میکرده؟
بله،
تقریباً ۳۴ساعت،
و اتفاق
افتاد.
و نهایتاً
آیا جنازه را
به خانواده
تحویل
دادند؟ با
چه فرآیندی؟
همان
شب که این
اتفاق میافتد،
برای اینکه
بتوانند
جنازه را تحویل
بگیرند، باید
پزشکی قانونی
این دستور را
میداده. که
تحویل بگیرند
و به زادگاهشان
در مریوان
منتقل کنند.
ولی خب،
متأسفانه به
طرز عجیبی بیمارستان
آن شب بیقانونی
میکند و از
دادن جنازه و
جسد خودداری
میکند.
بعد از
آن، با توجه
به اینکه از
خانواده و
اقوامش از
شهرهای
مختلف از
جمله مریوان،
سنندج،
دهلران،
سقز،
کرمانشاه و
شهرهای
مختلف آمده
بودند جلوی
در بیمارستان،
اعتراضات
بزرگی داشته
رخ میداده و
گویا حالا
ترسیدهاند
از این جریان
و روز بعدش، یعنی
سهشنبه،
جنازه را به ایشان
تحویل میدهند
که ببرند
پزشک قانونی.
بعد از
آن هم که
جنازه به
پزشک قانونی
منتقل میشود،
به طرز بسیار
بیرحمانهای
کالبدشکافی
انجام میشود
و با این که
برهان از ناحیه
شکم آسیب دیده
بوده، کبد و
رودهاش آسیب
دیده بوده،
ولی اینها
سرش، گوشش،
گردنش، حتی
دماغش را
شکسته بودند.
خلاصه یعنی یک
بیحرمتی بدی
با این جسد
کردند. بعد از
آن، تقریباً
ساعت ۹ شب
بوده که
جنازه را تحویلشان
میدهند و خب قبلش
هم خانواده
بهشدت تحت
فشار بوده،
تعهد کتبی از
ایشان
گرفتند که
حرفی نزنند و
در واقع ساکت
بمانند.
خیلی
کوتاه اگر
درباره خودِ
برهان بگویید،
درباره روحیهاش،
رفتارش،
اخلاقش و اینکه
چه جور شخصی
بود در طول
دوران کوتاه
حیاتش؟
در این
چندسالی که
من برهان را میشناختم،
در واقع در
دانشگاه
ارومیه با هم
آشنا شدیم،
طبق شناختی
که من از او
داشتم، آدمی
بود بهشدت
دغدغهمند.
آدمی بود که
دغدغه جامعه
داشت، دغدغه
انسانیت
داشت، دغدغه
محیط زیست
داشت. آدمی
بود اهل
مطالعه.
فارغالتحصیل
دکترای
دامپزشکی
بود و همیشه میگفت
من که درسم را
تمام کنم، میروم
مریوان یک کلینیک
میزنم. این
کار را میخواست
برای امرار
معاشش انجام
بدهد و میخواست
در کنارش
کنکور رشته
علوم انسانی
بدهد و به چیزی
که علاقه
داشت و دغدغهاش
بود
بپردازد؛ یعنی
روانشناسی
بخواند یا
جامعهشناسی.
منبع:
رادیو فردا
_______________________________________________________________
مقالات
منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر
سياست و
اهداف نشریۀ اینترنتی
نهضت مقاومت
ملی ایران نميباشند. حق ويرايش
اخبار و مقالات
ارسالی برای
هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.
|