چرا
حكومت مردم
بهتر از
حكومتكردن
متخصصان است
نخبهگرایی
تهدیدی برای
دموکراسی
امروزه بسیاری
از
دانشمندان
علوم اجتماعی
معتقد نیستند
که دموکراسی
بهتر از اپیستوکراسی
(حکومت
نخبگان و
متخصصان) است. برعکس
در سالهای
اخیر فلاسفه
و تئوریهای
سیاسی بیشماری
مدعی شدهاند
که متخصصان و
افراد اهل فن
باید در رأس
امور باشند و
انتخابهای
ناموجه (ناشی
از نادانی
تودهها) را
دستکاری
کرده یا
محدود کنند. این
عقیده ریشه
در کتاب «جمهوریت»
افلاطون
دارد؛ جایی
که فلاسفه بهعنوان
خورشید حقیقت
باید بر توده
مردم حکمرانی
میکردند؛
تودههایی
که ساکن غار
نادانی
هستند. والتر
لیپمن،
روزنامهنگار
آمریکایی، نیز
در سال ١٩٢٢
گفته بود که
امروزه
دانشمندان
علوم اجتماعی
حاکمان پسپردهای
هستند که با
پروپاگاندا
تودههای
مردم را
کنترل میکنند.
گرچه تفاوتهایی
میان نظرات
کریستوفر
آکن و لری
بارتلز (استادان
دانشگاه پرینستون)
در کتاب «دموکراسی
برای واقعگرایان»
(٢٠١٦)، جیسون
برنان در «علیه
دموکراسی» (٢٠١٧)
و تام نیکلاس
در «مرگ تخصص» (٢٠١٧)
وجود دارد،
اما تمامی این
دانشمندان
علوم اجتماعی
در یک مورد اشتراکنظر
دارند: ناسازگاری
نخبهگرایانه
با سیاستهای
دموکراتیک
مشارکتی.
بهعنوانمثال،
نویسندگان
کتاب
دموکراسی
برای واقعگرایان
از آنچه «نظریه
عوام» دموکراسی
میخوانند
انتقاد میکنند.
آکن و بارتلز
در اینجا بر این
باورند که
نمایندگان
منتخب باید
خواست رأیدهندگان
خود را به
زبان سیاست
ترجمه کنند. به
گفته این
کارشناسان
علوم سیاسی، مشکل
اینجاست که بیشتر
رأیدهندگان
زمان، انرژی یا
توانایی
لازم برای
درک درست
شاخصهای دنیای
سیاست را
ندارند. آنها
درعوض تمایل
دارند که بر
اساس شناختهای
کلی و گروهی
خود یا بر
اساس انگیزههای
جناحی و گروهی
رأی دهند.
آکن و
بارتلز در یک
بخش بهیادماندنی
از کتاب خود
نشان میدهند
که سیاستمداران
اغلب در
انتخابات
مغلوب رویدادهایی
میشوند که
فراتر از
کنترل
آنهاست؛ برای
مثال، در
تابستان ١٩١٦
مردم در
سواحل نیوجرسی
چندینبار
هدف حمله
کوسه قرار میگیرند.
در انتخابات
نوامبر ساکنان
شهرهای ساحلی
نیوجرسی
کمتر از
شهرهای دیگر
به وودرو ویلسون،
رئیسجمهوری
وقت آمریکا،
رأی دادند. به
نظر میرسید
که رأیدهندگان
ویلسون را
برای حمله
کوسهها تنبیه
کردند. آکن و
بارتلز نتیجه
میگیرند که
توانایی رأیدهندگان
برای تصمیمگیریهای
منطقی در
حوزه اعتباربخشی
به افراد یا
سرزنش و
انتقاد از
آنان محدود
است. چنین نتیجهگیریای
راهی
مؤدبانه است
برای گفتن اینکه
بیشتر رأیدهندگان
به اندازه
کافی باهوش نیستند
که تشخیص
دهند رؤسایجمهور
مسئول حملات
کوسه نیستند.
آکن و
بارتلز
ظاهرا از
مفهوم
دموکراسی
دفاع میکنند،
اما نیروی
استدلال و رویکرد
کلی کتابشان
سرشار از
مفاهیمی
مانند
رومانتیکبودن
و هیجانیبودن
حکمرانی
مردم است. آنها
ایده «حاکمیت
مردمی»، سنگبنای
تئوری سیاسی
دموکراتیک
مدرن، را با
مفهوم قرونوسطایی
«حق الهی پادشاهان»
مقایسه میکنند.
از نظر آنان،
ایده واقعگرایانهتر
این است که «سیاستگذاری
کار متخصصان
است».
بازیگران
سیاسی زیادی
نیز در اقصا
نقاط جهان بهطور
مشابه فکر میکنند
که اپیستوکراستها
(متخصصان و
نخبگان) باید
حکمرانی
کرده و تلاش
کنند که حمایت
احساسی مردم
را به دست
آورند. شعار
حزب دموکرات
را در
انتخابات ریاستجمهوری
٢٠١٦ در نظر
بگیرید: «با او (کلینتون)
هستم». این
شعار دقیقا
نسخه جدیدی
از ایده
افلاطون است.
درمقابل،
دموکراسی میخواهد
که با مردم به
مثابه
شهروند
رفتار کند؛ شهروندانی
که در مقام
بزرگسال
توانایی تصمیمگیریهای
متفکرانه و
اقدامات
اخلاقی را
دارند و
مانند
کودکان نیازی
به دستکاری
عقایدشان نیست.
یک راه برای
برخورد با
مردم بهعنوان
شهروند،
اعتمادکردن به
آنها و ایجاد
فرصت برای
مشارکت آنان
در فرایندهای
سیاسی است. در
این حالت
انتخابات
نمایش رأی نیست
و شهروندان
کسانی نیستند
که هر چندسال یکبار
فقط برای
نشاندادن
حمایتشان از
رهبران سیاسی
پای صندوقهای
رأی حاضر میشوند.
دموکراتها
میدانند که
برخی مردم
آگاهیشان بیش
از دیگران
است، بااینحال،
باور دارند
که مردم با
توان تصمیمگیری
معنادار، میتوانند
از عهده
مسئولیت قدرت
برآیند. علاوهبراین،
مردم زمانی
که در تعیین
سرنوشت و آینده
مشارکت
دارند،
احساس رضایت
میکنند. دموکراتها؛
از توماس
جفرسون و
آلکسی دو
توکویل تا
تئوریسینهای
سیاسی مانند
کارول پیتمن
از دانشگاه
کالیفرنیا
در لسآنجلس
از تقسیم
قدرت میان
مردم بهطور
گسترده حمایت
میکنند. باور
دموکراتیک این
است که
مشارکت در سیاست
مردم را
پرورش داده و
به آنان
کرامت میبخشد.
برای دموکراتها
وظیفه اصلی این
روزها حفاظت
از دموکراسی
و توسعه
امکانات برای
مشارکت هرچهبیشتر
مردم در این
فرایند است،
نه محدودکردن
این فرصتها یا
ازمیانبردن
آنها به اسم
حاکمیت
نخبگان.
مردم
هرروزه نشان
میدهند که
توانایی یادگیری
را دارند. مردم
استاد یادگیری
زبانهای جدید،
کسب مدارک و طی
مدارج، رفتن
به شهرهای جدید،
آموزش برای
مشاغل جدید و
حرکت در پیچوخم
زندگی مدرن
هستند. درست
است که مردم
تمایل دارند
تا چشم خود را
روی چیزهایی
که به زندگیشان
ارتباطی
ندارد،
ببندند. فکر
کنید که شما
چقدر خوب
جغرافیای جایی
را که در آن
زندگی یا کار
میکنید، میشناسید.
حالا فکر کنید
درباره
جغرافیای
گوشه دیگری
از دنیا که تا
به حال نرفتهاید،
چقدر میدانید.
مردم درباره
چیزهایی
مطالعه میکنند
که برایشان
اهمیت دارند و
به دنبال
دانشی میروند
که در زندگی
به کارشان میآید.
پیتمن برای
راههای
مشارکتدادن
هرچهبیشتر
مردم در فرایند
سیاستگذاری
به مثالهایی
مانند تشکیل
مجمع
شهروندان
برای بررسی سیستم
انتخاباتی
در ایالتهای
کانادا یا تعیین
بودجه مشارکتی
برای شهر
پورتو الگره
در برزیل
اشاره میکند.
در این مثالها،
شهروندان در
جمعهای نهچندان
بزرگ گردهم میآیند
و با صرف زمان
کافی برای
بحث و بررسی
درباره
مسائل
موردنظر
اطلاعات زیادی
را به دست میآورند.
شواهد بهدستآمده
از این
گردهماییهای
کوچک نشان میدهد
که شهروندان
از حضور در این
فضاها و فرصت
مشارکت در
انتخابات
کاملا استقبال
کرده و لذت میبرند
و اینکه وظایف
خود را دراینباره
بسیار جدی میگیرند.
اینکه بگوییم
بیشتر مردم
آگاهی لازم
برای مشارکت
در امور سیاسی
را نداشته یا
تمایلی به این
کار ندارند،
مغالطه است. بسیاری
از مردم در
بستر مناسب
وظایف مدنی
خود را بهخوبی
انجام میدهند.
شهروندان باید
با متخصصان و
نخبگان
مشورت کنند،
اما این امر
برای تمام
کسانی که کرسی
مدیریت و هدایت
را در جامعه
مدرن به دست میگیرند
نیز صادق است. واقعگرایان
اغلب به درک بیشتر
مردم از امور
سیاسی نگاهی
انتقادی
دارند، اما
پاسخ
دموکراتیک
به چنین نقصی (اگر
نقصی باشد) این
است که مردم
بهعنوان
کسانی که هیچ
قدرت واقعیای
ندارند، دلیلی
هم برای
مطالعه و یادگیری
در این حوزه
ندارند.
تام نیکلاس
در «مرگ تخصص» ادعا
میکند
اعتقاد به اینکه
مردم میتوانند
بدون گوشسپردن
به تحصیلکردهها
و افراد
متخصصترازخودشان
به ملتی بزرگ
و پیشرفته
تبدیل شوند،
خودشیفتگی
عوامانه است. البته
همین دست از
نخبگان و بهترینها
بودند که ایالات
متحده را به
جنگ عراق، بحران
بزرگ مالی و
دستوپازدن
در یک سیستم
بد آموزشی
کشاندند. علاوهبراین،
موضع نخبهگرایانه
با این حقیقت
كه بیشتر
مردم میخواهند
درباره
چگونگی هدایت
زندگی شخصی و
جمعیمان
حرفی برای
گفتن داشته
باشیم،
مقابله میكنند.
افراد
امروزه برای
خودمختاریشان
احترام قائل
هستند و زمانی
كه این مسئله
نادیده
گرفته میشود
رنجیده میشوند. یك دلیلش
پیشرفت معین
در تاریخ ایدههاست.
جروم اشنیوایند
در «خلق
خودمختاری» (١٩٩٧)
نشان میدهد
كه چگونه ایده
خودمختاری؛
از اشارات
نامه پل به
رومیها و
مفهوم آزادی
ژان ژاك روسو
گرفته تا
فلسفه كاربردی
امانوئل
كانت كه آزادی
را بسیار قدر
میداند
نشئت گرفته
است. اینكه
مورخان دیگر
این كار را تا
امروز ادامه
دادهاند،
نشان میدهد
چطور ایده
خودمختاری
تفكر مدرن را
درباره
اقتصاد،
نژاد، جنسیت
و ... آگاه میکند.
امروز بسیاری
این شعار
جنبش بینالمللی
معلولیت را
تكرار میكنند:
«هیچی درباره
ما، بدون ما».
پیشرفتهای
فناوری مردم
را عادت داده
كه بر زندگیهای
فردی و
اجتماعی خود
كنترلهایی
داشته
باشند؛ برای
مثال،
خودروها این
امكان را برای
افراد فراهم
كرده كه تصمیم
بگیرند به
كجا میخواهند
بروند. خودروها
احساس
خودمختاری
فردی را میپرورانند.
درعینحال
خودروها هیچ نظم
طبیعیای
ندارند و این
انسان است كه
میتواند
تصمیم بگیرد
كه چگونه
رانندگیكردن
قانونی است یا
غیرقانونی. در
قرون وسطا شاید
افراد احساس
میكردند كه
در یك نقطه
مشخص در
جامعه خود
گرفتار شدهاند،
اما در جهان
مدرن از آنها
خواسته میشود
تا درباره
نظم امور نظر بدهند.
به همین دلیل
است كه لیبرالیسم،
دكترین سیاسی
كه آزادی فردی
را تحسین میكند،
و دموكراسی،
دكترین سیاسی
كه آزادی جمعی
را ارج مینهد
تا این حد در
اندیشه سیاسی
مدرن در هم آمیختهاند.
مردم عصر
مدرن
متنفرند كه
به آنها گفته
شود: «این كار
را انجام بده
چون من میگویم».
بیگانهشدن
از فرایند
تصمیمگیری
در امور سیاسی
اغلب باعث میشود
مردم به
دنبال افراد
قدرتمندی
باشند كه
ادعا میكنند
نماینده
اكثریت
خاموش هستند. در
سراسر جهان
ما شاهد
تقابل سیاسی
تكنوكراتها
و پوپولیستها
هستیم؛ كسانی
كه بهدلیل
ادعای
مبارزه با
نخبگان و
قرارگرفتن
در كنار مردم
واقعی ادعای
حاكمیتی
دارند. گزینه
سوم دموكراسی
است، حالتی
كه در آن مردم
با گوشت و
خونشان میتوانند
و باید
مشاركت در
قدرت و اداره
امور را
تجربه كنند.
برخی
محققان نوعی
خوشبختی ماكیاولی
را در انكار
آرمانگرایی
دموكراتیك
به تصویر میكشند،
برخی دیگر
خرد جمعی را
تحسین میكنند،
اما حامیان
عقل جمعی
اغلب بهدنبال
این نیستند
كه قدرت بیشتری
را به اكثریت
شهروندان
واگذار
كنند؛ بهعنوانمثال،
گوئرو، فیلسوف
دانشگاه پنسیلوانیا،
فكر میكند
كه دموكراسی
بیواسطه نمیتواند
كارآمد
باشد، زیرا بیشتر
افراد فاقد
زمان و توانایی
لازم برای
درك پیچیدگیهای
سیاست مدرن
هستند. دموكراتها
با ایجاد یك
نظام
دموكراسی به
نمایندگی به
این شرایط
پاسخ دادهاند.
در این حالت
مردم به سیاستمدارانی
رأی میدهند
كه بهعنوان
عوامل ما در
اتاقهای
قدرت کار میكنند.
مشكل اینجاست
كه بیشتر
مردم نمیتوانند
توجه لازم را
برای پاسخگوكردن
نمایندگان
خود به خرج
دهند. بههمین
دلیل
شهروندان
اغلب از آنچه
كه نمایندگانشان
انجام میدهند
آگاه نیستند،
از جزئیات
مسائل پیچیده
سیاسی آگاه نیستند
و درباره اینكه
آیا آنچه نمایندگانمان
انجام میدهند
برای ما و
جهانمان خوب
است یا خیر هم
اطلاعی
ندارند. آنچه
این شرایط را
بدتر میكند،
منافع
اقتصادی عدهای
است كه علم و
منابع لازم
برای بهدامانداختن
نمایندگان
را دارند تا
آنان را
وادار كنند
كه در جهت
منافع و ثروت
آنها كار
كنند.
گوئرو
ادعا میكند
كه عصر
دموكراسی
انتخاباتی
بهسر رسیده
است. نظامهای
سیاسی باید
بهجای
هدردادن آرای
مردم در
انتخابات،
نظام
لوتوکراسی (مبتنیبر
انتخاب شانسی
و لاتاری) را ایجاد
كنند كه بهطور
تصادفی
افراد را
انتخاب كند؛
كسانی را كه میتوانند
نسخههای
اصلاحشده
کاری را كه سیاستمداران
منتخب امروز
انجام میدهند،
انجام دهند. همین
حالا اكثر
نمایندگان
كنگره آمریكا
سفیدپوست،
مرد و
ثروتمند
هستند و یك
نظام
لوتوکراسی میتواند
شمار نمایندگان
زن، اقلیتها
و نمایندگانی
از طبقات آسیبپذیر
جامعه را در
كنگره بالا
ببرد. گوئرو
از لزوم نظامی
تکمجلسی
صحبت میکند
که اعضایش از
طریق لاتاری
و شانسی برای یک
دوره سهساله
انتخاب میشوند.
متخصصان در
آغاز نشست
مجلس اولویتها
را مشخص و
قانونگذاران
بهسرعت به
موضوع رسیدگی
کرده، سپس پیشنویس
قانونگذاران
تهیه شده، در
صورت لزوم
مورد تجدیدنظر
قرار گرفته و
در نهایت
درباره آن رأیگیری
میشود. گوئرو
این احتمال
را رد میکند
که متخصصان و
نخبگان
بتوانند نمایندگان
را متقاعد
کنند به شکل
امروز در جهت
منافع افرادی
خاص لابی
کنند.
اما
برعکس، ثروت
و قدرت میتواند
بهراحتی یک
نظام
لوتوکراسی
را دستکاری
کند. اندیشکدههای
مطالعاتی و
لابیگرها که
ازسوی
نخبگان
اقتصادی تأمین
مالی میشوند،
احتمالا از
نظام سیاسی
که نمایندگانش
بر اساس شانس
و اتفاقی
انتخاب میشوند
استقبال میکنند،
زیرا اینجا
کسانی مهم
هستند که
قرار است در
مجلس اولویتها
را مشخص کنند. این
نقد دموکراتیک
طرحهاست که
دقیقا مسیرهای
مشارکت مردم
در سیاست را
تنظیم میکند.
دموکراسی به
این معنی است
که مردم
اعمال قدرت میکنند،
اما نه با
انتخاب از
فهرستی که
ازسوی
نخبگان و دستاندرکاران
حاکمیت تهیه
کردهاند.
نشریه آمریکن
ساینتیفیک
اوایل ٢٠١٧
سمپوزیومی
را با عنوان «سقلمه
بزرگ» درباره
خطر بزرگی که
دموکراسی را
تهدید میکند
منتشر کرد. در
این گردهمایی
توصیه شد که
دولتها باید
ساختارهای
انتخاباتی
که فرایند
انتخاب و
ابراز عقیده
را کارآمدتر
میکنند تقویت
کنند؛
ساختارهایی
که به افراد
اجازه میدهد
تا راحتتر
درباره همهچیز؛
از خودروهایی
با بهرهوری
بیشتر تا طرحهای
بازنشستگی
اظهارنظر
کنند. امروز
دموکراسی بیش
از هر زمان دیگری
تهدید میشود،
بهویژه اینکه
عصای پادشاهی
دیروز، حالا
جای خود را به
ابزارهای دیجیتال
داده که
اجازه میدهند
یک نفر بدون
مشارکتدادن
توده مردم
در فرایندهای
دموکراتیک،
آنها را
اداره و
کنترل کند.
درمان نقص
دموکراسی نیز
این است که
قدرت تا جایی
که امکان
دارد به سطوح
منطقهای و
محلی منتقل
شود. بسیاری
از مشکلات باید
در سطح ایالت،
فدرال یا مقیاس
بینالمللی
مورد بررسی
قرار گرفته و
حل شوند، بااینحال
مشارکت در سیاستهای
محلی به
شهروندان میآموزد
که چگونه در
جمع صحبت
کرده و با دیگران
مذاکره
کنند،
درباره امور
مختلف تحقیق
کنند،
درباره
اجتماع خود بیاموزند
و اجتماعات
بزرگتری را
شکل دهند. مانند
هر توانایی دیگری،
راه تبدیلشدن
به یک شهروند
بهتر،
مشارکت در
امور شهروندی
است. تمام سخن
همین است؛
برای یادگرفتن
راهرفتن باید
راه رفت و راه
تبدیلشدن
به یک
شهروند،
مشارکت در
قدرت دولت یا
جامعه مدنی
است. هیچ راهحل
سریع و تکنیکی
دیگری برای ایجاد
جامعهای
دموکراتیکتر
وجود ندارد. برای
یادگرفتن
آنچه که توکویل
آن را «هنر
آزادبودن» خوانده،
مردم باید در
اداره امور
حکومتی
مشارکت داشته
باشند.
نیكلاس
تامپیو. استاد
دانشگاه «فوردهام»
نیویورك
ترجمه
بهاره محبی
مرجع: aeon
منبع: احترام
آزادی
_______________________________________________________________
مقالات
منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر
سياست و
اهداف نشریۀ اینترنتی
نهضت مقاومت
ملی ایران نميباشند. حق ويرايش
اخبار و مقالات
ارسالی برای
هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.
|