57-260411
استعفای
مصلحی و باقی
قضایا
بامداد
راد
دخالت
رهبر نظام در
مسئله
استعفای حیدر
مصلحی، بیاعتنایی
آشکار به نص
صریح قانون
اساسی است و این
مورد،
برخلاف سایر
اصول این
قانون مبهم،
آنقدر آشکار
هست که مانند
اصل ۲۷-درباره
حق راهپیمایی-
با برداشتهای
قانونی
مخالف روح آن
مواجه نشود.
مطابق اصول ۱۳۳
و ۱۳۵، رئیسجمهور
حق عزل وزرا
را دارد و
استعفای
وزرا هم تقدیم
او میشود. وزیر
وزارتخانهای
هم که به هر دلیل
وزیر ندارد،
توسط رئیسجمهور
به مجلس معرفی
میشود و برای
احراز این
منصب، باید
از مجلس رأی
اعتماد بگیرد.
مطابق هیچ
تفسیری از این
قانون و حتی
اصول مربوط
به اختیارات
گسترده
رهبری، او حق
دخالت در این
امر را ندارد
که وزیری را
که استعفایش
را تقدیم رئیس
دولت کرده- حتی
اگر این
استعفا
اجباری بوده
باشد- دوباره
بر سر کارش
بگمارد و او نیز
بدون اخذ
دوباره رأی
اعتماد از
مجلس وزیر
باقی بماند؛
حتی اگر این
موضوع «مصلحت
بزرگی باشد
که از آن غفلت
شده» است.
دو. محمود
احمدینژاد
نماینده
گروهی است که
تندروترین محافظهکاران
را تشکیل میدهند؛
گروهی که حتی
فردی مانند
حسین شریعتمداری
در برابرشان
میانهرو
است. این
گروه، همان
گروهی است که
سیدمحمد
خاتمی پیشبینی
کرده بود به
زودی مقابل
رهبر نظام نیز
خواهد ایستاد.
درباره ویژگیهای
این گروه بسیار
میتوان
نوشت، اما
فعلاً همینقدر
کافی است که
اینان میخواهند
به هر ترتیب
شده مدیریت
را یکدست
کنند و ویژگی
اصلی دیدگاههایشان،
تمامیتطلبی
افراطی است.
اقدامات
احمدینژاد
هم در همین
راستاست؛ او
به هر ترتیب
که شده وزرای
مورد نظرش را
در
وزارتخانههای
کلیدی کشور
که مطابق عرف
سیاسی با نظر
مستقیم رهبر
انتخاب میشوند
و عمدتاً بیچونوچرا
از مجلس رأی
اعتماد میگیرند،
گماشت؛
پورمحمدی و
اژهای را به
گونهای
کنار گذاشت
که پورمحمدی
هنوز درباره
آن لب به سخن
نگشوده و اژهای
تازه به حرف
آمده که تنها
رهبر نظام به
گزارشهای
وزارتخانه
تحت مدیریتش
اعتنا میکرد.
متکی نیز خبر
برکناریاش
را در مأموریت
کاری شنید. آنچه
امروز نیز در
ماجرای مصلحی
میبینیم (که
کار به جایی
رسیده که
احمدینژاد
با وجود
درخواست
تمام بزرگان
محافظهکار
حاضر به
اعلام پاسخی
مبنی بر «فصلالخطاببودن
فرمان رهبری»
نشده و حتی در
جلسات هیئت
دولت که با
حضور وزیر
مستعفی
برگزار میشود
شرکت نمیکند)،
ریشه در تمامیتخواهی
افراطی این
جریان دارد
که تاکنون
آشکارا بروز
نکرده بود.
اینکه چرا
چنین موضوعی
اکنون عیان
شده به «قدرت» و
«مصلحت» برمیگردد.
احمدینژاد
تاکنون قدرت
این را نداشت
در برابر حرف
رهبری بایستد
ولی از ۲۹
خرداد ۸۸ که
رهبری درجهاش
را تا حد حمایت
از یک کاندیدای
ریاستجمهوری
فروکاست بخش
مهمی از این
قدرت را به
دست آورد که
بقای خود را
به بقای رهبری
که به نوعی
نماد مجموعه
نظام است گره
زد. احمدینژاد
بخش دیگر
قدرتش را از
حامیانش میگیرد
که گرچه پایگاه
چندانی در
سپاه ندارند
ولی در بسیج
بسیار
قدرتمند
هستند و ویژگی
مخربشان این
است که تنها چیزی
که برایشان
مهم است هدفشان
است: مدیریت یکپارچه.
از سوی دیگر
مصلحت اجازه
نمیداد چنین
اختلافی
مثلاً در
همان زمان
اوایل دولت
نامشروع دهم
بروز کند که
احمدینژاد،
مشایی را به
معاونت اولی
خود برگزید و
به دلیل
مخالفت رهبر
با این
انتصاب
مجبور شد او
را کنار
بگذارد؛ در
آن زمان کشور
دچار «فتنهای
بزرگ» بود و این
کار لطمهزدن
به اتحادی
بود که برای
مقابله با
موج خروشان
ملت لازم است
و به نوعی
«اتحاد
راهبردی در برابر
دشمن مشترک
تلقی میشد؛
گرچه چنین
تقابلی در
پاسخ سرد
احمدینژاد
به نامه رهبر
دیده میشد
ولی هنوز
آشکار نبود.
اکنون که
اوضاع
تاحدودی
آرام شده وقت
آن است که
وزارت
اطلاعات هم
فتح شود؛
وزارتخانهای
که حتی با
وجود نهاد
اطلاعاتی
موازی و
قدرتمندی
همچون سازمان
اطلاعات
سپاه هنوز
مقر اصلی
قدرت رهبر
نظام است و
رهبری آنقدر
از برکناری
نفر مورد
نظرش از مدیریت
این دستگاه
هراس دارد که
نامه بیسابقهای
را به وزیر
مستعفی این
وزارتخانه مینویسد
و ظرف سه روز،
سه دیدار
عمومی
برگزار میکند
و خودش و وبسایت
رسمیاش،
وارد جنگ
رسانهای با
حامیان دولت
میشوند.
سه. شایعهای
شنیده میشود
که احمدینژاد
در اعتراض به
بازگماشتن
مصلحی به
وزارت
اطلاعات،
استعفا کرده
است و دلیل
عدم حضورش در
جلسات هیئت
دولت نیز همین
است. «آزادینیوز»-
وبسایت نزدیک
به دولت- نیز
که خبری مبنی
بر تکذیب این استعفا
روی خروجیاش
قرار داده
بود، چندی
بعد این خبر
را از خروجیاش
حذف کرد.
اکنون دو
احتمال وجود
دارد:
۱. احمدینژاد
به منصبش
برگردد و با
وزیری که دیگر
وزیر او نیست
و گماشته
رهبر است کار
کند.
۲.
احمدینژاد
و خامنهای
هرکدام بر
موضع خود
پافشاری
کنند.
از دید من
احتمال نخست
تا حدود زیادی
نامحتمل است. یک
ویژگی جمهوری
اسلامی
تاکنون این
بوده که
صاحبان قدرت
و ثروت در آن
به بازی
«سرجمع ناصفر»
رضایت میدادند
و قدرت و ثروت
را با یکدیگر
تقسیم میکردند
و هرگاه خطری
قدرت و ثروت
حاکمان را
تهدید میکرد
همهگی با هم
متحد میشدند
تا از منافع
خود محافظت
کنند، ولی
اکنون کسی پیدا
شده و نماینده
جریان تازه
به دوران رسیدهای
است که به سهم
خود از
منافعش قانع
نیست و نظام
را وارد یک
بازی «سرجمع
صفر» کرده و
آنقدر تمامیتخواه
است که به هر قیمتی
همهچیز را میخواهد.
احمدینژاد
حالا که پردهها
برافتاده به
بازگشت از
موضعش رضایت
نخواهد داد.
او و جریانش
چنین شخصیتی
ندارند.
ضمناً او
حالا قدرت این
را دارد که به
هدفش دست پیدا
کند و هیچ
مصلحتی هم
جلودارش نیست.
اگرچه حامیان
سنتی رهبر
نظام هم آنچنان
بیقدرت نیستند
و این امر سبب
میشود جنگ
قدرت در
روزهای آینده
شکل دیگری به
خود بگیرد.
خامنهای میداند
برای پیروزی
در این نبرد نیاز
به حامیان دیگری
هم دارد که در
دو سال گذشته
به انحای
گوناگون
مورد توهین و
سرکوب واقع
شدهاند و به
همین خاطر رئیس
دفترش را که
در واقع اصلیترین
نماینده
اوست، برای
عرض تسلیت به
خانواده
موسوی روانه
میکند.
اگرچه چنین
موضوعی به
نسبت خانوادگی
رهبر نظام با
خانواده
موسوی
چسبانده میشود،
ولی در واقع
حاوی پیام
مهمتری است
و آن اینکه
رهبر بقای
خود را در خطر
میبیند.
برخلاف احمدینژاد،
پایگاه
خامنهای
متعلق به جریان
محافظهکاری
است که به
تندرویی جریان
احمدینژاد
نیست و وقتی
منافع خود را
در خطر ببیند،
حاضر به
مذاکره است و
همین موضوع،
محملی برای
گشودهشدن
گره سیاست ایران
است.
خامنهای
البته مسیر
بسیار دشواری
پیش رو دارد
ولی باید این
را در نظر بگیرد
که در صورت
گام ننهادن
در این مسیر و
عدم تجدید
نظر در
مواضعش، دیگر
مسیر ناگزیر،
نبرد با احمدینژادی
است که هیچچیز
جلودارش نیست
و او را نیز به
نابودی
خواهد کشاند.
هزینه این
تجدید نظر
برای خامنهای
البته کماعتباری
نزد
هواداران
سنتی خودش
است. شاید حتی
علیه او
بشورند. شاید
برای آنها
اعلام «اشتباه
کردم» از کسی
که به درجه
الوهیت نزدیکش
کردهاند و
جایگاهی
مشابه «معصومیت»
به او دادهاند،
پذیرفتنی
نباشد. چنین
موضوعی
البته
تاحدودی با
تعهد خامنهای
به جبران
گذشته و
اصلاحات بنیادین
در آینده که
حمایت مردمی
را برای او به
ارمغان
خواهد آورد
جبران خواهد
شد. در نتیجه
احتمال این
بسیار زیاد
است که خامنهای
به میانهروهای
جنبش سبز نزدیک
شود. مثلاً
حصر آقایان
موسوی و کروبی
را بشکند و با
آنها به
علاوه آقایان
هاشمی و خاتمی
وارد مذاکره
شود.
تمامیتخواهی
محافظهکاران
تندرو پایانی
ندارد و این
تمامیتخواهی،
نسبت به تمامیتخواهی
محافظهکارانی
که خامنهای
آنان را نمایندگی
میکند، بسیار
سیاهتر است.
خامنهای باید
بتواند غرور
خود را بشکند
و دست از تمامیتخواهی
بردارد تا
علاوه بر اینکه
موضع خود را
حفظ کند،
کشور را از
خطرهایی که
چنین دعواهایی
به آنها
دچار میکند
نگاه دارد. آنوقت
میتوان امید
داشت که کشور
دوره گذار
آرامی را با
تکیه بر
اصلاحاتی که
طی مذاکره
خامنهای
موظف و متعهد
به انجام آنها
خواهد شد طی
کند، وگرنه
در شرایطی که
اتحاد حاکمیت
دچار تزلزل
شده تندروها
از دو طرف
زمام کار را
به دست
خواهند گرفت
و کشور دچار
چنان هرج و
مرجی خواهد
شد که معلوم نیست
سرانجامش چه
باشد.
|