نرگس
محمدی
چه
کسی مسول این
درد است؟
چه
کسی مسول این
درد است؟
و
چه کسی این
درد را بامن
شریک است؟
من یک فعال
حقوق بشرم
یعنی دردم و
تلاشم جهت بهبود
وضعیت
انسانها در
هرجای این
کرهی
خاکیست.
سودای قدرت و
کسب هیچ
مسندی ندارم
آنچه در دل و
سر میپرورم
و جسم ناتوانم
را با آن
همراه میکنم
پا نهادن و
رفتن در راهیست
که لبخندی بر
لب و عشقی در
دل بنشانم.
این آرزوی و
بهانهی
بودن من در
زندگیست
اگر حتی یک
لبخند بر لبی
بنشانم یا
کوچکترین
کمکی برای
بهبود زندگی
یک همنوع
بنمایم، من پیروزم.
این دل نوشتهی
یک مادر است
برای معنا
کردن مادر و
اینجا زندان
است.
چهاردیواری
بلند و سخت. در
میان چهار
دیوار نشستهام.
سجادهی عشق
و نیایش
گشودهام.
کلام الهی را
محکم به سینه
فشردهام.
احساس میکنم
مادرهایی
هنچون مادر
موسی و مادر
عیسی نیز با
من همراهند و
درد را با هم
شریک شده ایم
هرچند مادر
موسی در کنار
رود نیل و
مریم در پناه
تنهی درخت
خرمایی و دور
از چشم
مردمان که با
خود نجوا میکند:ای
کاش پیش از
این مرده
بودم و از
یادها فراموش
شده بودم.
(مریم-23) و من در
گوشهی
زندان در
سرزمین
ایران. چرا از
زمان و مکان میگویم
مگر مادر
بودن در
دورانها
تفاوتی
داشته
وتغییری
نموده؟نه
هرگز گمان نمیکنم.
مادر مفهومی
جاودانه در
تاریخ است.
سورهی قصص
را میگشایم.
غوغایی در
درونم
برپاست قصه
مادر موسی معنا
کردن مادر
بودن است. به
مادر موسی
وحی کردیم که
او را شیر بده
و چون بر او
ترسان شدی وی
را به دریا
بیافکن و نترس
و محزون نباش
که ما او را به
تو باز میآوریم
و او را از
رسولان میگردانیم(قصص7).
و مادر
فرزندش را در
سبدی گذاشت و
روانه رود
کرد. این کلام
وعده الهیست
که بر یک مادر
وحی میشود.
براستی مگر
میشود نسبت
به آن تردیدی
در دل راه داد.
لحظهای با
خود میاندیشم
مگر دیگر
مادر موسی
غمی در دل
خواهد داشت
حال که مخاطب
الهی قرار
گرفته و به او
وعده داده شده
که موسی به
آغوشش باز
خواهد گشت و
آنچه بازگشتنی،
با مقام
رسالت، اما
چند آیه بعد،
رازی از پرده
برون میافتد
که گویی دلیل
این داستان
است. سرانجام
صبح دل مادر
موسی (از هر چه
غیر از غم
مادرش) فارغ
گشت و اگر دلش
را محکم نمیداشتیم
نزدیک بود آن
(راز درونش) را
آشکار سازد.
(قصص-10) مادر
موسی کلام
الهی را
دریافت اما
حتی کلام خدا
مانع از
التیام مادر
نشد.
با خود
اندیشیدم
بار الهی چه
شد که مادر
موسی علیرغم
وعدهی حق تو
و اطمینان خاطری
که تو به او
دادی
اینچنین بیتاب
شد. آری
همینجاست که
مفهوم مادر
بودن را میفهمم
و به نظر من
خداوند هم
مفهوم مادر
را در همین
نقطه و همین
معنی میبخشد.
دردی که حتی
با وعده الهی
التیام نمییابد
و آن درد مادر
بودن است. حتی
اگر فرزندت را
به آغوش پر
مهر و امنی
نیز بسپاری
اما آتش دل
مادر را نمیتوانی
فرو بنشانی
حتی اگر آن
دامن پر مهر و
امن، دامن
الهی باشد. آه
تردید ندارم
که خداوند با
خود چه
اندیشید. با
خود اندیشید
آری من که خود
زمانی رحم را
خلق کردم
گفتم:تو رحمی
و من رحمان و
من از
رحمانیت خود
در تو نهادم.
(روایتی از
رسول اکرم)
آری خداوند
از رحمانیت
خویش به رحم
مادر بخشید
تا چنین شود
که در قصه مادر
موسی میبینیم.
آیا پس از
بخشیدن این
مهرورزی و
رحمانیت از
جانب خداوند
به مادر باید
توقعی جز این
از مادر موسی
داشت؟خداوند
بهتر از هر
کسی درک میکرد
و میدانست
که این مهر با
مادری که
فرزندش را از
خود دور
ساخته چه میکند؟چگونه
او را آتش میزند
و او را میسوزاند
و میگذارد
مهر مادری
تاب و توان
مادر موسی را
بریده و تا
آنجا او را
پیش میبرد
که رازی را
فاش سازد که
فرمان الهی
است و رسالت
یک برگزیده
الهی را حتی
جان او را
بخطر میافکند.
آری اگر مادر
موسی فریاد
میکشید و
راز برملا میکرد
هیچ گناهی
نکرده بود.
اما خداوند
دل مادر را
محکم نگه میدارد
تا فریاد
نکشد. خداوند
تدبیری کرد و
به سرعت
اراده کرد و
همان شد.
خداوند عزیز
"شیر همه
زنان شیرده
را برموسی حرام
میکند".
(قصص-12)تا موسی
فقط سینه
مادر خود را
بگیرد و شیر
بنوشد و"بدین
وسیله او را
به مادرش
برگرداندیم
تا دیده اش
روشن شود و
غمگین نباشد
و بداند که
وعده خداوند
حق است"(قصص-13).
و حال من در
اندیشهام
که وقتی
خداوند حتی
برای امر
مهمی چون
رسالت
پیامبری،
تاب دوری
فرزند از
مادر را برنمیتابد
و اینگونه
فرزند را به
آغوش پرمهر مادر
که مهرش از
رحمانیت
الهی است باز
میگرداند،
چگونه میتوان
کودکان
معصوم را از
آغوش مادران
دور نمود و به
زندان افکند.
آیا سزاوار
است که
آغوشهای
خالی مادران
از تب دوری
فرزندانشان
هر لحظه چون
آتش شعله
برکشند و جسم
و جانشان را
به تلی از
خاکستر
تبدیل کند.
هیهات که
چنین رسمی در
هیچ آیین
الهی و مکاتب
ارزشمند
انسانی
معمول نبوده
است.
در سلول
همدمی جز
کلام الله
ندارم و
البته نیایش
با پروردگار
مرا کافی است
و اگر نبود از
غم دوری علی و
کیانا
دیوانه شده
بودم. کلام
الهی را میگشایم
در توصیف
قیامت جملهای
دوباره
مفهوم مادر
را برایم
معنا میکند.
یقین
پروردگار
مهربان برای
ساختن تصویر و
معنا کردن
"مادر" این
جمله را به
انسان یاداوری
میکند.
خداوند از
قیامت میگوید.
آیات الهی میخواهند
هیبت و عظمت و
عمق این
واقعه را
بطور ملموس
برای انسان
به تصویر کشد
از نمادهایی
استفاده میکند
که هرروز میبینیم
و درموردش میشنویم
و با آنها
آشناییم"روز
قیامت کی
خواهد بود
"قیامت
چیست" "ماه
تاریک
شود"(قیامت-8)"وقتی
ستارگان بی
نور و محو
شوند
(مرسلات-8)"آسمان
شکافته
شود"(مرسلات-9)
"کوهها
پراکنده
شوند"(مرسلات-10)...
به اندازه
کافی این
تمثیلها
نشان دهنده
عمق واقعه
است، اما به
یکباره خداوند
برای ترسیم
روز حسابرسی
بندگانش
جملهای میگوید
که تصویر
قیامت را
بطور عینی و
بوضوح کامل
به تصویر میکشد"روزی
که مادر
فرزندش را
رها میکند"
با خود
اندیشیدم
خداوند از هر
مثلی برای نشان
دادن سختی و
دشواری
حسابرسی
انسانها
یاری میجوید
اما تصویر
واقعی آن روز
را با تمثیل
رها کردن
فرزند توسط
مادر کامل میکند،
خداوند
مهرورز به
زبان فصیح میگوید
که مادری که
تحت هیچ
شرایطی حتی
درد ، رنج و
مرگ فرزندش
را از خود دور
نمیسازد ،
پس ببینید و
بیاندیشید
که قیامت چه
هولی در دل ایجاد
میکند که
حتی مادر
فرزندش را وا
مینهد.
آری مفهومی
دوسویه است.
خداوند هم
برای نشان دادن
بزرگی غم
دوری مادر از
فرزند ،
قیامت و محشر
را مثال میزند
و هم برای
نشان دادن
هیبت و عظمت
قیامت از رنجی
بزرگ همچون
جدایی مادر
از فرزند میگوید
اما هر دو
مفهوم مادر
را گوشزد میکند.
دیگر چه میتوانم
بگویم و چه میتوانم
بنویسم. این
معنای واقعی
" مادر " است.
پیشانی بر
خاک مینهم.
خدایا تو با
من " مادر " چه
کردی ؟ تو
چگونه من را
خلق کردی ؟
وقتی از
رحمانیت خود
در رحم مادر
گذاشتی چه بر
سر ما آوردی ؟
صدای نالههایم
بلند شده ،
اشکهایم
روانند ،
چشمانم دیگر
نمیبینند.
روی دیوار
سلول نوشتهای
را میخوانم
" آه مادر یک
ماه است که
ندیدمت "
دیوانه وار
سرم را به
دیوار سلول
تکیه میدهم
و به هق هق میافتم.
خدایا با تو
کار دارم نه
با بندگانت.
تو ، من مادر
را سرشار از
عشق به فرزند
آفریدی و به
یک باره دو
طفل به من
بخشیدی. نه ماه
در وجودم
گذاشتی و در
یک تن نفس
کشیدیم. شبها
و روزها در
آغوشم
پروراندی و
آنها اکنون 5
سال دارند،
محتاج اغوش
من ، در حالی که
حتی پدر نیز
در کنارشان
نیست و اکنون
اینگونه
آغوشم از جگر
گوشههایم
خالی است و
فرزندانم
بدون پدر و
مادر چراغ
خانهام را
روشن نگه
داشته اند.
خدایا تو را
به جان مادر
موسی قسمت میدهم،
ترا به رنج
مریم و درد
زایمان او
قسمت میدهم
، ترا به عشق
خدیجه به
فاطمه قسمت
میدهم که
لبخند را بر
لبان پیامبر
نشاند و دل رنجیدهاش
را روشنی و
گرمی بخشید ،
دستانت را بر
روی فلبم
بگذار ، قلبم
را نگه دار ،
محکم ،
محکمتر و
محکمتر.
آه قسم به آن
لحظه که مادر
موسی کلام
الهی را شنید
و فرزند را به
رود سپرد اما
رنج دوری
فرزند را تاب
نیاورد و
خداوند با
مهرش دلش را
نگه داشت ،
اکنون و در
این لحظه دستهای
خداوند را بر دور
قلبم احساس
میکنم ، اما
چه کنم من یک
مادرم و آرام
نمیشوم.
با خود چون
مریم میگویم
ای کاش مرده
بودم و اکنون
فراموش شده
بودم با خود
میگویم
نرگس صبر کن ،
برای خدا
صبور باش ،
اما نمیشوم
، باز برمیخیزم
و با دستهایی
که به سوی
آسمان بلند
کردهام زار
میزنم
خداوندا تو
را به مادر
موسی قسمت میدهم
چگونه تدبیر
کردی و موسی
را به مادرش
باز گرداندی
، به آغوش آتش
گرفتهی من
بنگر. خدایا
صدای نالهام
را بشنو ،
ببین چه بی
تاب باتو سخن
میگویم.
خدایا ، بیا ،
بیا و در
کنارم بنشین.
آه من از عشق
گفتم و اما با
رنج و درد.
رنجی که
اکنون سخت
بیمارم کرده
است. با دستی
مینویسم که
به دلیل زمین
خوردنم کبود
است. اما باید
از عشق گفت و
نوشت. آن عشق
عشق مادریست
و آن درد درد
دوری از
فرزندان.
میخواهم
گوشهای
ازین رنج را
برایتان
بازگویم
هرچند به پروردگار
سوگند تاب
گفتن ندارم. 03/20/89
در حالی که
دختر سه سالهام
را از
بیمارستان و
پس از عمل
سنگینی به
خانه آورده
بودم
بازداشت شدم.
مامورین
بالای سرم ایستاده
بودند. وقت
خواب بچهها
بود. علی را
روی پایم
گذاشتم. شیشهی
شیرش را دادم
و لالایی
گفتم و
خوابید. اما
کیانا را نمیتوانستم
آرام کنم. هر
بار آمدم
ازاو دور شوم
با صدای
گریان و لرزان
میگفت
مامان منو
ببوس. باز میگشتم
و میبوسیدم.
پس از سه بار
تکرار
خواسته اش او
را با هزار
درد ترک
کردم.
جسمم راه
زندان میپیمود
و روحم راه
سرگردانی و
حیرانی و
صدای چکههای
خون را از
درونم میشنیدم.
نمیدانم
چگونه
بنویسم.
نوشتن در این
چهاردیوار
تنگ و با
چشمان اشک
آلود و دستان
لرزان جان
کندنی بیش
نیست. اما
باید این درد
را فریاد کنم
تا شاید دیگر
مادری چون من
به این درد
نسوزد.
من در زندان
به بیماری
سخت اعصاب و
روان دچار شدم.
زنی سالم
بودم ولی با
مصرف روزانه 18
قرص و پس از 12
روز بستری
شدن در
بیمارستان
به زندگی با
فرزندانم
بازگشتم اما
افسوس عمر
بودن با
فرزندانم کم
بود. 02/02/91
ماموران
جلوی در
ایستاده اند.
علی و کیانا
پنج ساله اند.
علی دیگر از هر
رفتن من میترسد.
حتی برای
رفتن به
بیرون خانه.
علی در هراس
است با عجله
تفنگ زردش را
برمی دارد و
خود را به من
میرساند و
دستم را میگیرد
" مامان من هم
با تو میآیم
". چه بگویم از
لحظهی جدا
شدنم و از اشکهای
روان بر گونهی
طفلانم. این
قلم میجنبد
و جانم را میگیرد.
نوشتن برایم
آسان نیست
اما میگویم
و مینویسم
تا شاید دیگر
برای هیچ
طفلی تکرار
نگردد. من یک
مادر دور از
فرزندان و
بیمارم و
چنین از مادر
موسی گفتم و
از درد خود
ناله کردم تا
بگویم "قدرت
عشق مادران
برتر از هر
قدرتیست"
منشا این
قدرت عشق است
و مهر مادری
که خداوند از
رحمانیت خود
برگرفت و در
وجود مادران
نهاد. محروم کردن
کودکان ازین
مهر و رنج
دادن مادران
از این هجر ،
گناه
نابخشودنی
ست. و من با
هزاران امید از
چهاردیوار
زندان این
نامه نوشتم
تا شاید به
زودی زود و با
لطف الهی در
این سرزمین و
در هر سرزمینی
دیگر در این
کرهی خاکی
این رنج
پایان پذیرد.
من ایمان
دارم روزی
فراخواهد
رسید هرچند
اگر من نباشم
که عشق حاصل
از این رنجها
آیندهای
بهتر برای
فرزندانم و
همهی
فرزندان
سرزمین
ایران و حتی
جهان رقم
خواهد خورد.
با سپاس و
احترام
فراوان
12/03/91
نرگس محمدی
_________________________________________________________________
مقالات
منتشر شده الزاما نقطه نظر، بيانگر
سياست و
اهداف نشریۀ اینترنتی
نهضت مقاومت
ملی ایران نميباشند. حق ويرايش
اخبار و مقالات
ارسالی برای
هیئت تحریریۀ نشریه محفوظ است.
|