نامهای
به رزمنده
دیروز و
زندانی
امروز،
راستی
که جنگ هم
بازیچهای
بود برای
امروز شما
مجید
صبایی
جنگ
هم تمام شد و
ما پیروز
نشدیم. به
ناچار قطعنامه
با صدام امضا
شد اما او
محاکمه نشد
او آغازگر
جنگ بود اما
امروز
حاکمان
بغداد ما را
متهم به
ادامه جنگ میدانند!
آنروزها
فرماندهان
ما دربیرون
از میدان جنگ
رمز پیروزی
را در گذر از
کربلا و
رسیدن به قدس
فریاد میزدند
اما خود همان
موقع در راه
اروپا و فروش
غنایم جنگ در
رقابت بودند
تا امروز
توانسته باشند
ثروتهای
ملی را یکی پس
از دیگری به
تاراج برده و
یا حقوق مادی و
معنوی مردم
را مصادره به
میل کنند. آری
آینده و
زندگی
همسران و
فرزندان
شهدا.
مجروحین. اسرا.
مفقودین
ناچار را که
خودت میدانی
با فریب به
منت سهمیه و
امتیاز عدهای
را آنگونه
عادت دادند
که فرهنگی
سازمانی و
اداری گشت و
باعث آن شد که
این قشر همچو
گوشت قربانی
در هر زمان
مورد
استفاده
قرار گیرند.
ابوالفضل
صبایی،
برادر مجید
صبایی که
جانباز دفاع
مقدس بوده و
هم اکنون در
زندان اوین
محبوس است،
در نامه ای به
برادر
زندانیاش
نوشت:
سلام
مجید جان
اونروزکه
تو هیجده
ساله بودی و
در میدان مین
دشمن،
عقیدهات را
برماندن ترجیح
دادی من و
دوستام هم
تلاش میکردیم
نارنجکها و
تانکهای
پلاستیک بیشتری
از آقای
سعیدی مدیر
کلاس پنجم
دبستانمان بگیرم
تا به جبهه
بفرستیم
اماتو با تنی
مجروح به
مشهد آورده
شده بودی بیآنکه
ما بدانیم و
وقتیکه به
خونه آورده
شدی پاهایت
درزیرملافه
پنهان بود بیآنکه
ما چیزی
بدانیم که
بابا آنقدر
گریه کرد و
تازه
فهمیدیم چه
اتفاقی
افتاده بود و
تو هم آنقدر
آروم بودی که
خاطرم نیست
چه کسی بود
جفتی عصا
دردستش بود و
آورد که من فهمیدم
و دیدم همان
پایی که چهل
کیلومتر
رکاب زده بود
و در زمین
فوتبال با
مهارت گل میزد
گفتی درجایی
جا مانده و از
چهار نفری که
با بزرگکردن
شناسنامهتان
دلاورانه به
جنگ رفته
بودید تنها
تو بودی که آنگونه
برگشتی!
ولی
جنگ هم تمام
شد و ما پیروز
نشدیم. به
ناچار قطعنامه
با صدام امضا
شد اما او
محاکمه نشد
او آغازگر
جنگ بود اما
امروز
حاکمان
بغداد ما را
متهم به
ادامه جنگ میدانند!
آنروزها
فرماندهان
ما دربیرون
از میدان جنگ
رمز پیروزی
را در گذر از
کربلا و
رسیدن به قدس
فریاد میزدند
اما خود همان
موقع در راه
اروپا و فروش
غنایم جنگ در
رقابت بودند
تا امروز
توانسته
باشند ثروتهای
ملی را یکی پس
از دیگری به
تاراج برده و
یا حقوق مادی
و معنوی مردم
را مصادره به
میل کنند. آری
آینده و
زندگی
همسران و
فرزندان
شهدا. مجروحین.
اسرا.
مفقودین
ناچار را که
خودت میدانی
با فریب به
منت سهمیه و
امتیاز عدهای
را آنگونه
عادت دادند
که فرهنگی
سازمانی و
اداری گشت و
باعث آن شد که
این قشر همچو
گوشت قربانی
در هر زمان
مورد
استفاده
قرار گیرند.
مجروحین
اعصاب و روان
شیمیایی هم
که خود با آنها
همدردی عدهای
رابه اجبار و
ناچار
پناهنده به
غربت کردند بسیاری
نیز از زور
مصرف انواع
مسکنها و
مخدرها
معتاد یا
فراری از
زندگی به
ناکجاهایی
که باز تو میدانی
خزیدند! چه میدانم
تو الان و
بسیاری کجا
هستی و چکار
میکنی ولی
حتمن به
آرمان شهدای
جنگ هم فکر میکنی
و از غربت آن
شب سرد سفر
مرو که علتش
را همه میتوانستند
درک کنند
تنها تو
دانسته بودی!
راستی یادم
اومد از تو
پرسیده بودم
چرا شب حمله
پوتین
نپوشیدی تو
گفتی از
بزرگی
اندازه پایم
نمیشد و
کتونیهای
خودم را
پوشیدم تا
سریعترباشم.
راستی که جنگ
هم بازیچهای
بود برای
امروز شما
اما هرشب شمع
روشن میکنم
و فقط عکسهایمان
را میبینم.
نخواه
که اینجا هم
خفه شوم و
چیزی نگویم.
برادرت
ابوالفضل
|