35-190411
مروری بر
تجربه
انقلاب ۱۳۵۷
مهار قدرت
میثم
بادامچی
بنیصدر
گویا در کنار
ابراهیم یزدی
و صادق قطبزاده
یکی از
چندنفری است
که در دوران
اقامت آیتالله
خمینی در پاریس
نقش مهمی در
تنظیم محتوای
مصاحبههای
آیتالله خمینی
با
خبرنگاران
غربی داشته
است.
در قسمتی از
نامهای که
ابوالحسن بنیصدر
خطاب به
همسرش حدود یک
ماه پس از
عزلش توسط
آقای خمینی (یا
کودتا علیه
او به روایت
خودش) نوشته
آمده است:
«همسر خوشاندیش.
میدانم وقتی
این سطور را میخوانی
سرزنش را
آغاز میکنی
و میگوئی ازهمان
دیدار اول با
خمینی که
بازگشتم بتو
نگفتم از این
قیافه معنویتی
مشهود نیست؟
نگفتم هرچه
هست خشونت
هست. [...] اما گوش
نکردی تا آمد
آنچه بر سر تو
و همه مردم
آمد! وقتی به
شرح
اشتباهات
خود رسیدم،
به این امر که
ما خود
درباره آقای
خمینی
سانسور میکردیم
بازمیگردم.
در اینجا تصدیق
میکنم راست
میگوئی، تو
این حرفها
را زدی و
هربار که او
قولی را زیر
پا میگذاشت
میگفتی
نگفتم این
آدم اهل ریاست
و فریب میدهد؟
راست است که
در پاسخ تو و دیگرانی
که جانب تو را
میگرفتند،
میکوشیدم
تا مجنونوار
لکهها را از
قیافه او پاک
کنم، اما در
درونم طوفان
بود و به کسی میماندم
که اوراق حیات
او را پیشارویش
ورق به ورق به
باد میدهند.
این درد،
بزرگ و بزرگتر
میشد. آن وقت
بزرگتر میشد
که میدیدم
او [آقای خمینی]
درد مرا نمیفهمد.
پنداری جز
قدرتطلبی
واقعیت دیگری
وجود ندارد و
او در اختلاف
با گروه قدرتطلب
تنها از میزان
قدرتی که در
دست "روحانیت"
باید باشد،
نظر میکرد.»
(بنیصدر، خیانت
به امید، سال ۱۳۶۱،
ص. ۹)
در این فراز
به تلویح به
سانسور
سخنان آقای
خمینی در پاریس
توسط اطرافیان
او بر این
اساس که خمینی
مردی معنوی
است و خطا نمیکند،
اشاره میکند.
در واقع یکی
از عللی که
انقلاب سال ۱۳۵۷
ایران به
انحراف رفت
را میتوان
تصور
عوامانه و
سادهاندیشانه
انقلابیون
آن زمان در
مورد مفهوم
قدرت و عدم
مطالعه این
مفهوم در
چهارچوب نظریههای
سیاست و روانشناسی
مدرن دانست.
بر مبنای همین
رویکرد،
سخنان آقای
خمینی در
دورانی که ایشان
در پاریس
بودند به
مثبتترین
وجه تفسیر میشد
و کوشش میشد
هیچ لکه کدری
از ایشان در
برابر چشم
خبرنگاران
جهانی شکل نگیرد،
مبادا که
وقوع انقلاب
دچار خلل شود.
شاید بتوان
گفت این
سانسور ریشه
در تصور
نادرست
روشنفکران
آن زمان از
مفهوم «قدرت»
دارد. روحانیت
در ایران شیعی
قبل از
انقلاب تا حد
زیادی وارث
جایگاهی بود
که در تاریخ
صوفیان برای
مشایخشان
تراشیده
بودند. در فضای
عرفانزده ایران،
روحانیان
چون صوفیان
دورههای
قبلتر،
منبع فیض و
برکت برای
مردم شمرده میشدند.
روشنفکران
مذهبی هم با
وجود آنکه در
غرب درس
خوانده
بودند و با علوم
انسانی مدرن
کمابیش آشنایی
داشتند، از این
تصور اعوجاجدار
مصون نبودند.
روشنفکران،
همانگونه که
امروز
طرفداران
نظریه ولایت
فقیه
معتقدند، فکر
میکردند
چون مراجع با
تقوی و معنوی
هستند، هول
دادنشان به
سیاست به رهایی
از استبداد
خواهد انجامید.
در کتاب درس
تجربه مولف
(بنیصدر) در
مورد دو سفرش
به نجف برای دیدار
با آقای خمینی
پیش از
انقلاب مینویسد:
«با همین دوربین
مثل دورین
شما یک فیلمی
هم تهیه کردم
از محلی که او
[آقای خمینی]
درس میداد و
از اطاق کارش.
[...] آن وقتها
هم حالت عاشق
را داشتیم دیگر.
آدم عیب را که
نمیدید و
هرچه میدید،
حسن میدید.
هر عیبی را که
میدید به پای
حسن مینوشت.
من رفتم به
مسجدی که درس
میداد، زیلوئی
[ساده برای
نشستن]
انداخته بود.
خوب من این را
به پای درویشی
[آقای خمینی] میگذاشتم.
[...] در سفر اول
آقای
محمدباقر
صدر را هم دیدم
و آقای خوئی
را در سفر دوم
دیدم. [..] آقای [آیتالله]
شاهرودی را دیدم
داشت چپق میکشید
و میگفت اگر
امام زمان را
دیدم، از او میخواهم
بپرسم این
چپقی که میکشم
حلال است یا نیست؟
آن وقت که این
وضع را دیدم
گفتم دینمان
را ملاحظه کن
و مرجعش را
نگاه کن. بین
تمام مسائل
دنیا تو وقتی
امام زمان را
دیدی میخواهی
فقط راجع به
چپق پرسی؟
مسئله دیگری
نیست؟! آن وقت
این جور میگفتم.
[...] حال یک
برداشت دیگری
دارم و مقایسه
میکنم با این
آقایانی که
حاکمند، میگویم
او یک آدم
عارفی بود و میخواست
بگوید که این
قدر مشکل است
اظهار نظر
کردن که حتی
درباره کشیدن
چپق نیز آسان
نمیتوان
نظر داد. او در
کشیدن چپق
تردید داشت
که آیا جایز
است یا جایز نیست.
حالا این آقایان
چه راحت آدم میکشند
به نام دین و این
چنین سر میبرند
و آن را جایز میشمارند!»
(درس تجربه،
صص ۵۷-۵۶)
روشنفکران
سالهای نزدیک
به انقلاب،
مخصوصاً آنها
که گرایش چپ
داشتند دید
منفیای
نسبت به
روحانیونی
که در اصطلاح
امروز «روحانیون
سنتی» (در
برابر روحانیون
سیاسی)
خوانده میشوند
داشتند.
ادامه سخنان
بنیصدر در
مورد نحوه
مواجهاش با
آیتالله خمینی
و دعوت از او
برای ارائه
وارد شدن به سیاست
خواندنی است: «یک
نامهای
قبلاً دعائی
[حجهالاسلام
دعائی، مدیر
روزنامه
اطلاعات در
زمان فعلی]
برای من
فرستاده بود
و در آن نامه
نوشته بود که
آقا [خمینی]
برای مسائل
جدید هم راه
حل پیدا
کرده، مثل بیمه
و غیره. من هم
جواب نوشتم
اگر شما میخواهید
خودتان را
تطبیق بدهید
با سرمایهداری
غرب، باید
دنبال این
اسب سرکش بدوید.
شما باید
اسلام را به
مثابه یک
نظام پیشنهاد
کنید که در آن
برای اینجور
مسائل راه حل
وجود دارد. او
بعد به من
جواب داد که
نامهام را
برد و حاجآقا
خواند (آن وقت
لقب امام در
کار نبود و میگفتند
حاج آقا) و خیلی
پسند کرد.» (ص. ۵۶)
نتیجه این قبیل
توصیهها به
آقای خمینی،
نظریه ولایت
فقیه شد.
البته در نظر
آقای خمینی
در آن زمان
ولایت فقیه
به معنای «ولایت
فقیه» بود و
هنوز معنایی
که آقای خمینی
در اواخر
عمرش از ولایت
فقیه توسعه
داد، به معنای
حکومتی که میتواند
در مواقع
مصلحت نماز و
روزه و سایر
احکام شرعی
را هم تعطیل
کند، هنوز
مطرح نشده
نبود: «در سفر
دوم من به نجف
کتاب ولایت
فقیه آمده
بود بیرون و
توزیع هم شده بود.
من و حبیبی در
پاریس آن را
خواندیم و
گفتیم: این دیگه
چیه؟ ما گفتیم
نظام، این دیگر
چیه؟ با یکی
تو تا روایت
تو [شما] میگوئی
ولایت داری
بر مردم.
البته در
آنجا صحبت از
ولایت فقیه
نبود، ولایت
فقیه مساوی
است با ولایت
فقه یعنی
قانون، این
جوری بود و آن
طور که بعداً
مدعی شد نبود.
با این حال چپیها
آن را دستشان
میگرفتند و
میگفتند:
مانیفست
اسلام و دست میانداختند.
[...] در سفر دوم
که به نجف
رفتم [..] گفتم
آقا شما یک
شهر [نجف] را نمیتوانید
اداره بکنید.
توی همین
کوچههای
نجف از زیادت
کثافت و
مدفوع، نمیشود
راه رفت. شما این
کتاب را نوشتید
که رژیم شاه
تا قیامت
بماند توی ایران؟!
کی میآید
کشور را از
دست او بگیرد
و به دست این
آقایان
بسپارد؟ یک
مدرسه تمیز
الان در نجف پیدا
نمیشود با این
حقوق و
موقوفات و
پولی که میآید
نجف. او گفت: من
این را نوشتم
تا فتح باب
بشود که امثال
شما و مطهری
بنشینید و یک
مبنا و پایهای
[نظریهای] را
بریزید برای
این کار
[حکومت]» (ص. ۵۷)
تمیز کردن خیابان
و اداره شهر
کار شهرداری
است و شهرداری
بخشی از
حکومت است.
انقلابیون
آن زمان بد میدانستهاند
که یک روحانی
در مورد روش
مملکتداری
چیزی نداند و
نخواهد در
اداره سیاسی
جامعه و امور
حکومتی
مداخله کند.
اگرچه دشوار
است بتوان
نظریه ولایت
فقیه را حاصل
فراخوان
روشنفکران
روحانیان را
به حکومت
دانست، ولی
به هر تقدیر
فضای آن زمان
و بد دانستن
روحانیای
که سنتی و اهل
مبارزه نیست
را میتوان
در شکلگیری
نظریه ولایت فقیه
موثر دانست.
بنیصدر تغییر
گفتمان آیتالله
خمینی از ولایت
فقیه به
جمهوری
مانند
فرانسه را در
پاریس اینگونه
توجیه میکند:
«بعد که [آیتالله
خمینی] آمد به
پاریس [در ۱۵
مهرماه سال ۱۳۵۷]
[..] گفتم:» شما یا
در جا میمانید
و به عنوان
پناهنده سیاسی
میپیوندید
به بقیه
پناهندگان و یا
اگر میخواهید
برگردید به ایران،
باید تکلیف این
ولایت فقیه
را معین کنید.
این بود که
ولایت فقیه [..]
در پاریس شد
ولایت جمهور
مردم.»(صص. ۵۸-۵۷)
و با اشاره به
سانسور
سخنان آیتالله
خمینی و نقل
سخنانی از ایشان
که مورد پسند
رسانههای
غربی باشد مینویسد:
«ایشان قبل از
اینکه بیاید
به پاریس، یک
هیاتی از
خبرنگاران
مربوط به
کانال سه تلویزیون
فرانسه برای
تهیه برنامهای
عازم عراق
بودند. آنها
گفتند که میخواهند
به نجف هم
بروند و بلکه
با آقای خمینی
هم یک مصاحبهای
بکنند. آقای
خمینی هم
حاضر نمیشد با
هیچ کس
مصاحبه بکند.
[..] من یک نامهای
نوشتم گفتم
"آقا این
فرصتها را
به به شما میدهند
مغتنم نمیشمارید."
به من جواب
داد که: "من
زبان خارجی
بلد نیستم و اینها
ممکنه یک چیزهائی
از قول من بنویسند
که اثرات منفی
داشته و
جبران ناپذیر
بشود." [..] [ما به
خبرنگاران]
گفتیم شما
سئوالات خود
را بدهید و
برای اینکه ایشان
حاضر شود ما این
سئوالات را
قبلاً برای
او میفرستیم
و اگر مناسب
دانست و
موافقت کرد،
مصاحبه خواهد
کرد. ما آن
سئوالات را
گرفتیم و
جوابها را
هم خودمان در
پاریس تهیه
کردیم که یکی
از سئوالات این
است که حکومتی
که مورد توجه
شماست [مطلوب
شماست] چیست؟
ما هم در جواب
از قول آقای
خمینی نوشتیم
که حکومت ملی
میخواهیم،
به معنای اینکه
حکومتی باشد
بر پایه آزادی
و استقلال. بدین
ترتیب وقتی
ان هیات
خبرنگاران
رفتند به
نجف، او چون
حالا سئوالات
و جوابها
دستش بود، پذیرفت
که مصاحبه
کند.»(ص. ۵۸)
البته بنیصدر
میگوید آقای
خمینی به عهدی
که با مردم در
پاریس بست
وفا نکرد: »
مجتهد میتواند
فتوا را تغییر
بدهد از جهت دینی.
میتواند
امروز یک نظری
داشته باشد و
بعد فردا ببینید
غلط است، آن
را تغییر
بدهد. [...] میتواند
فتوا را عوض
کند. اما تعهد یک
چیز دیگر است.
به تعهد باید
وفا کرد. این
نص صریح قرآن
است "اوفو
بعهدکم". وقتی
عهد در کار
آمد، شما باید
وفا کنید ولو
به ضرر شما
باشد و این
آقا این چیزهائی
که در پاریس
گفت فتوا نیستند،
اینها
تعهدات
هستند. چون در
مقابل یک ملتی
و در برابر دنیائی
ایشان پذیرفته
این جور و این
چنین خواهد
شد، مثلا پذیرفته
که ولایت با
جمهور مردم
است، این پذیرفتن
یک تعهد است،
باید به این
تعهد عمل کرد.
او نقض تعهد
کرده. «(ص. ۵۸)
به این ترتیب
با اینکه در
پاریس بحث
ولایت فقیه
مطرح نبوده
در بازگشت به
ایران، آقای
خمینی ولایت
فقیه را وارد
قانون اساسی
میکند. وقتی
در تهران از
آقای خمینی
پرسیده میشود
چرا در پاریس
گفتید روحانیون
قرار نیست در
حکومت شرکت
کنند و در
تهران
نظرتان عوض شد،
«آقای خمینی
گفت این را
برای بستن
دهان بعضی
آخوندها
بود که
نوشتم.»(ص. ۶۰)
بر اساسهمان
تصور سنتی از
رابطه معنویت
و مهار قدرت
حتی گروههای
سکولارتر و
لیبرالترها
ایدهشان این
بوده که
روحانیت در
حکومت
مشارکت فعال
داشته باشد: «یک
همکاری بود
که ما کوشش میکردیم
تا آن تجربههای
انقلاب
مشروطیت و
نهضت [ملی] نفت
تصحیح شود و
نه اینکه یک
قدرتی [حکومتی]
که ایجاد شد،
اول لگد بزند
به روحانیت.
نه، بلکه اینان
هم شرکت
داشته
باشند، یعنی
آشتی تاریخی
بشود بین
دولت و روحانیت.
میدانید که
از دوران جمشید
[ایران
باستان] نزاع
و جنگ است [میان
نهاد روحانیت
و دولت]. [تحلیل
ما این بود که] یکی
از عواملی که
ایران این
وضعیت را پیدا
کرده و هیچ
وقت سامان پیدا
نکرده، همین
تضاد بین دو
بنیاد دینی و
سیاسی است و
گفتیم این را
حل کنیم نه اینکه
آن [روحانیت] بیاید
و بر این مسلط
بشود. «(ص. ۶۱)
نتیجه
بسیاری از
انقلابیون
سال ۱۳۵۷
تصوری کاملا
سنتی از
مفهوم قدرت و
مهار آن
داشتند که
مبتنی بر سنت
چندین قرن
مذهب شیعه و نیز
تصوف در
اعتماد به
مراجع و شیوخ
به عنوان
نواب امام
عصر و جانشینان
پیامبر در
برابر حکومتهای
سکولار
پادشاهان
بوده است. بر این
اساس شیعیان
هیچگاه پیش
از نظریه ولایت
فقیه و شاید
صفویه سلطان
را سمبل واقعی
دینی خویش
ندانستهاند.
در برابر سنت
اکثر ایرانیان
تا پیش از
انقلاب در
عمل معصوم از
خطا و دروغ
پنداشتن
روحانیان و
مراجع تقلید
بوده است. نتیجه
این اعتماد
حکومت فقها
در عصر جمهوری
اسلامی شد. این
مقاله را با
عبارت دیگری
از خاطرات بنیصدر
که در این
مقاله بدان
فراوان رجوع
کردیم پایان
میبرم: » فکر میکردیم
مرجع دروغ نمیگوید
و میداند که
دین یعنی
تعهد و این
عهد غیر از
عهد آزادی نیست.
او عهد نمیشکند
به خصوص اینکه
سودش در وفای
به عهد است.
حاصلش ملت
آزاد و پیشرو
است و اینکه
بگویند او
بانی یک ایران
جدید است. چه
ضرری برای او
[آقای خمینی]
داشت؟ پس با
اطمینان
خاطر از اینکه
او مرجع است و
عهد نمیشکند،
هیچ تدارک دیگری
را لازم ندیدیم.
[..] باورداشتیم
که مرجع تقلید
خالی از هوا[ی
نفس] است و کشش
به قدرت
ندارد. «(درس
تجربه، ص. ۶۷)
گویا لازم میبود
مردم ایران
بهای گران
حکومت فقها
را بدهند تا
روشنفکران ایران
امروز عمیقا
بفهمند
بازار پر
آشوب سیاست
را نمیتوان
بر اساس مفاهیمی
از قبیل «هوا و
هوس» و «تقوی»
توضیح داد و
مهار قدرت نه
با تکیه بر فضیلت
مبهمی و فردیای
به نام تقوا
که تنها با تکیه
بر نهادهای
نظارتی مدرن
برخاسته از
رای مردم میسر
است. کاش سپاهیان
و بسیجیها و
سایر
طرفداران
نظریه ولایت
فقیه هم به اینکه
حکومت را نمیتوان
بر مفاهیمی
چون تقوا بنا
کرد، پی میبردند.
ارسال
شده توسط
کاربر
فرض
کنیم که این
مساله ها که
در مورد اقای
خمینی گفته می
شود درست
باشد. فقط فرض
کنیم. سوال این
جا است که آیا
چنین نیست که
آقای بنی صدر
سعی می کند که
همین نمایشنامه
را یک بار دیگر
تکرار کند؟
اول آقای خمینی
کی در پاریس
صحبت از ولایت
جمهور مردم
کرد؟ دوم کی
مردم ایران
حالا در
تظاهرات خود
صحبت از ولایت
جمهور مردم می
کنند؟
ولایت جمهور
مردم اصطلاحی
فقهی است برای
نظریه اخوند
خراسانی در
دوران
مشروطه که نتیجه
ان متمم
قانون اساسی
دوره شاه بود
که اگر اجرا می
شد هیان
متشکل از 5 نفر
مجتهد مثل یک
شورای
خبرگان بالای
سر مجلس شورای
ملی بود. حالا
ما با این همه
تجربه صد
ساله باید
برگردیم که
نظریه اخوند
خراسانی و صد
سال قبل و دو
باره انقلاب
کنیم تا یک
مجلس شورای
ملی راه بیندازیم
تا دو باره یک
هیات متشکل
از 5 نفر مجتهد
تصمیم های سیاسی
کشوری را
کنترل کنند؟
جمهوری
اسلامی با
تمام بدی هایش
یک خوبی داشت
که این تجربه
تاریخی را
برای مردم ما
به وجود اورد
که بهتر
متوجه حرف های
دو پهلو
بشوند.
ارسال شده
توسط کاربر
مهمان در تاریخ
دوشنبه, 01/29/1390 - 16:21.
حتما
ناکاردانی و
در جاهایی
اشتباه و حتا
خیانت ملی
مذهبی ها و
مذهبی مذهبی
ها و شریعتی و
شریعتیستها
و یزدی و حتا
بازرگان و کل
نهضت آزادیها
خصوصا بنی
صدر در جایگاهی
بس مهم قرار
دارند.
همچنانکه بنی
صدر با همه
قـٌد بودن و
نخوتش و با
همه ی غرور بیحد
و حصرش برسمیت
می شناسد که
همه چیز دروغین
بوده و همه چیز
ریاکارانه و
مذبذبانه
بود خود تنها
گوشه ی کوچکی
ست از انچه در
پشت پرده می
گذشته. نوشته
های بنی صدر و
هاشمی
رفسنجانی و
نامه ی
مشهورش به خمینی
برای عزل بنی
صدر همه نشان می
دهد که هیچ
کدام از
گروهها در ایران
به ما مردم
راست نگفته
اند. چند روز پیش
در تهران با یک
انگلیسی
آشنا شدم. او می
گفت من و
خانواده ام و
دوستانی که
در اینجا کار
می کنند از
دروغ و ریشه
های بشدت
نهادینه شده
اش در ایران
هم در حکومت و
هم در بین
مردم تعجب می
کنم. او می گفت
به جرآت می
توان گفت که هیچ
کس حتا یک نفر
در ایران
راست نمی گوید.
همهی مردان
به زنانشان
دروغ می گویند،
همه زنان به
شوهرانشان
دروغ می گویند،
همه فرزندان
و والدین به
هم دروغ می گویند.
او می گفت در
کوچکترین
گفتگو از خرید
رفتن و
برگشتن تا سیاست
و فرهنگ تا خرید
و فروش همه و
همه و همه
دروغ است. من
اول شوکه شدم،
بعد فکرکردم
و به حساب یک
روزه ام از
تاکسی سوار
شدن و خرید
نان و
روزنامه و
دانشگاه و
رفت و برگشت
وووو حسابرسی
کردم رادیو و
تلویزیون و
رهبر و ریسس
جمهور و وزرا
و وکلا و همه و
همه و همه
واقعا دروغ می
گویند. هاشمی
رفسنجانی سی
و دو سال است
که یک ریز بی
وقفه دروغ می
گوید، امام
خمینی غیر از
دروغ نگفت،
حتا یک کلمه
حرف راست نزد.
اصولا اینکه
در سرتاسر ایران
فریاد می
زنند که دروغ
نگویید، از
اول بچگی به
هر بچه ی
نوزاد گفته می
شود که دروغ
حرام است در
واقعیت معنیش
این است که :
حتما دروغ
بگویید. لطفا
شما هم فکر کنید
و ببینید در
روز چند تا
دروغ می گویید
و چند تا دروغ
می شنوید. و
بعد البته
بروید سراغ
اسلام و
چگونه آمدنش
به ایران و
تحمیلش و
ممنوعیت سخن
و گفتن و
نوشتن به
زبان پارسی و
داشتن و دین و
ایمان ایرانی
وووو و بعد
بفهمید که
همه ی این
بلاها از
اسلام ناب
محمد امین
است. شاد باشید
و راستگو
ارسال شده
توسط کاربر
مهمان در تاریخ
دوشنبه, 01/29/1390 - 19:02.
با
سلام
بنده وقت
نکردم این
نوشتار را خیلی
با دقت مرور
کنم اما مروری
سطحی بر آن
چند موضوع را
به وضوح
عنوان میکند.:
1 بنده اسم این
کار آقایان
را که "متون
مصاحبه را
خود تهیه می میکردند
و به اسم آقا
به مردم قالب
میکردند" را
هیج چیزی به
چز دروغ و ریاکاری
با مردم نمیدانم.
شما ها تحم این
طوفان را
کاشتید و
حالا همه
مردم بایستی
محصول شما را
برداشت کنند
آنهم به قیمت
بسیار گزافی
که تا کنون
پرداخت شده و
هنوز هم 6 دانگ
و نیمش باقی
است.
2 شما بدون
اطلاع از ماهیت
فکری آخوند،
فردی را و
تفکری را بر
مردم ایران چیره
گردانید که
تمام
اندوخته ها
وپیشرفت ها و
اندشه ها ی 150
سال اخیر را
که در طی
انقلابهای
مشروطیت و
مصدق و غیره و
غیره حاصل شده
بود یک شبه بر
باد دادو ما
را از نظر فکری
به 1400 سال پیش
بردو خلافت
را بر قرار
کرد.
با این دروغی
که به خورد
مردم ایران
دادید ومن
بعد هم با آن
سخنان کذایی
که "موی زن
اشعه ایکس و
مهلک پخش میکند"
شما ندانسته
پایه های
خرافات را
آنجنان عمیق
در ذهن مردم
کاشتید که
ستارخان و
باقر خان در
گور هاشان
لرزیدند.
3 شما اگربه
اندیشه و طرز
فکرآخوند
آشنا بودید یا
حد اقل نمیخواستید
خودرا با آب
نبات قندی
گول بزدنید می
دانستید که
مذهب شیعه
خود بر اساس یک
دروغ تاریخی
بنیاد شده که
خلافت عمرو
ابوبکر و
عثمان را
انکار میکند
و فلسفه ای که
بنایش بر
دروغ است
قابل اعماد نیست.
این دروغ وریاکاری
را به اصطلاح
"تقیه" میدانیم
ولی دروغ که
شاخو دم
ندارد گرچه این
یکی شاخ و دم
هم دارد. اول اینکه
2 تا اصل دروغین
به نام
"امامت" و
"عدالت" هم
به سه اصل
آغازین
اسلام (وحدت و
نبوت و رجعت)
اضافه کرده و
دوازده امام
را از 12 نفر
تراشیده که
در زمان زندگی
خود هیچکاره
بوده اند. دوم
اینکه این
برنامه
امامت را تا
حداکثر 11 نسل
کش داده و سس صلاح
براین بوده
که امام 12 را
غایب و همیشه
حاضر معرفی
کنند، چه اگر
امامت ادامه
پیدا مردم
خود تا به
امروز به ماهیت
این دروغ پی
برده بودند.
همانطوریکه
هم اکنون همه
دنیا به ماهیت
امام سیزدهم
(خمینی) و
جهاردم پی
برده اند.
4 در نوشتار
آمده که خمینی
به عهد خود
وفا نکرد و
موضوع را به
نفع خود چرخاند.
شاید آوردن این
داستان خالی
از مصداق
نباشد. در
همسایگی مردی
آخوندی خانه
داشت. این مرد
زنی بسیار زیبا
داشت و آخوند
همسایه چشمش
پی او بود. یکی
از شبهای
تابستان که
همه پشت بام
خوابیده
بودند مرد آن
مرد را نیاز
به دفع ادرار
بود اماتنبلی
اش اورا
وادار کرد تا
در ناودان
قضای حاجت
کند. در همین حین
صدای آخوند
را شنید که او
را صدا میزند
و می گوید چون
رو به قبله
درناودان
شاشیده ای زن
در خانه ات
حرام است و
فردا بیا در
محضر من تا
زنت را صلاق
دهم و مرد بیچاره
هم باورکرد
وچنین کرد.
اما چند روز
بعد آن آخوند
ریاکار زن این
مرد را به عقد
خود در آورد و
مرد بیچاره
متوجه نیرنگ
شد و دایما در
صدد مچگیری
از آن آخوندبود
تا اینکه یک
شب همان عملی
را از
آخوندمشاهده
کرد که زن را
در خانه خودش حرام
کرده بود. اما
وقتی با صدای
بلند به
آخوند هشدار
داد که به دلیل
رو به قبله
شاشیدن در
ناودان زن در
خانه اش حرام
است آخوند نیرنگ
باز چنین گفت:
"من سرش را کج
گرفته ام
تارو به قبله
نباشد". این
آخوند ها هیچ
کاری به جز
حرف زدن نمیدانند
ومتاسفانه ایرانیها
مردمی شفاهی
هستند و خوش
باور. همان
طور که همه ما
حرف بنی صدر
را باور کردیم
در حالیکه
همسرش حرف او
را در مورد
ولایت فقیه
باورنداشت.
5 در اینجا باید
نکته ای را
تذکر دهم و آن
همان
ناباورری عمیقی
است که آخوند
ها نسبت به
زنان در
اذهان عمومی
ایجاد کرده
اند. عمق
فاجعه تا
آنجاست که حتی
بنی صدر هم به
اذعان خودش
نظر همسرش را
قبول نداشت و
دروغ این شیادان
را بر حرف
همسرش رجحان
داده بود. در
ولایت فقیه
زن ناقص عقل
است و سرچشمه
تمام فتنه
هاست.
6 دررابطه با
نتیجه گیری
نهایی مقاله
بایدگفت همین
امروز هم که
روشنفکران
ما درحال قیام
ومبارزه علیه
استبداد
آخوندی
هستند همه از یک
موضوع اساسی
غافلند و آن
اندیشیدن و
به بحث
گداشتن
ساختار
حکومت آینده یا
قانون اساسی
است. اینکه
صبر کنیم تا
شب امتحان
(انقلاب) ویا
فردای آن و با
دست پاچگی به
فکر نوشتن
قانون اساسی
جدید بیفتیم
بازهم ما را
دچار یک
حکومت
خودکامه
خواهد کرد.
به امید بیداری
ایرانیان
5 بلی دوست عزیز،
ارسال
شده توسط
کاربر مهمان
در تاریخ
دوشنبه, 01/29/1390 - 21:39.
منبع:رادیو
زمانه
|