۰۲ بهمن
۱۳۹۳
گزارش
میدانی
ترور هر
روزه مردم
ایران
زندگی در
زیر سایه
شریعتمداران
حمید
رضایی
زندگی
در حکومت
دینی
رویارویی
روزمره با
ترور دینی
است: از بگیر و
ببند و شکنجه
و کشتارش
گرفته تا دخالت
در زندگی
خصوصی و
سرکوب پسند و
سلیقه فردی. کاری
به کارشان هم
که نداشته
باشی،
اعصابت را
مدام خرد میکنند.
گزارش
زیر تصویرگر
جلوههایی
از خرد کردن
اعصاب و روان
و شخصیت است. برای
تهیه این
گزارش به
بهانه «تحقیق
درباره
خرافهگرایی»
و «پژوهش
درباره
قوانین و
مقرراتی که
تاثیر منفی
روی دینباوری
مردم دارند» در
میان تعدادی
سوال، از
مصاحبهشوندگان
سوال شده است:
کدام
برنامه
مذهبی یا
قانون مبتنی
بر مذهب بیشتر
روی اعصاب
شما تاثیر
منفی دارد؟
برخی
پاسخهای
شاخص:
قطع
پخش زنده
مسابقات
ورزشی به
دلیل پخش
اذان
یک جوان ۲۶
ساله: «پخش
کردن اذان
وسط مسابقه فوتبال!
این چه کاریه
آخه؟ کسی که
اهل نماز
باشه، میره و
میخونه. کسی
که اهل نماز
نباشه،
مسابقه را
پخش نکنی هم
نماز نمیخونه.
شانس آوردیم
مسابقههای
آسیایی صبح
است و به اذان
نمیخورد. من
از کلاس پنجم
ابتدایی تا
حالا فوتبال
نگاه میکنم. اول
اینطوری
نبود. یادم
نیست از کی
این بساط راه
افتاد. قبلا
زیر تصویر مینوشتند.
مثلا: اذان
مغرب به افق
تهران. بازی
را قطع نمیکردند.
یک زمانی قطع
میکردند و
اذان و نماز
نشان میدادند.
بعد شد اذان
خالی. بازی
مهم والبیال
یا فوتبال
باشد، قطع
نمیکنند
ولی بازی
ایران
نباشد، اذان
پخش میکنند. مثل
دوران مدرسه
که به زور میبردند
نماز. مردم
خانه خودشان
نشستهاند،
مدرسه که
نیست، نماز
زوری باشد.»
از
همه بدتر: حکم
حکومتی
یک
دانشجوی
بیست ساله که
زاده یکی از
شهرهای استان
گیلان است «حکم
حکومتی» را
بدترین بخش «اسلام»
میداند و میگوید:
«هر کسی برود و
راجع به آن
تحقیق کند،
دلیل قانونی
پیدا نمیکند.
تنها دلیلی
که مطرح میشود
این است که
حرف ولی فقیه
به خاطر
اینکه حالا
میگویند جانشین
امام زمان
است و از این
حرفها، از
حرف بقیه
مهمتر است. رئیس
جمهور با رای
مردم انتخاب
میشود،
نماینده
مجلس با رای
مردم انتخاب
میشود. رهبر
با رای مردم
انتخاب نمیشود.
این آدم،
رئیس قوه
قضائیه،
رئیس صدا و
سیما، رئیس
سپاه و افراد
دیگر را
انتخاب میکند
اما جدای از
اینها باز هر
کجا که چیزی
را دوست نداشته
باشد نامه میدهد
و باید اجرا
بشود. دقیقا
مثل کاری که
در زمان
گذشته،
پادشاهان در
کشورها
انجام میدادند.»
از
همه بدتر: حجاب
«یشتر وقت
ما صرف این
میشه که لباس
انتخاب کنیم
که مبادا این
کوتاه باشه،
این رنگش
فلان!»
یک خانم ۳۳
ساله و اهل
کرمان میگوید:
«شما آقایون
باز هرچی که
باشد راحتتر
هستید نسبت
به ما که زن
هستیم. به
نظرم من حجاب. یعنی
میخواهم
بگویم
بدترین چیزی
که به زور؛
یعنی حتی در
حد انتخاب
رنگ لباس! بیشتر
وقت ما صرف
این میشه که
لباس انتخاب
کنیم که
مبادا این کوتاه
باشه، این
رنگش فلان! خوب؟…»
جملات
بریده و
کلماتی که با
وسواس
انتخاب میشود
نشان میدهد
که این خانم
در بیان
نظراتش راحت
نیست. به او
اطمینان میدهم
که این یک
تحقیق
دانشگاهی
آزاد است و میتوانند
آزادانه
حرفهایشان
را بزنند. این
تلاش، کمی وقتگیر
است اما موثر
واقع میشود: «…
اصلا میدونید
چیه؟ پدر و
مادر من هر دو
مسلمان
هستند و اعتقاد
دارند اما من
ندارم. خیلی
وقته که
اعتقاد
ندارم. احساس
واقعی من و
خیلیهای
دیگه اینه که
دلیل عقب
افتادگی
کشور ما اینه
که دین آدمها
به خودشون
مربوط نیست و
توی همه چیز
دخالت میشه. من
سی و سه سالمه. وقتی
عکسهای
بیست سالگی و ۲۵
سالگیام را
نگاه میکنم
دلم میسوزه. دلم
میخواد
خودم باشم،
این روسری
مسخره را از
سرم بردارم و
توی خیابون
راه برم. یکی
میگه
کوتاهه، یکی
میگه روشنه،
یکی میگه نازکه؛
من دلم میخواد
یک شلوار معمولی
و یک پیراهن
بکنم تنم. میدونید
شاید توی دلتون
بگید چقدر
آرزوهاش
کوچیکه اما،
اما، اما، برای
من مهمه. خیلی
مهمه. باید یه
زن باشید تا
بفهمید چی
میگم.»
همه
چیز حرامه!
یک پسر ۱۷
ساله میخندد
و میگوید: «اینکه
همه چیز
حرامه! حرامه
دیگه. هر کاری
که بخوای بکنی
حرامه.» همراه
این پسر جوان
میگوید: «خیلی
هم خوبه. همینکه
صیغه کردن
آزاده خوبه؛
فقط بدیش
اینجاست که
گیر ما نمیاد. اگر
میشه برای من
بنویسید که
اگر یک زن
بزرگ، پیر
نباشه اما
بچه هم نه! اگر
یک زن خوب
برای من صیغه
کنند هم نماز
میخوانم و
هم روزه میگیرم
شماره
همراهم ۰۹۳۵….»
خرجهایی
که میکنند
به اسم اسلام
یک کارگر ۵۰
ساله به سوال
این گزارش
اینگونه
جواب میدهد: «بدی
که خیلی هست. از
همه مهمتر
این خرجهایی
که میکنند
به اسم
اسلام، ولی
خداوکیلی
لازم نیست. ریخت
و پاش بیخودی
است. من که از
بچگی نماز میخوانم
مگر به خاطر
این چیزها
بوده؟ به اسم
پیر و پیغمبر،
پولهای بیتالمال
را خرج میکنند
برای کاغذ و
پارچه. مراسم
بیخودی. حرفهایی
که بچه مدرسهایها
هم بلد هستند
را از دوباره
میزنند. چه
فایده دارد؟
این را بدهند
به مردم، به
کسی که مریض
دارد در
خانه، به کسی
که در جهاز
دخترش مانده
و ندارد. هر
روز به یک بهانه
کاغذ چاپ میکنند
و از این
اعلانات چاپ
میکنند و
ریخته میشود
دور. پول
اینها در
اصلش
بخواهیم
نگاه کنیم حقالناس
است که کسی
راضی نیست و
خدا هم راضی
نیست.»
منع
موسیقی
یک
نوازنده ۳۸
ساله میگوید
«من از زاویه
دید خودم و
مسئلهای که
به کار و
زندگیم
مربوط است به
این مشکلاتی
که هست نگاه
میکنم. هر
کسی از یک
موضوعی
مشکلات
برایش پیش
آمده که خوب
طبیعی است.» او
سپس ادامه میدهد:
«…هر کجا انسان
هست و زبان
هست، موسیقی
هم هست. موسیقی
زبان بینالمللی
انسانها
است. هر کشوری
سعی میکند
با معرفی
موسیقی
خودش،
فرهنگش را به
بقیه دنیا
نشان بدهد. در
ایران شما
احتمالا خبر
دارید وضعیت
از چه قرار
است.» ادامه
صحبت با این
نوازنده هم
نیازمند
دقایق زیادی
گفتگو و
اعتماد بخشی
است تا حرفهای
خودش را راحت
به زبان
بیاورد: «…دیفالتشان
این است که
موسیقی حرام
است. به نظر من
دلایل سیاسی
هم دارد. مردم
با موسیقی
ارتباط قویتری
دارند. دلیلش
هم اینکه
تعداد کسانی
که در مجلس
ختم مرحوم
پاشایی شرکت
کردند چند
برابر کسانی
بود که در
مراسم ختم یک
روحانی یا
فرد مسئول شرکت
میکنند. این
محبوبیت
موسیقی به
نظرم
برایشان
قابل قبول
نیست.
صدا و
سیما ساز را
نشان نمیدهد،
هنرمندان
بزرگ کشور ما
سانسور میشوند.
کنسرتهای
موسیقی لغو
میشود. جدیدا
هم که دستور
دادهاند
نوازنده
خانم حق
ندارد روی سن
برود. فضا در
اختیار یک
تعداد
افرادی قرار
گرفته که از
آنها بهرهبرداری
سیاسی میکنند
و مابقی را
سعی دارند
حدف کنند. اسلام
میگوید
حرام است؟
منطقیاش
این است که
کسی که نمیخواهد
گوش ندهد،
کنسرت نرود،
ساز نزند؛
اما چه
اصراری هست
چیزی را که من
دوست ندارم
بقیه هم گوش
ندهند؟ »
در
تلاش برای
خروج
برای
یک آموزگار
زبان
انگلیسی،
تلاش نوابغ و
جوانان
تحصیلکرده
برای بهبود
زبان
انگلیسیشان
و خروج از
کشور، «دردناکترین
تصویری است
که هر روز در
زندگی» میبیند.
او میگوید:
«کار من همین
است. شاید
باید راضی
باشم که
همیشه کار
دارم و همین
حالا که با هم
صحبت میکنیم
تا دو سال
آینده وقت من
پر است. درآمد
خوبی دارم
ولی از این
وضعیت راضی
نیستم. افراد
زیادی از
شاگردان من،
از جوانان
نخبه هستند
که به صورت
فشرده آموزش
میبینند تا
کارهای رفتنشان
به خارج از
کشور را
آماده کنند. من
با بیشتر
شاگردانم
رابطه صمیمی
برقرار میکنم.
گاهی اوقات
به من ایمیل
میزنند و
درد و دل میکنند.
اینها بچههای
بسیار خوبی
هستند. هیچ
گناهی
ندارند جز
اینکه شرایط
زندگی در این
کشور برایشان
قابل قبول
نیست و
متاسفانه به
نظر من در بیشتر
این افراد به
جای عشق به
وطن، نفرت از
وطن وجود
دارد. من در
بیشتر این
بچهها
احساس تباهی
نسبت به
گذشته را
میبینم و میدانم
تا زمانی که
شرایط کشور
ما تغییر
نکند هرگز به
ایران بر نمیگردند.
برای
من تعجب آور
بود ابتدا،
کسانی که میخواهند
بروند خیلی
به سیاست
توجه میکنند.
بعد از هر
سخنرانی
مسئولان،
حالشان بد
میشود و
خیلی عصبانی
هستند از
اینکه هویت
ایران و
ایرانی
نابود شده
است و به خاطر
مواضعی که هست
به چشم
تروریست یا
انسانهای
عقب افتاده
به ما نگاه میکنند.
دلیلش هم به
نظر من این
است که
رویکرد ملی
نداریم و همه
چیز فدا میشود
برای یک
مسئله سطحی. میشود
این هزینههایی
که برای
مراسم مذهبی
و اماکن
مذهبی میشود
را برای
پیشرفت
کشورمان خرج
کنیم. میتوانستیم
مثل
انگلستان که
کشور
پیشرفتهای
هستند اما
ملکه را نگه
داشتهاند،
ما هم کشور
پیشرفتهای
باشیم اما
اسلام را نگه
داشته باشیم.»
از
همه بدتر: آخوندهای
تلویزیونی
یک خانم ۳۵
ساله میگوید
از هیچ چیزی
بیشتر از این
اذیت نمیشود
که: «به هر
بهانهای یک
آقای روحانی
را میآورند
در تلویزیون
صحبت میکند. سخنرانی
یا جشن یا
سمینار علمی
هم که باید یک نفر
یا چند نفر
روحانی ردیف
اول مینشینند.
این برای
چیه؟ » این
خانم ادامه
میدهد: «به
نظرم در
کارهایی
دخالت میکنند
که اصلا بلد
نیستند و
درباره آن
سواد ندارند.»
شگونمان
را عوض کنیم
صحبتهای
یک تعمیرکار وسایل
برقی هم به
نوعی در
ادامه صحبتهای
فرد قبلی است: «…همهاش
یک طرف، این
سخنرانی بعد
از سال تحویل
هم یک طرف. الان
خوبه
ماهواره
هست، برنامههای
شاد هست، اما
عید فرق دارد. آدم
دوست دارد
بزند
تلویزیون
کشور خودش،
یک کمی گل و
بلبل، یک کمی ساز
و دهل گوش کند. نیم
ساعت اون
یکی، نیم
ساعت این
یکی؛ مینشینند
روی صندلی و
حرف میزنند. همین
حرفها را ۳۰
سال قبلش زدهاند،
۳۰ سال بعدش
هم همین است. من
حرص میخوردم؛
زنم میگوید
اعصاب بچهها
را به هم نریز
ولی به قرآن
دست خودم
نیست. از این
بیشتر از همه
اعصابم به هم
میریزد. یک
سال سخنرانی
نکنید مگه چی
میشه؟ به قول
قدیمیها
شگونمان را
عوض کنیم. یک
سال با
سخنرانی
اینها شروع
نشود شاید
خدا بیشتر
برای مردم
خواست و
اتفاقات
بهتری افتاد.»
قواعد
اسلامی
یک کارگر ۲۴
ساله که به
همراه سه
همشهری خود
در یک خانه ۵۵
متری زندگی
میکند از
ضایع شدن
عدالت و حقوق
شهروندان
ایرانی به خاطر
تاثیر قواعد
اسلامی بر
قانون میگوید:
«همسایهها
بیدلیل به
ما گیر میدهند.
یک خانمی هست
که میگوید
اینها کارگراند
و کلاس ساختمان
را آوردهاند
پائین. نمیدانم
ما به آنها چه
ظلمی کردهایم.
ما شبها ساعت ۹
میرسیم
خانه و صبح
ساعت هفت صبح
از خانه میرویم
بیرون. کاری
با کسی
نداریم.
…یک مدت گیر
دادند که چون
شما کارگر
هستید و هر روز
باید حمام
بروید، پول
شارژ شما دو
برابر است. قبول
نکردیم و
گفتیم شما
همیشه در
خانه هستید ولی
ما روزها
خانه نیستیم
که آب مصرف
کنیم. بهانه
زیاد گرفتند
تا اینکه
دعوا شد. زنگ
زدند پلیس و
گفتند اینها
مجرد هستند و به
زن و بچه ما
متلک میاندازند.
در کلانتری
اصلا اجازه
ندادند ما
حرف بزنیم، فقط
زدند. بی شرفها
هرچه گفتیم
دعوا به خاطر
پول شارژ
ساختمان است
گوش ندادند.
ما که
کار میکنیم
خوب باید شخصیت
داشته باشیم. بیکار
نیستیم،
داریم زحمت
میکشیم. به
جای اینکه
شخصیت قائل
باشند برای
مایی که زحمتکشیم،
به خاطر
اینکه مجرد
هستیم کتک میخوریم.
چه جوری مجرد
نباشیم وقتی
چهار نفری
کنار هم میخوابیم؟
توی این
مملکت مجرد
باشی، مشکل سر
هرچی باشه تو
مجرمی.»
آخوندها
دارند از
سیری میترکند
یک خانم
خانهدار که
به گفته خودش
پانزده سال
در جوانی
قالیبافی
کرده است میگوید:
«…وسط آن همه
بدبختی و
گرانی، یکی
از این
آخوندها که
اسمش یادم
نیست، گفت ” مردم
مرغ و گوشت
نخورند،
چیزی نمیشود.”
خدا ازشان
نگذرد. گوشت و
مرغ، کجا گیر
آدمهایی مثل
ما میافتد؟
همسایهها
میخندیدند
که گفته
پیرمردها و
پیرزنها
گوشت نخورند
که اوره و
چربی خونشان
بالا نرود. آن
مال این
آخوندهاست
که فقط میخورند
و از جایشان
تکان نمیخورند.
من بچه بودم،
خوراکم چای
شیرین با نان
خالی بود. بزرگتر
شدم، قالیبافی
میکردم،
غذایم شد پای
شیرینی با
نان و پنیر. آبگوشت
داشتیم اما
چطوری؟ لته
گوشت را میانداختند
توی قابلمه،
اندازه ۹ نفر
آب میریختند
روش. همهاش
نخود و لوبیا
و گجه بود.
مردم
گشنهاند،
آخوندها
دارند از
سیری میترکند.
هر چی میشود،
میگویند به
خاطر هستهای،
تحریم شده؟
که چی؟ شما
دعوا درست میکنید،
مردم گوشت و
مرغ نخورند؟
یک زن بدبختی
در کوچه ما
هست این
شوهرش
پارسال به
خاطر چک و سفته
خودش را کشت. مانده
با دوتا بچه. ما
خودمان گشنهایم
اما زنهای
محل برایش
پول و برنج و
روغن و لباس
جمع میکنیم. زنِ
خوب، زنِ با خدا،
آبرودار؛ به
پهنای صورت
اشک میریزد
جلوی ما. اهل
محل معرفیاش
کردند کمیته
امداد، این
آخوند ذلیل
شده پاشنه در
خانهاش را
درآورده که
بیا صیغه من
شو. مردهای
محل جرات نمیکنند
جلویش را
بگیرند. به
آخوندها که
نمیشود حرف
زد.»
ما
هم شارلی
هستیم
آن چه
در بالا آمد،
حاصل ثبت
شنیدههایی
است که حتما
خوانندگان
موردهای
فراوانی
شبیه به آنها
را در ذهن
دارند. ما از
زمان حکومت
اسلامی «شارلی»
شدهایم،
یعنی ترور میشویم.
حرفی هم که
نزنیم ترور
میشویم، و
این فرقمان
با «شارلی» است.
خوب است در
بحث بر سر
قضیه «شارلی»،
از این زاویه
یادی از مردم
ایران بشود.
منبع: زمانه
_______________________________________________________________
مقالات
منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر
سياست و
اهداف نشریۀ اینترنتی
نهضت مقاومت
ملی ایران نميباشند. حق ويرايش
اخبار و مقالات
ارسالی برای
هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.
|